روزنامه سازندگي/ متن پيش رو در سازندگي منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد قوچاني- سردبير سازندگي/ چند ماه قبل در نوروز نود و نه کتابي به فارسي ترجمه شد که نام جذابي داشت: «اخبار را دنبال نکنيد» نوشتهي رودلف دوبلي روانشناس و نويسنده سوئيسي که پيش از اين کتاب «هنر شفاف انديشيدن» از او به ترجمهي عادل فردوسيپور به فارسي درآمده و لابد به مدد شهرت مترجمش به کتابي پرفروش بدل شده بود اما دريغا از اثرگذاري که هنوز «شفاف انديشيدن» معضلهي جامعهي ايراني است. بر سر کتاب اخير مولف هم ظاهرا همين بلا آمده است: با وجود پرفروش شدن کتاب و نشر آن دست کم به دست دو ناشر و انتشارش در يک فصلنامهي معتبر هنوز ما «اخبار را دنبال ميکنيم»!
احتمالا تکيه و تاکيد من به عنوان يک روزنامهنگار (که از راه انتشار اخبار و تحليل آنها زندگي را ميگذرانم) پيش از عنوان آن کتاب براي مخاطبان سازندگي شگفتانگيز است. اما باور کنيد که اين نه يک شگرد تبليغاتي که عين خيرخواهي است:
رودلف دوبلي انديشه اوليه کتاب را در نشستي با تحريريه روزنامه گاردين طرح ميکند و درست مانند يک پزشک/درمانگر براي مخاطبان توضيح ميدهد که چگونه مصرف بيرويهي خبر مانند مصرف بيرويه کالري و ويتامين آنان را بيمار ميکند و نهتنها ما را به حقيقت (و حتي واقعيت) به عنوان هدف غايي و نهايي صنعت اطلاعرساني نميرساند بلکه ممکن است به هلاکت عقل منجر شود. همانطور که کالري و ويتامين زيادي به هلاکت جسم منتهي ميشود! دوبلي البته مانند هر پزشک/درمانگري رژيم غذايي/خبري در مصرف خبر را توصيه ميکند:
يک ماه کنار گذاشتن گوشيهاي هوشمند و حتي روزنامههاي خبري براي پاکسازي بدن از سموم خبري و سپس مراجعه به معدود رسانههاي معتبر با دُز خبري پايين. به طور مشخص او توصيه ميکند پس از آنکه مانند معتادان مواد مخدر تن خود را پاک ساختيد به تدريج به يکي دو نشريهي معتبر مانند مجلهي انگليسي اکونوميست يا مجلهي آلماني اشپيگل مراجعه کنيد و فقط يک يا دو گزارش تحليلي يا بخش خبري محدود و مشخص را بخوانيد.
بديهي است که در اينجا نميتوان همهي آن کتاب را خلاصه کرد (گرچه خود کتاب هم خيلي بلند نيست) اما به عنوان يک روزنامهنگار فارسيزبان با اذعان به اينکه ما در ايران بديل فارسي اکونوميست يا اشپيگل را نداريم خاضعانه و فروتنانه در هفتصدمين شمارهي سازندگي از مخاطبان ميخواهم کتاب رودلف دوبلي را بخوانيد: درست است ضعف نظام باز اطلاعرساني در ايران و بحران اقتصاد رسانهها مانع از آن ميشود که ما نشريات ۱۵۰ سالهاي مانند اکونوميست داشته باشيم و «نهاد» اطلاعرساني در ايران چه مکتوب چه مصور فاقد «نفوذ» است اما به اين همه خودزني بايد پايان داد و کمي از گوشيهاي هوشمند سر بيرون آورد و به اطراف نگاه کرد: در همين ايران دهها نشريه معتبر و صدها کتاب خوب وجود دارد که قابل استناد و اتکاست. اجازه بدهيد به جاي آنکه حرفهاي انتزاعي بزنيم در يک مورد مشخص سخن بگوييم:
