نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

کودکانی که وارد چرخه قاچاق سوخت می‌شوند

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
کودکانی که وارد چرخه قاچاق سوخت می‌شوند
روزنامه شهروند/ متن پيش رو در شهروند منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست سهم کودکان سوخت‌‌بر از هر سفر، ٢٠ تا ٣٠‌هزار تومان است تانکرها بوي بنزين مي‌دهند. از تهران، مشهد و شهرهاي ديگر مي‌آيند و دل به جاده پرخطر مي‌زنند براي رسيدن به زاهدان و ايرانشهر. سوخت‌بَرها لحظه‌شماري مي‌کنند براي رسيدن‌شان. گالن‌ها پُر و سوخت‌بَرها سوار بر تانکرها راه «چابهار» را در پيش مي‌گيرند براي رسيدن به پاکستان. بعضي‌ هم از بندرعباس مي‌آيند براي تازه‌کردن ديدار با سوخت‌کِش‌ها در «زرآباد» و بعد «چابهار» براي گذشتن از مرز. مردها چشم مي‌دوزند به جاده‌ها تا بنزين را به مشتري ١١٠هزار توماني آن‌سوي مرز برسانند. راه دريا هم هست، براي رسيدن بنزين‌ها به مقصد؛ مرزهاي آبي ٢٥٠، ٢٥١ و ٢٥٤. گازوييل‌کِشي، اولين و آخرين انتخاب بيشتر مردهاي بلوچستان است. پسربچه‌ها از ١٢-١٠سالگي بعد از خواندن آخرين صفحات کتاب‌هاي ابتدايي، روي صندلي تويوتاها براي شاگردي مي‌نشينند. شيشه پاک مي‌کنند، تعويض لاستيک‌ها را به ‌عهده مي‌گيرند، گالن‌ها را جابه‌جا مي‌کنند و ترس تيراندازي و سوختن در آتش بنزين را به جان مي‌خرند براي ٢٠تا ٣٠هزار تومان. تويوتاي کِرم‌رنگ، روياي مشترک ‌پسربچه‌هاست در بلوچستان. ١٢٠هزار بازمانده از تحصيل در رده سني ٦ تا ١٨سال آمار منطقه بلوچستان مرکزي و جنوبي است؛ در نتيجه فقر. همين يک هفته پيش بود که عليم يارمحمدي، نماينده مردم زاهدان در مجلس از جولان افسارگسيخته فقر در قسمت جنوبي استان سيستان‌وبلوچستان گفت. به گفته يارمحمدي، حدود ٧٥درصد مردم استان به‌ويژه بلوچستان زيرخط فقر امنيت غذايي‌اند: «بيشتر افرادي که اقدام به قاچاق سوخت مي‌کنند، مردم عادي همان منطقه‌اند؛ آدم‌هايي که به‌ دنبال تأمين معيشت و نيازهاي اوليه خود هستند و براي مبلغ ناچيزي اين کار را انجام مي‌دهند.» نماينده زاهدان از ١٥٨ تريلي و کاميوني گفته بود که وارد سيستان‌وبلوچستان مي‌شدند، کاميون‌ها و تريلي‌هايي که حدود ١٠٠تايشان با بارنامه جعلي سوخت قاچاق مي‌کردند. انتخاب بچه‌هاي اين مناطق از کودکي، ترس از بيراهه‌ها به مرز رسيدن را به جان مي‌خرند تا وقتي ٢٠ساله شدند، کارکُشته شوند، به شرط نسوختن در آتش. ناف پسرها را با سرنوشت گازوييل‌کِشي مي‌بُرند. «شاهل» دوسالي است از جاده‌هاي خاکي جان سالم به در برده و حالا ١٢ساله است. «١٠ساله بودم که پدرم از دنيا خداحافظي کرد. نان براي خوردن نداشتيم. چند روز در حسرت نانِ خشک ماندن، مي‌دانيد يعني چه؟ پدرم نه مواد جابه‌جا مي‌کرد، نه معتاد بود. مثل همه پدرهاي اينجا سوخت‌کِش بود. يک روز رفت و ديگر به خانه برنگشت؛ سوخت.» ارث پدر براي «شاهل» و پنج خواهر و برادر کوچک‌ترش، خانه‌اي کوچک بود و دوسالي است که «شاهل» شاگردي عمويش را مي‌کند تا خانه بي‌نان نماند. «عمويم خرج هشت‌نفر را مي‌دهد. نمي‌توانست جور ما را هم بکشد. شاگردي‌ا‌ش را مي‌کنم و براي هر سفر ٣٠هزارتومان مي‌گيرم. ما با تويوتا مي‌رويم اما بعضي‌ها با ٤٠٥ و سواري‌هاي ديگر مي‌روند. مي‌دانيد سوار يک بمب متحرک‌بودن يعني چه؟ هر ماشين حمل سوخت يک بمب متحرک است براي راننده و شاگرد. ما هربار سوار اين بمب از جاده‌ها مي‌گذريم. اين کار، استرس زيادي دارد.» «شاهل» مثل بيشتر بچه‌ها ياد گرفته از ترس جاده چيزي به خانه نگويد و تنها حرفش از لاستيک عوض‌کردن و پاک‌کردن شيشه باشد: «نبايد کسي ترس را در چشم‌مان ببيند. اميد مادرها به پسرهاست، نبايد نااميدشان کرد. سوخت‌بَري کار سختي نيست اما ترس زيادي دارد. اين کار يعني بازي با جان.» تيراندازي «سراوان» مقصد بچه‌هاي «جام‌جم» زاهدان است. مردان کوچکي که براي ١٠٠ تا ١٢٠هزار تومان سفر پرخطر را به جان مي‌خرند تا بشکه‌هاي لبريز از بنزين‌ها را به دست واسطه‌هاي «سروان» برسانند؛ مرزنشينان راه بَلَد. «الياس» ١٠سال بيشتر نداشت که پا درجاده گذاشت. «دوساله بودم که پدرم در همين کار کُشته شد. هشت‌سال، مادربزرگ و عمويم خرج خانه‌مان را دادند تا ١٠ساله و نان‌آور خانه شدم. بچه‌ها اينجا‌ بعد از ابتدايي، فارغ‌التحصيل مي‌شوند. ٨٠درصد بچه‌ها شاگرد سوخت‌بَرها هستند، چون يا پدرشان کشته شده يا تير خورده يا معلول و خانه‌نشين شده‌اند.» «الياس» سه‌سال شاگردي کرد تا پايش به پدال کلاچ و ترمز برسد و ماشين‌ خودش را داشته باشد. «٢٠سال دارم و خيلي‌ها مقابل چشم‌مان سوختند؛ دوستانم، پسرعموهايم. اين کار رحم ندارد. عاقبتش هيچ است. مرزها که باز بودند، هفته‌اي دو سه‌بار مي‌رفتيم اما حالا پنج‌ماهي مي‌شود مرزها بسته‌اند و ما بيکار شده‌ايم. سوخت مي‌رسد اما بي‌فايده‌ است.» اولين روز که «الياس» براي شاگردي رفت، «کوچک بودم. خيلي ترسيده بودم. پليس تيراندازي مي‌کرد و تيرها به ماشين‌ها مي‌خورد. شانس آورديم. به سختي دَر رفتيم و زديم جاده خاکي تا زنده بمانيم. تا مدت‌ها از ترس آن لحظه، خيس عرق از خواب مي‌پريدم. فکر کنم بار سوم يا چهارم بود که زير چرخ‌هاي ماشين جلويي خاک انداختند. ماشين چپ کرد و جلوي چشمانم سوخت. اعصاب‌مان خراب است. هرشب کابوس مرگ مي‌بينيم.»دَر هر خانه‌اي را در «جام‌جم» بزنيد، مادري از دل‌نگراني‌هايش براي دو، سه پسر سوخت‌کِش مي‌گويد؛ کودکان و نوجواناني که جور نَداري خانه را به دوش کشيده‌اند و در آتش و گلوله به جاده مي‌زنند. «اينجا فقر بيداد مي‌کند. آدم‌هايي که از حال و روز ما بي‌خبرند، مي‌گويند پدرهاي‌شان به ‌خاطر موادفروشي کشته شده‌اند. کسي که مواد برده، براي پشتش آن‌قدر گذاشته که نياز ندارد براي نان شب در آتش و گلوله به جاده بزند. ما براي اينکه سر گرسنه زمين نگذاريم، مي‌رويم سوخت‌بَري.» الياس مي‌گويد: «شاگردي سوخت‌بَري درآمدي ندارد. هر سفر ٣٠هزار تومان عايدي دارد اما ماشين براي خودتان باشد، ١٠٠ تا ١٢٠هزار تومان مي‌ماند. قابل مقايسه نيست. ما با ٥درصد احتمال زنده‌بودن هربار به جاده‌ مي‌زنيم اما کسي به فکرمان نيست. شرکت يا کارخانه