صبح نو/ متن پيش رو در صبح نو منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
مصطفي وثوقکيا / احتمالا بايد از مردمي که هفته قبل در آغاز روزهاي گرم سال در خوزستان خونشان به جوش آمد، ريختند وسط جاده و چند ساعتي اين مسير را براي بيان مطالبهشان بستند يک تشکر اساسي بکنيم. تعجب ميکنيد چرا ميگويم تشکر؟ برايتان ميگويم. حقيقت اين است که ما (مخصوصا اهالي مرکزنشين) غير از مراکز استانها چند شهر مهم کشور اساسا شناختي از ساير مناطق کشور نداريم و از اين بابت است ميگويم بايد تشکري از اين مردم شريف داشته باشيم تا ما را با منطقهاي به نام «غيزانيه» آشنا کردند. حالا غيزانيه کجاست؟ احتمالا تا الان که اين نوشته را ميخوانيد دستي به گوگل بردهايد و اين اسم را جستوجو کرديد.
اجمالاً آنطور که ويکي پدياي فارسي نوشته اين شهر بزرگترين بخش شهر اهواز است که در مسير جاده قديم اهواز به ماهشهر، رامشير، رامهرمز و هفتکل قراردارد. غيزانيه؛ اهميت استراتژيکي هم براي صنايع نفتي ايران دارد چراکه علاوه بر واقع شدن شرکتهاي نفت و گاز کارون و مارون، شرکت ملي حفاري ايران، پتروشيمي مارون و پتروشيمي رازي، مسير ترانزيت بنادر ايران نيز در اين بخش قرار دارد. اينها را براي شما گفتم که بدانيد اين منطقه اصطلاحاً روي نفت خوابيده اما خيلي پوست کنده و سرراست بدانيد که آب ندارد و همين باعث شده است که مردم اين منطقه هفته قبل چند ساعتي اين مسير مهم ترانزيتي را مسدود کنند و حتماً مي دانيد بعد از آن چه اتفاقي افتاد. از آنجا که خبرنگار جماعت بايد سرش براي اين مدل مسائل درد بکند باعث شد که از يک فرصت کوتاه نهايت استفاده را کنم و خود را به منطقهاي برسانم که اين روزها اسمش زياد ورد زبانهاست و اينطور شد که سهشنبه شب با آخرين پرواز خود را به اهواز رسانديم تا ببينيم در غيزانيه چه خبر است.
آب، گوهري در بيابان
بعد از اينکه هرم گرماي شبانه اهواز به صورتم خورد يادم افتاد که در گرمايي که تازه اين روزها در تهران قرار است به اوج برسد، اما در اهواز فعلاً دماي شبانهاش بالاي30 و در روزش به بالاي 40ميرسد راه ميروم و ميتوان تصور کرد که بيآبي در اين شرايط بحرانيترين اتفاق است. شبانه که نميشد به غيزانيه رفت پس بهترين کار رسيدن به گروه جهادي شهداي مدافع حرم است که از همان ساعات اوليه بحران در غيزانيه حاضر شده بودند و اطلاعات نسبتاً جامعي از اين منطقهاي داشتند که اين روزها محور بحران شده است. شبانه به منطقه الهايي در جنوب اهواز رسيديم که تعدادي از طلبههاي تهراني و قمي در آنجا حاضر بودند. البته اين گروه تازه ساعت2 بامداد به بعد با چهرههاي خاکآلود تازه از غيزانيه رسيدند که ما سوال پيچشان کرديم. مهدي احمدي يکي از طلبههاي اين گروه جهادي اوضاع غيزانيه را بحرانيتر از آنچه در رسانهها درج شد ميداند. او ميگفت اين منطقه حدود 90روستا دارد که آخرين روستا از سر جاده 90کيلومتر فاصله دارد و با توجه به جادههاي خاکي و نامساعد منطقه حدود سه ساعتي راه است. مشاهدات اعضاي اين گروه حاکي از آن بود که مشکل اصلي و عمده اين مردم تأمين آب آشاميدني دامها و احشام است و در مرحله بعد تأمين آب براي نظافت است (بهنحوي که برخي از مردم منطقه تا دو هفته موفق به حمام کردن نشدهاند) والا که آب آشاميدني را اين مردم مدتهاست با تأمين هزينه تأمين ميکنند (هر 400ليتر آب 50هزار تومان) ولي مدتي است براي سيراب کردن دام و احشام با مشکلات زيادي مواجه شدهاند و تعداد زيادي از دامهاي آنها تلف شده است که اين مسأله يکي از معضلات اصلي اين مردم است. اين فعال جهادي همچنين با توصيف آب آشاميدني مردم هم گفت که عموماً اين آب در حوضچههايي ريخته ميشود که به لحاظ بهداشتي در استاندارد پاييني است اما بهدليل اينکه فضاي بيشتري دارد مردم تمايل به استفاده از آنها دارند.