داستان قرارداد ۲۵سالهي ايران و چين چند روزي است که به بحث داغ فضاي مجازي بدل شده است. در اوج روزهاي چينهراسي ناشي از شيوع کرونا چنين خبري ميتواند افکار عمومي را به شدت متاثر کند. فضاي مجازي هم در طرح هيچ موضوعي حد و مرزي نميشناسد. صنعت فوروارد به عنوان يک تکنيک ظاهرا ليبرال (به معناي عاميانه کلمه) مشغول خدمترساني به شهروندان است. فوروارد از آن جهت صنعتي ليبرال است که پاسدهندهي خبر ضمن اشاعهي آن هيچ مسئوليتي در برابر شيوع خبر بر عهده نميگيرد. معمولا اهالي فوروارد ليبرالمآبانه ميگويند «قضاوت نميکنيم؛ درستي يا نادرستي خبر را نميدانيم. ما فقط براي گسترش آگاهي آن را منتشر ميکنيم» و هنگامي که خيلي پيگيري سند و مدرک خبر بشويم ميگويند: «در يک گروه مجازي بود که دهها روشنفکر و روزنامهنگار در آن بودند. اگر دروغ بود لابد تکذيب ميکردند.» و باز هم جلوتر ميگويند: «اگر دروغ بود تکذيب ميشد.» و چون خبر تکذيب ميشود يا ميگويند «به هر حال هنر ما اين بود که خبر را منتشر کرديم تا راست و دروغ معلوم شود.» يا در برابر پخش شايعه کذب به نشانهي خردمندي سري تکان ميدهند و ميگويند: «صلاح بود تکذيب شود والا خبر درست است.»
اين اما همه داستان نيست؛ فقدان «دروازهباني خبر» سبب ميشود شهروندان در «جنگلي از اخبار» غرق شوند و نتوانند خبرهاي راست را از خبرهاي دروغ تشخيص دهند.
ايده مترقي «شهروند-خبرنگار» که در برابر ديکتاتورها (مانند کودتاي ۱۳۹۷ترکيه) آزادي را نجات ميدهد در دموکراسيها به دشمنان عقل بدل ميشود.
واقعيت اين است که روزنامهنگاري يک حرفه است که مانند همه حرفههاي ديگر نياز به دانش و تجربه و البته آزادي دارد. فقدان آزادي نبايد سبب شود دانش و تجربهي روزنامهنگاري انکار شود. هر روزنامهنگار حرفهاي در مواجهه با خبري مانند «قرارداد ۲۵سالهي ايران و چين» چند کار اصلي انجام ميدهد:
اصل خبر چيست؟ چه متن يا متوني و چند سند يا اسنادي دربارهي آن وجود دارد؟ آيا مقامات رسمي آن را تاييد ميکنند؟ چرا تاييد يا تکذيب ميکنند؟
سابقه خبر چيست؟ اولين بار چه کساني آن را منتشر کردهاند؟ هدف از انتشار خبر چه بود و آيا همهي خبر منتشر شده است؟
آثار خبر چيست؟ آيا اين خبر يک رويداد عادي است يا به تحولي در فضاي عمومي منجر خواهد شد؟
بر مبناي اين سه فرآيند مجموعهاي از گزارشها و تحليلها نوشته ميشود. اما هر سطر يک خبر نيازمند ارجاع است. هيچ سردبيري خبر خبرنگارش را بدون سند و مدرک و به صرف فوروارد يا اينکه «ميگويند» منتشر نميکند و هيچ تحليلگري بر مبناي دادههاي نامستند خبر را تحليل نميکند.