بزنند، اگر کسي رفت سراغ سوخت‌بَري.» اتوبوس‌هايي که از شهرهاي مختلف راه زاهدان را در پيش گرفته‌اند، در «جام‌جم» خستگي دَر ‌مي‌کنند تا دلال‌هاي بنزين و گازوييل برسند. دلال‌ها سوخت را به راننده‌ها مي‌فروشند و آنها مَشک‌هاي پلاستيکي را پر از بنزين و گازوييل مي‌کنند براي بردن به «سراوان». «الياس» هربار هشت‌ساعت راه را مي‌رود و برمي‌گردد تا چهار- پنج بشکه را به آنجا برساند. «گازوييل‌کِشي يک زنجيره است. اتوبوس‌ها به دلال‌ها مي‌دهند و آنها به ما مي‌فروشند تا ما به سراوان برويم و به واسطه‌ها بدهيم تا درنهايت بنزين يا گازوييل‌ها از مرز خارج شوند. پول بنزين و راه را بيرون کنيم، برايمان ١٠٠ تا ١٥٠هزار تومان سود مي‌ماند اما اگر گير بيفتيم، بايد ١٠ميليون جريمه بدهيم، علاوه بر اينکه ماشين‌مان دوماه مي‌خوابد.» مرگ پسرها از فرداي روز سوگ پدر، گازوييل‌کِش مي‌شوند؛ سوخت‌بَري به قيمت نان سفره‌هاي خالي. سوخت‌بَرهاي ١٢-١٠ساله، واقعيت شهر «ستار»‌اند. «طرف‌هاي ما زياد درس نمي‌خو‌انند. سيکل هم نمي‌گيرند. مي‌روند براي سوخت‌کِشي. کاري که آخرش صددرصد مرگ است. خودم ١٨سال دارم و تنها تا سوم ابتدايي خوانده‌ام.» شنيدن خبر مرگ عادي است؛ مرگ‌هايي از تيرخوردن، آتش‌گرفتن و چپ‌شدن تويوتاي حامل بنزين. «ستار» بدبختي را بخش لاينفک «چابهار» و روستاهاي اطرافش مي‌داند. «اينجا بدبختي زياد است. داستان زندگي همه اين بچه‌ها و سوخت‌کِش‌ها يکي است اما طرف‌هاي ما ترياک و اعتياد کم است. پسرها، پدرهاي‌شان را در سوخت‌کِشي، چپ‌کردن ماشين يا تيراندازي پليس از دست مي‌دهند. اين‌طور نيست که پدرها پاي اعتياد باشند و پسرها را بفرستند تا دَمِ مرز. از سرناچاري و بي‌ناني است.» تويوتاها استتار مي‌شوند و خطر راه را به جان مي‌خرند. راننده‌هاي هراسان دو، سه‌روزي به کوه پناه مي‌برند تا گالن‌ها سالم به مقصد برسند. آنهايي که دريا را براي رسيدن انتخاب کرده‌اند، با قايق‌هاي‌شان چند روزي روي آب تاب مي‌خورند تا گالن‌ها سلامت به مرز ٢٥٠، ٢٥١ و... برسند. «دردسر اين کار زياد است. ماشين‌ها هربار ١٥٠٠ ليتر مي‌برند و قايق‌ها ١٢٠٠ ليتر. ماشين‌ها و قايق‌ها حتي زحمت جاساز هم به خود نمي‌دهند. گالن‌ها را بار مي‌کنند و مي‌روند پاکستان. براي دلال مرز فرقي ندارد سوخت را زن ببرد يا يک بچه پنج‌ساله يا مرد بالغ ٤٠ساله، مهم سوختي است که به دستش مي‌رسد.» جاده‌ها که آرام مي‌گيرند، سوخت‌بَرها هفته‌اي سه‌بار دل به جاده مي‌زنند، تعدادي هم از دريا هم يک روز راه مي‌روند تا به مرز برسند. سهم سوخت‌بَرهاي ١٢-١٠ساله از اين تجارت پرسود، ٢٠هزارتومان براي هر سفر است؛ شاگرداني که به زحمت پاي‌شان به پدال گاز و کلاچ مي‌رسد و وظيفه تميزکردن شيشه، بارزدن و جابه‌جا‌کردن بار را به‌ عهده مي‌گيرند تا سفره‌شان خالي از نان نماند. «شاگردها هيچ مشکلي ندارند. ماشين را که بگيرند، راننده زندان مي‌رود و شاگرد آزاد است، مگر اينکه حين تيراندازي شاگرد تير بخورد.» گرسنگي کشته‌شدن، زندان‌رفتن، معلول‌شدن سرنوشت بعضي پدرهاي «گلستان» دشتياري است. «سهيل» ١٣سال