لولههاي نفت و البته آب
بعد از بالاآمدن آفتاب راهي منطقه ميشويم و ساعت8 به غيزانيه ميرسيم. در اصل غيزانيه شهري است عبوري در مسير اهواز به اميديه اما روستاهاي اين منطقه وسعت زيادي دارد. منطقه را که نگاه ميکني در حصار دکلهاي بلند نفتي است و تابلوهاي شرکتهاي متعدد نفتي هم به صورت انگشتنما در کنار جاده به چشم ميخورد. در کنار جاده هم تا چشم کار ميکند لولههاي نفتي است که هر يک به سمت سويي ميرود. برخي لولهها از کنار جاده راهشان را کج کردهاند به سمت بيابان و دکلهاي نفتي و برخي ديگر هم به سمت مراکز اصلي. در غيزانيه توقف ميکنيم، وارد يک سوپرمارکت بزرگ ميشوم. بعد از خريدن چند قلم جنس از صاحب مغازه درباره آب و اعتراضات منطقه سوال ميکنم. با يک کلمه طوري جواب ميدهد که از خير سوال بعدي ميگذرم و بيرون ميآيم. مردي با يک پسربچه کنار ديوار نشسته است، سراغ او ميروم. ميپرسم هفته قبل اينجا چه خبر بود؟ با حالتي که مشخص بود در حال پيچاندن من است گفت اهل منطقه نيستم و خبر ندارد و در حالي که ما از او دور شديم به خانهاي در کوچه روبهرو رفت. با اين دو برخورد مشخص شد که در اين منطقه چيزي دست ما را نميگيرد. به ناچار قصد روستاهاي اطراف را کرديم. در حين گذر از کنار جاده راننده همراهمان لولهاي بزرگ را نشان داد و گفت اين لوله آب اختصاصي براي شرکتهاي نفتي است. در کنار جاده تابلوي شرکت نفتي مارون ديده ميشد و احتمالاً مقصد اين شرکت يا شرکتهاي همجوارش بود. وارد روستا که ميشويم بلوار بلندي خودنمايي ميکند که وسطش خاک است و کنار بلوار هم شمشادهايي بود که پسرکي چند عدد گوسفند را براي تغذيه آورده بود. در کنار مغازهاي ميايستم، خانمي ميانسال پشت دخل است. از او سوال ميکنم که مشکل آب منطقه چيست؟ به عربي صحبت ميکند «ماي ماکو» اين جمله را متوجه ميشوم اما جملات بعدياش را که قطار ميکند در بيان مشکلاتش متوجه نميشوم. راننده عرب زبان را به کمک ميخوانم. ترجمه ميکند که «در روز يکي، دو ساعت بيشتر آب نداريم؛ در اين گرماي هوا مگر بدون آب ميشود زندگي کرد؟» حرفهايش فقط يک تکرار دارد و آن درخواست کمک از مسوولان است براي آب. ميگويم کي آب قطع ميشود؟ شير آب را کنار مغازه باز ميکند. خالي از آب. از سوالم شرمنده ميشوم. خداحافظي ميکنيم و به داخل روستا ميرويم. يک فروشنده دورهگرد را ميبينيم که با وانت که لباس ميفروشد. چند خانم جوان و ميانسال هم ايستادهاند. سوال را که ميپرسم خانم ميانسال به زبان عربي ميگويد: «آب که نداريم، اين کرونا هم ما را بيچاره کرده است. دامهايمان تشنه هستند و تلف ميشوند. در کنار درخواست براي رساندن آب از بيکاري جوانهايش هم ميگويد و اما چشمانش از اميدي ميگويد که اين چند روز بعد از اعتراضات ايجاد شده است هر چند ظاهراً اين همه اميدواري براي آبرساني به 35روستا ايجاد شده است.» آن فعال جهادي که منطقه را از نزديک ديده ميگفت لولههاي ابتدايي 8اينچي هستند و لولههايي که آب را به روستا ميبرد 16اينچ و بايد تدبيري براي آبرساني بعد از اين سه هفته انجام شود. فعلاً که اميدواريها داده شده و مردم هم چشم اميد به رسيدن آب دارند اما بايد به فکر آن روستاهاي باقي را که بعد از اتمام اين سه هفته از رسيدن آب نااميد ميشوند هم بود.
بازار