در همين مورد اخير کافي است به موارد زير دقت کنيم:
اصل خبر «قرارداد ۲۵ سالهي ايران و چين» يک پيشنويس براي مذاکره با دولت چين است که مفاد آن منتشر شده است. انتشار مفاد يک پيشنويس تاکنون مرسوم نبوده است چراکه امکان مانور در مذاکره را از طرفين سلب ميکند اما با فشار افکار عمومي اين اقدام غيرحرفهاي (از لحاظ فنون مذاکره سياسي) انجام شد. در حالي که قاعده اين بود که پس از طي مراحل قانوني در نهايت اين قرارداد در مجلس مورد بررسي قرار ميگرفت، در متن موجود هيچ گزارهاي مبني بر واگذاري خاک ايران و حضور نيروهاي خارجي در خاک ايران وجود ندارد.
خبر را اولينبار منابع نزديک به ايالات متحده آمريکا منتشر کردند و سپس در يک همسويي عجيب دو جريان سلطنتطلب و احمدينژادي به آن دامن زدند. قبلا هم جريان سلطنتطلب به دروغ اعلام کرده بود که ايران سهم خود از درياي خزر را به روسيه واگذار کرده است و با وجود تکذيبهاي رسمي هرگز اين خبر از افکار عمومي پاک نشد و به صورت يک امر بديهي اما پنهان درآمده است. اين در حالي است که در رژيم سابق ايران جزيره بحرين رسما واگذار شد اما کساني که اين اخبار را منتشر ميکنند از آن حرفي نميزنند.
با توجه به ايام شيوع کرونا با منشأ چيني، بدبيني تاريخي ايران به بلوک روسي و متحد چيني آن، تصويري که از غرب به عنوان جهان پيشرفته وجود دارد و تاريخچه ديکتاتوري در چين افکار عمومي ايران به شدت به چين بدبين است. اما از منظر يک تحليلگر مستقل، چين يک ابرقدرت است که با وجود ديکتاتوري توانسته است فرآيند توسعه را در اين کشور تثبيت کند. چين را ديگر به سختي ميتوان يک کشور کمونيست خواند و اين کشور روابط بسيار استراتژيکي با آمريکا، اروپا و غرب دارد. چينيها گرچه انقلابي ضدامپرياليستي کردند اما بيش از نيم قرن است که روابط راهبردي با آمريکا دارند و حتي مقابل روسيه شوروي با آمريکا متحد شدند. از اين جهت روابط ايران و چين به معناي نفي روابط ايران و غرب نيست و حتي اگر ايرانيها به مدل چيني توسعه روي بياورند دستکم از مدل کنوني توسعه در ايران ميتواند بهتر باشد. هر چند که نه چينيها مايل هستند الگوي خود را صادر کنند و نه ايران ميتواند به لحاظ تاريخي، فرهنگي و تمدني پيرو چين باشد.
روشن است که آنچه نوشته شد يک رويکرد خبري تحليلي دربارهي خبر اخير بود هيچ روزنامهنگاري بيطرف نيست و «اسطوره بيطرفي» در روزنامهنگاري از آغاز مرده به دنيا آمده بود. اما روزنامهنگار بايد منصف باشد و مستدل و مستند سخن بگويد. سياستمداران البته کار خود را ميکنند. سياستمداران غربي که از گردش ايران به شرق به خصوص در آستانه ويراني برجام خشمگين هستند با دامن زدن به اين خبر ميکوشند افکار عمومي ايران را هيجانزده کنند. جالب اينجاست که چند ماه قبل همين افکار عمومي هيجانزده مدل چيني برخورد با کرونا (که با قوه قهريه همراه بود) را ستايش ميکردند و ايران را به سبب اهمال در برخورد نظامي با کرونا سرزنش ميکردند اما اکنون چين به هيولايي بزرگ بدل شده است!
سياستمداران غربي البته براي حفظ منافع ملي خود تلاش ميکنند اما شگفتآور رفتار سياستمداران غربزده و شرقزدهاي است که شناسنامه ايراني دارند و به سود ديگران کار ميکنند. سلطنتطلباني که از هيچ چيزي حتي خودکشي يا قتلهاي ناموسي براي دامن زدن به آشوبهاي اجتماعي در ايران صرفنظر نميکنند و اقتدارگراياني که در همين شرايط سخت اجتماعي و اقتصادي ميکوشند از چين يک اسطوره (مقابل هيولا) بسازند و دولت را به سبب اهمال در تصويب اين نوع قراردادها سرزنش کنند.