بيشتر نداشت که دعوا بر سر سوخت، پدرش را راهي زندان کرد تا او مدرسه را براي هميشه ترک کند و سوار يکي از تويوتاها شود براي شاگردي. «از ١٣سالگي اين کار را شروع کردم. ترکِ‌تحصيل کردم و رفتم سوخت‌بَري. اصلا يادم نيست تا کلاس چند خوانده‌ام. ٧٠درصد بچه‌ها سوخت‌بَري مي‌کنند. دوسال شاگردي کردم براي ماهي ٥٠٠هزار تومان. بايد شاگردي کنيد تا راه‌ و رسم کار را ياد بگيريد و رانندگي‌تان خوب شود.» حکم حبس پدر که آمد، روزيِ خانه قطع شد. «سهيل» ١٣ساله تصميم گرفت مرد خانه شود و خواهر و برادرهايش سرشان به درس و مشق گرم شود. «من سوختم تا خواهر و برادرهايم زندگي کنند و به جايي برسند. راضي‌کردن مادرم يک هفته طول کشيد. گرسنه‌ماندن خواهر و برادرهايم، مادرم را مجبور به قبول‌کردن کارِ من کرد.» سفر اول «سهيل» به مرز پُر بود از ترس و دلهره. سفري پر از تعقيب و گريز. نيمه‌شب بايد مي‌رفتند تا کمتر به کمين‌ها بربخورند. چشم‌هاي گريان مادر تمام مسير از ياد «سهيل» نرفت. «مادرها در هر سفر مي‌ميرند و زنده مي‌شوند تا پسرشان را دوباره ببينند. در سفر اول از ترس چشم‌هايم را بستم. تمام تنم مي‌لرزيد. فکر نمي‌کردم دوباره مادرم را ببينم. رسيديم مرز اما پليس‌ها آنجا هم بودند، مجبور شديم وارد خاک پاکستان شويم. به زحمت جلوي اشک‌هايم را گرفتم. اگر گريه مي‌کردم، امکان داشت راننده در سفر بعدي من را نبرد.» ديدن مرگ از نزديک تجربه «سهيل» بود در ١٥سالگي؛ چپ‌شدن ماشين جلويي و سکانس آخر زبانه‌هاي آتش که تويوتا را در خود مي‌بلعيد. «در جاده نميريم، از گرسنگي مي‌ميريم. تنها عايدي بيشتر خانه‌ها يارانه است. دوماه ماشين و راننده را گرفته بودند، دوماه بيکار ماندم و با يارانه روزگارمان گذشت.» درآمد ٥٠٠هزار توماني ماهانه «سهيل» خرج هفت عايله خانه را نداد تا اينکه طلاهاي عروسي مادر روي ترازوي طلافروشي، شد خرجِ خريدِ تويوتاي قسطي براي «سهيل». «ماهي دوميليون تومان قسط دادم تا ماشين براي خودم شد. هربار ١٠ بشکه مي‌برم مرز. خرج راه و بنزين ماشين را بيرون بکشيم، سه چهار‌ميليون مي‌ماند. دلال‌هاي پاکستان هم بلوچ‌اند. ايران بودند و حالا پاکستان زندگي مي‌کنند. اينجا ٦٠ ليتر مي‌خريم ١٨٠هزار تومان مي‌بريم مرز به روپيه مي‌فروشيم. هر بشکه ١١ تا ١٢هزار روپيه فروش مي‌رود.» مادرهاي «گلستان» هميشه سياهپوش‌اند. مرزها که بسته شدند، سفرهاي يکي دو روزه طولاني‌تر شدند تا نان‌آوران نوجوان چهار- پنج روز در راه باشند براي رسيدن. «مرزها که بسته شد، از مرز سرباز مي‌رويم. چند ماشين قول‌ و قرار مي‌گذاريم و با هم راه‌ مي‌افتيم. قديمي‌ترها بَلدِ راه مي‌شوند براي فرار از پليس‌هاي کمين‌کرده. يک‌بار پليس‌ها تعقيب‌مان مي‌کردند. خيلي ترسيده بودم و اصلا نمي‌دانستم چه ‌کار کنم. فقط پايم را روي گاز فشار مي‌دادم. قديمي‌ترها نبودند، نمي‌دانستم چطور به دل کوه بزنم و در آن پناه بگيرم. دوشب در کوه مانديم و بعد راه‌ افتاديم. کوه خوف دارد. وهم آدم را مي‌گيرد. خدا را شکر چند ماشين بوديم. اگر تنها بودم، حتما ديوانه مي‌شدم.»
