انتخاب/ متن پيش رو در انتخاب منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
رضا کدخدازاده/ در روزهاي اخير و پس از حواشياي که در پي توئيت جنجالي سفير چين در ايران رُخ داد، نوع ورود برخي از فعالان سياسي و رسانهاي به اين ماجرا، يک بار ديگر به ما يادآوري کرد که شوربختانه امر خطير «منافع ملي» در کشور ما هنوز هم ميتواند ملعبۀ دست جريانات سياسي و بازيهاي حزبي و جناحي آنها باشد.
در اينجا به آموزههاي سياسيِ «منافع ملي» محور در حکمت ايران باستان اشارهاي نميشود؛ تا موجب مناقشه نگردد و نگارنده به «باستانگرايي» متهم نشود! حتي کاري به آموزههاي مبتني بر منافع ملي در دوران اسلاميِ ايران، همچون «سياستنامۀ خواجهنظام»ها نيز ندارم، که اخيراً سخن گفتن از آنها نيز مصداق باستانگرايي و واپسگرايي به حساب ميآيد! اما فکر نکنم سخن گفتن از «جنبش مشروطيت» و «انقلاب اسلامي» نيز مناقشهبرانگيز باشد. بر اين اساس ميتوان اميدوار بود که دستکم اگر اين گزارهها را مطرح کنيم، مرتکب «خبط سياسي» نشدهايم؛ اينکه:
1- چرا با وجود گذشت بيش از يکصد سال از مشروطه -که جنبشي مبتني بر «اولويت مصالح ملت ايران بر هر چيز ديگري» بود- هنوز اهميت منافع ملي اينقدر مهجور است؟!
2- چرا با وجود گذشت بيش از چهار دهه از «انقلاب اسلامي» -که «نه شرقي، نه غربي» از شعارهاي اصلي آن بود- بايد شاهد ذبح غريبانۀ «منافع ملي» کشور در دعواهاي سياسي «غربگرايان» و «شرقگرايان» وطني باشيم؟!
دو پرسش فوق، ما را به تاملي تلخ در اين مهم واميدارد که چرا در دعواي اخير، گروهي در قامت حافظان منافعِ چين در ايران ظاهر شدند و گروهي ديگر نيز از ضرورت قطع ارتباط کامل با چين و پناه بردن به دامان غرب سخن راندند؟! پُر واضح است که آنچه ميان اين دو گروه، مهم است، نه اختلافشان بر سرِ دو نوع ايدئولوژيِ متضاد -غرب و شرق- بلکه اشتراکشان در «وادادگي» و فقدان فهم از منافع ملي کشور است. (البته گروهي هم بودند که از منظر منافع ملي به اين دعوا ورود کردند، منتها صداي اين گروه آنچنان بلند نيست که در هياهوي دو گروه ديگر خيلي شنيده شود).
در اينجا اين نکته را نيز بايد يادآور شد که مقصود نگارنده از نقد به دو گروه اشارهشده در بالا، اين نيست که سياست «انزواطلبي» پيشه کنيم و ارتباطمان با جهان غرب و شرق را به کلي قطع کنيم؛ يا دچار «توهم» ظهور قطب جديدي در برابر شرق و غرب در قالب «جنبش عدم تعهد» شويم. بلکه منظور اين است که کنشگران سياسي ايران بايد مبتني بر اولويت «منافع ملي»، خطي را دنبال کنند که در نتيجۀ آن، نه در شرق يا غرب ذوب شويم و نه خود را به سرباز خط مقدّم جبهۀ جنگ آنها براي نابودي يکديگر تبديل کنيم.
در واقع، تنظيم روابطمان با شرق و غرب، مطلقاً بر پايۀ منافع ملي خودمان باشد؛ نه اينکه دليل دوستي با يکي از اين دو، دشمني با ديگري باشد. در دنياي سياست، اگر صرفاً به خاطر دشمني با يکي، دوستي با ديگري را برگزينيم -يا بالعکس- در واقع با دستان خودمان، خود را وجهالمصالحۀ طرفين قرار دادهايم؛ چنانچه اين امر بارها در تاريخمان اتفاق افتاده است. به زبان سادهتر: به خاطر اختلافي که با غرب داريم، خود را در آغوش شرق نيندازيم و به خاطر ترس از شرق، در غرب ذوب نشويم. بر اين اساس، اگر «غرور ملي» در جسارت يک مقام آمريکايي يا اروپايي نسبت به يک مقام ايراني خدشهدار ميشود، در برابر جسارت يک مقام چيني يا روسي نيز بايد خدشهدار شود. اگر جز اين باشد، بيتعارف چيزي نيست جز: وادادگي! و اين در تضاد با منافع ملي کشور و در تضاد با شعار «نه شرقي، نه غربي» انقلاب اسلامي است.
وقتي در جهان کنوني، همچنان براي قدرتهاي بزرگ، پاي تسلط بر کشورهاي بيشتر در ميان است، اين ديدگاه که فکر کنيم تفاوتي ميان نتيجۀ رفتار آنها خواهد بود و بر اين اساس، وادادگي در برابر يک طرف را از طرف ديگر بهتر بدانيم؛ پُشت کردن به دهها و چه بسا صدها تجربۀ تلخ تاريخي است. اگر فهم درستي از سياست جهاني و منطق قدرتهاي جهان داشته باشيم، به وضوح ميتوان دريافت که براي قدرتهاي بزرگ، آنچه مهم و در واقع نقطۀ اشتراک آنها نيز هست، «سلطهجويي» است و اگر هم تفاوتي ميان آنها باشد، در راههاي رسيدنشان به اين هدف مشترک است. ممکن است يکي، سلطهجوي مهربانتري از ديگري باشد! اما اين مهرباني، خللي در نتيجۀ نهايي ايجاد نخواهد کرد و کشور هدف را به زنجير ميکشاند. بدينسان حتي ميتوان گفت که نقطۀ اشتراک ميان آنها، از نقاط اختلافشان بيشتر و مهمتر است! نقل است «از فرانسيس اول [پادشاه فرانسه از ۱۵۱۵ تا ۱۵۴۷]، ميپرسند چه اختلافي ميان شما و برادرزن شما شارل پنجم [پادشاه اسپانيا از ۱۵۱۶ تا ۱۵۵۶] وجود دارد که دائم در حال جنگ با يکديگر هستيد؟ وي پاسخ داد: نه تنها هيچ اختلافي بين ما وجود ندارد، بلکه ما کاملاً هم با يکديگر توافق داريم؛ هر دو در پي تسلط بر ايتاليا هستيم!»
بازار