اين در حالي است که ايران نه فقط به عنوان يک «دولت – ملت» که به عنوان يک «فرهنگ – تمدن» بزرگتر از آن است که مستعمره آمريکا يا روسيه يا چين شود. ما در اوج عصر استعمار انگليس، مستعمره نشديم اکنون در عصر پسااستعمار نه فقط دولت که جامعه مدني ايران اجازه استعمار به هيچ دولتي به خصوص دولتهاي خارجي را نميدهد. هر قراردادي با چين پس از طي مراحل حرفهاي آن (که بايد طبق اصول چانهزني طبقهبندي آن رعايت شود) در پارلمان ايران و نيز رسانههاي کشور نقد و بررسي و ارزيابي شود و آن گاه به اجرا برسد. چين نه اسطوره است و نه هيولا. توسعه چيني گرچه از «توسعهي سرگشتهي ايراني» موفقتر بوده است اما قابل الگوبرداري براي ايران نيست.
البته ميتوان از مدل توسعهي انگليس، آمريکا، روسيه و چين و دهها تجربه توسعه ديگر براي ايران درسهاي زيادي آموخت و در نهايت با رعايت اصول عام توسعه (به خصوص حکمراني خوب، حاکميت قانون، مالکيت خصوصي، آزادسازي اقتصادي و سرمايهگذاري خارجي) ميتوان ويژگيهاي ايراني توسعه را به دست آورد. به خصوص آن که در کشوري با دو تجربه نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامي، عبور از اصول جمهوريخواهي و دموکراسيخواهي و گذار به اقتدارگرايي به سادگي ممکن نيست. از سوي ديگر هر قراردادي در سياست خارجي ايران بايد با توجه به اصول موازنه سياسي، ميان شرق و غرب منعقد شود چراکه اساس دکترين سياسي ايران در عصر جديد بلکه از زمان صفويه تاکنون «موازنهي منفي» بوده است که حتي اگر به صورت «موازنهي مثبت» تغيير مسير دهد از «توازن» نبايد خارج شود. چين هم با توجه به روابطش با آمريکا امکان ندارد اين قرارداد را به منزله مقابله با غرب در نظر بگيرد. استراتژي «راه ابريشم» از زمان مارکوپولو به ايران به چشم «پُل» ميان شرق و غرب مينگرد و اين هنوز مزيت استراتژيک تمدن ايران است. همه سياستمداران اين نکات را به خوبي ميدانند اما اين شهروندان هستند که به نام اطلاعرساني در نبرد سياسيون دست به دست ميشوند. آنچه در اين ميان اما قرباني ميشود آرامش فکري جامعهي ايران و از آن مهمتر اعتماد عمومي است. ضعفهاي نظام اطلاعرساني، انحصار در اطلاعرساني رسانهاي به صورت صداوسيمايي ايدئولوژيک که خود در برخورد با جهان غرب به شيوهي رسانههاي اپوزيسيون عمل ميکند، ضعف مطبوعات و کيفيت رو به زوال رسانههاي مکتوب و غلبه شبه احزاب بر مطبوعات ايران در ايجاد اين وضعيت بياعتمادي نقش مهمي دارد. در حالي که شهادت حاج قاسم سليماني در کمال ناباوري غربيان به تقويت سرمايه اجتماعي ملي در ايران منتهي شده بود يک خطاي حرفهاي در اطلاعرساني (عدم اعتماد به رسانههاي ملي درماجراي سقوط هواپيما) سبب شد حريفان ايران (نه فقط نظام سياسي که دشمنان تماميت ارضي ايران) بکوشند در هر حادثهاي کل نظام رسانهاي