سردار محمد قنبري فرمانده انتظامي سيستان و بلوچستان پيش از اين گفته است :«پليس مخالف امرار معاش مرزنشينان نيست اما بايد روش‌هاي امرار معاش تغيير کند تا هم اين افراد و هم پليس متضرر نشوند».
شناسنامه فقر، بي‌شناسنامه‌بودن، نبودِ شغل، نبودِ مدرسه و حداقل امکانات تحصيل و... زخم‌هاي سيستان‌وبلوچستان‌اند. براساس گزارش مرکز آمار ايران در پاييز ٩٨، سيستان‌وبلوچستان در نرخ بيکاري رکورد زده است. سيستان‌وبلوچستان در تابستان ٩٨ بالاترين نرخ بيکاري کشور را با رقم ١٥,٢درصد به خود اختصاص داده بود، اگرچه نگاهي به عقب هم تغيير در اين آمارها نمي‌دهد؛ چون فقر و محروميت بخش لاينفک آمارهاي اين استان بوده است. در تيرماه ۹۷، مديرکل کميته امداد استان سيستان‌وبلوچستان گفته بود: «۶۴‌درصد مددجويان اين استان در مناطق محروم و روستايي با ضرايب بالاي محروميت زندگي مي‌کنند، به اين ترتيب بيشتر خدمات اين نهاد در اين مناطق برنامه‌ريزي شده است.» در تير ۹۴ هم نماينده مردم خاش در مجلس شوراي اسلامي با انتقاد از وضع توسعه‌‌نيافتگي استان سيستان‌وبلوچستان گفته بود: «بالاي ۷۰درصد مردم اين استان زير فقر مطلق زندگي مي‌کنند، به‌طوري که رتبه توسعه‌نيافتگي استان در سال‌هاي ۶۵، ۷۵ و ۸۵ رتبه ۳۱ کشور بوده است.»اسماعيل آزادي، مسئول تور کتاب کودک در استان‌هاي مختلف‌ به «شهروند» از فقر مطلق شهرها و روستاهاي سيستان‌وبلوچستان مي‌گويد: «بعضي از دانش‌آموزان اين استان تابستان‌ها زير درخت درس مي‌خوانند و زمستان‌ها زير آفتاب روي زمين مي‌نشينند. خيلي از اين دانش‌آموزان حتي کفش به پا ندارند. خيلي از اين کودکان به دليل فقر و فقدان توانايي وسايل تحصيل را ندارند، براي همين جذب مشاغل پرخطر مي‌شوند.» کودکاني که در مسابقه نقاشي تور کتاب کودک تانکرها و وانت‌هاي سوخت را به تصوير کشيدند، تا بخشي از واقعيت زندگي‌شان را به رخ بکشند. هرچند نقاشي دخترها بيشتر نشان از سوزن‌دوزي‌ داشت و صنايع‌دستي‌: «تعداد بالايي از پسرها تانکرها و وانت‌هاي سوخت‌بَر را نقاشي کرده‌ بودند. عده‌اي هم سربازهاي مسلسل به دست را نقاشي کرده بودند. خيلي تکان‌دهنده بود، آن هم در استاني با ظرفيت‌هاي بالا براي توسعه.» آزادي از کپرها، خشکسالي، کودکان کار و بي‌شناسنامه‌هاي اين استان مي‌گويد. از کپرهايي که اطراف‌شان تا چشم کار مي‌کند، خبري از زباله نيست، چون اهالي چيزي براي خوردن ندارند تا زباله‌اي داشته باشند. «در دوران ارزاني خانواده‌هاي ساکن در اين کپرها پنج‌هزار تومان روي ٤٥هزار تومان يارانه مي‌گذاشتند و يک کيسه آرد مي‌خريدند و يک‌ماه تنها نان مي‌خوردند. ريشه اين فقر به خشکسالي اين منطقه هم برمي‌گردد اما مهم‌ترين دليل فقدان مديريت در اين منطقه است.» به گفته مسئول تور کتاب کودک، کودکِ کار در سيستان‌و‌بلوچستان فراوان است، کودکاني که به جرم نداشتن شناسنامه حتي از يارانه هم محروم‌اند، چه برسد