کشور (حتي در بخش غيردولتي و غيرحکومتي) را به دروغگويي و پنهانکاري متهم کنند. تلاش آنان براي نابودي نظام رسانهاي ايران از ماجراي بنزين تا بحران کرونا ادامه دارد تا از روزنامهنگاران ايران سلب حيثيت کنند. ضعف روزنامهنگاري ايران غيرقابل کتمان است و علل آن را بايد در جايي ديگر بررسي کرد. روزنامهنگاري ايران از پس توقيفها آسيب بسيار ديده است و اکنون در انحصار صوتي و تصويري سازمان صداوسيما با شمشيرهاي چوبي به جنگ رسانههاي تا بن دندان مسلح فارسي/فرنگي خوانده ميشود. متاسفانه اگر در گذشته حاکميت به مطبوعات اعتماد نداشت، اکنون جامعه نيز در آستانهي بياعتمادي است و اين نه فقط به ضرر يک حرفه يا صنف که به ضرر کل کشور است. جنگ رسانهاي مقدم بر جنگ نظامي است و اگر حکومت و ملت هر دو به رسانههاي ملي خود؛ همين رسانههاي کوچک و (نه آن رسانه بزرگ) اعتماد نکنند ما از اين هزيمت وارد هزيمت بزرگتري ميشويم. هنوز دهها نشريهي معتبر در همين کشور منتشر ميشوند که ميکوشند حقيقت را بگويند. حقيقت هميشه هيجانانگيز نيست گاه تلخ است و گاه شيرين. «خبر خوب» هميشه «خبر بد» نيست. هر رسانهاي که بيشتر ساز مخالفت با حکومت و دولت را بزند و اخبار بد و مأيوسکننده بيشتري را منتشر کند، مستقلتر و معتبرتر و آزادانديشتر نيست. رسانهها، اپوزيسيون دولتها و حکومتها نيستند؛ هر چند که بهتر است که رسانههاي دولتي و حکومتي کم و کمتر بلکه حذف شوند و در مقابل رسانههاي مستقل ملي و مدني حتي راديويي و تلويزيوني شکل بگيرند. شکست انحصار صداوسيما در برنامهسازي (نه نظارت طبق قانون اساسي ۱۳۶۸) تنها ابتکاري است که ميتواند به ايران در برابر دشمن کمک کند. اگر روزنامهنگاران و روشنفکران مستقل از حاکميت ميتوانستند مستقيم با مردم حرف بزنند و به موقع انتقاد کنند و پاسخ بشنوند حتما نفوذ رسانههاي فارسي/فرنگي کمتر ميشد. اگر ما شبکههاي تلويزيوني خصوصي (اما ملي و قانوني تحت نظارت نهادهاي قانوني) داشتيم شبکه ايران اينترنشنال نميتوانست سالگرد واگذاري درياي خزر به روسيه را برگزار کند. اما حتي در شرايط کنوني هم ميتوان از شهروند/خبرنگاران خواست حرفهايتر عمل کنند. اگر صداوسيماي حکومتي در ايران ناکارآمد است، تلويزيونهاي فارسي/فرنگي که با ماليات مردم آمريکا، انگليس يا داراييهاي شاهزادگان سعودي يا در پادگان ارتش ايالات متحده آمريکا راهاندازي و اداره ميشوند اگر حرفهاي هم باشند مستقل نيستند و طبيعتا اغراض مديران بالادستي خود را منتقل ميکنند. تا زماني که اين دوگانه نادرست و ناکارآمد وجود دارد و تا زماني که راديو و تلويزيون ملي در ايران امکانپذير شود بايد تقوا پيشه کرد: تقواي خبري همچون رژيم غذايي؛ «اخبار (دروغ) را دنبال نکنيد.» هر خبري را فوروارد نکنيد و به روزنامهنگاران مستقل اعتماد کنيد.
بازار