به مدرسه‌رفتن و درس‌خواندن. او مي‌گويد: «وضعيت بي‌شناسنامه‌ها خيلي بد است. در اين منطقه روستاهايي وجود دارند که باورتان نمي‌شود در قرن بيست‌ويکم چنين جاها و آدم‌هايي باشند. اعتياد يکي ديگر از آسيب‌هايي است که به وضوح به چشم مي‌خورد. آسيبي که سرپرست خانه‌ها را به کام مرگ داده تا کودکان‌شان جزو کودکانِ کار شوند.» تحصيل آمار بالاي ترکِ‌تحصيل، بازماندگان تحصيل و داشتن آمار بالاي فضاي آموزشي فرسوده و کمبود فضاي آموزشي از مواردي‌اند که هميشه نام سيستان‌وبلوچستان را خبرساز مي‌کنند. داوود گلي، مسئول اطلاع‌رساني آموزش‌وپرورش استان سيستان‌وبلوچستان معتقد است موضوعات بسياري در اين فرآيند تأثير مي‌گذارند: «فرهنگ مردم، آداب ‌و رسوم اجتماعي و شرايط اقتصادي خانواده‌ها باعث شده تعدادي از دانش‌آموزان‌مان، کودکِ کار شوند. بعضي‌ در امرارمعاش کمک خانواده مي‌‌کنند. تعدادي ديگر هم به واسطه شرايط اقتصادي و اجتماعي حاکم بر منطقه ترک‌ِتحصيل مي‌کنند.» او به «شهروند» مي‌گويد: «يکي از راهکارهاي آموزش‌وپرورش استان موضوع نگهداشت دانش‌آموزاني است که درحال تحصيل‌اند. در واقع نگه‌داشتن دانش‌آموزان مهم‌تر از جذب ترک‌ِتحصيلي‌هاست. بايد بتوانيم شرايطي فراهم کنيم. همين تعداد دانش‌آموز که سرکلاس‌ هستند، تحصيل‌شان را ادامه دهند. در ساليان متمادي عقب‌ماندگي تاريخي در بسياري از شاخص‌ها داشتيم اما حوزه آموزش‌وپرورش با فقر فضاهاي آموزشي، نداشتن فضاي آموزشي مجهز به حداقل‌ها، بالابودن مواليد با استان همراه بودند.» گلي از اضافه‌شدن هرسال ٢٥هزار نفر به تعداد دانش‌آموزان استان خبر مي‌دهد، موضوعي که باعث مي‌شود آموزش‌وپرورش استان به استانداردهاي مورد نظرش نرسد. «تفاهمنامه‌ها، جلسات و... مختلفي برگزار شده تا جايي که سازمان نوسازي، مجمع خيرين و ... پاي کار آمده‌اند اما هنوز به مقصود مدنظر نرسيده‌ايم. آمار بازماندگان دانش‌آموزان يا تارکان تحصيل در استان ما بالاست تا جايي که قرار است از ظرفيت وزارت رفاه هم بهره ببريم تا به کمک آموزش‌وپرورش سيستان‌وبلوچستان بيايد و در باسوادکردن، حمايت و همراهي مالي اين وزارتخانه را داشته باشند.» آموزش‌وپرورش سيستان‌وبلوچستان نزديک به ٦سال است به مسأله بازماندگان تحصيل و ترکِ‌تحصيلي‌ها ورود کرده تا آمارها را کاهش دهند هرچند گلي بر اين باور است که هنوز نتوانسته‌اند اين آمار را کاهش دهند يا مهار کنند. «از ٦سال پيش شروع به شناسايي اين دانش‌آموزان کرده‌ايم. به اين منظور با ثبت‌احوال، استانداري و بخشداري مناطق مختلف همکاري‌هايي داشتيم، حتي از ظرفيت تريبون‌هاي مختلف استفاده کرده‌ايم اما هنوز کاهشي را شاهد نيستيم. يکي از راهکارهاي آموزش‌وپرورش دادنِ حق‌الزحمه به سوادآموزان کلاس‌هاي نهضت سوادآموزي است اما هنوز موفق به کاهش يا ريشه‌کني ترک‌تحصيل نشده‌ايم.»
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره