نماد آخرین خبر

قربانی شماره 35

منبع
همشهري
بروزرسانی
قربانی شماره 35

همشهري/متن پيش رو در همشهري منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست

  عيسي محمدي/ در سال1280 شمسي بود که در محله ابرقوي قم به دنيا آمد. خانه‌اي گلي و کوچک داشتند. از همان ابتدا علاقه‌مند خواندن و نوشتن بود. چنين بود که به مکتب‌خانه رفت. بعدها هم گذرش به حوزه علميه افتاد و به واسطه علاقه به ادبيات عربي، مقدمات حوزوي را هم گذراند. اما ظاهراً قرار بود سرنوشت او، فقر و سختي و گرسنگي و تلاش براي معاش باشد؛ و طبعاً عصيان عليه همه اين کاستي‌هايي که جامعه و ديگران به او تحميل کرده بودند. نامش را ميرزا محمد گذاشته بودند؛ از همان ابتدا هم طبعي شاعرانه و خطي خوش و استعداد تصويرگري داشت؛ هر آنچه براي روزنامه‌چي بودن نياز بود. داريم درباره محمد مسعود صحبت مي‌کنيم؛ يکي از معروف‌ترين روزنامه‌نگاران تاريخ مطبوعات ايران. مردي که به روايت سيدفريد قاسمي در کتاب «ترور روزنامه‌نگار»، سي‌و‌پنجمين روزنامه‌نگاري بود که از ابتداي مطبوعات ترور مي‌شد. نظرها درباره‌اش نوسان زيادي دارد؛ از روزنامه‌نگاري شجاع و مردم‌محور تا فردي دورو و دروغگو و اهل سوءاستفاده. به مناسبت روز خبرنگار، روايت‌هايي از اين چهره معروف را مي‌خوانيم. در اين مسير، از پژوهش‌ صورت گرفته فريد قاسمي (ترور روزنامه‌نگار) بيشترين بهره را برده‌ايم.

  آفريده شده براي روزنامه‌نگاري
ميرزامحمد از آن دست آدم‌هايي بود که آفريده شده بودند تا روزنامه‌نگار بشوند. او از همان روزگار کودکي و مدرسه، توانست براي خودش روزنامه‌هايي شبيه همين روزنامه ديواري‌هايي که همه‌مان مي‌دانيم چيست، منتشر کند. «روزنامه صوراسرافيل بهترين محرک من بود. و مقالات آتشين و شيريني که تحت عنوان چرند و پرند به امضاي دخو نوشته شده بود، بيش از هر چيز مرا فريفته و مجذوب مي‌نمود. روزنامه‌اي به اسم شفق تقليد نمودم. روزنامه نيم‌ورقي که با جوهر کپي و منگنه تجارتخانه پدرم از روي آن نسخه‌هايي چاپ مي‌کردم ايجاد کردم. تقليدي کاملاً از روزنامه صوراسرافيل... کليشه سرلوحه شفق که من درست کرده بودم، منظره طلوع آفتاب و خواندن خروس بود... نخستين شماره شفق در 50نسخه انتشار يافت. چهار صفحه تقليد خشک و بچگانه از هشت صفحه روزنامه صوراسرافيل شده بود... .»

  سفر به تهران
قم براي ميرزامحمد يا همان محمد مسعود خودمان، جايي نبود که بتواند در آن به خوبي شنا کند. به همين دليل بود که تصميم گرفت راهي تهران شود تا بخت خود را بيازمايد. او با دوستي ديگر به نام لطف‌الله و به سال1297 راهي تهران شد؛ هرچند که پدرش مخالف اين مهاجرت بود.

  تولد ميم دهاتي
به تهران که رسيد، سروقت انتشاراتي‌ها و کتابفروشي‌ها رفت. با توجه به استعدادي که در نقاشي و تصويرگري داشت، شد تصويرگر بخشي از کتاب‌هاي ادبي و داستاني و قديمي. کتاب‌هايي مثل اميرارسلان، حسين کرد، فوايدالادب و... . بعدها در اين کار به قدري خبره شد  که مي‌توانست در يک هشتم زماني که ديگران براي تصويرگري نياز داشتند، يک کار را انجام بدهد. از سوي ديگر توانست نوشتن روي سنگ‌هاي چاپ يا چاپ سنگي را هم به خوبي ياد بگيرد و به قول معروف، مزيت نسبي خودش را به‌شدت بالا ببرد. نخستين مقاله خودش را هم به‌طور جدي در سال1306 شمسي بود که منتشر کرد؛ با امضاي م. دهاتي. آن روزها عرف بود که نويسندگان مطبوعاتي، لقبي براي خودشان انتخاب مي‌کردند؛ امري که اين روزها کمي برايمان عجيب به‌نظر مي‌رسد.

  نوشته‌هايي با پيرنگ آزادي و عدالت
معلمي، کيمياگري، حق‌العمل‌کاري، کارگري و اشتغال در نگارخانه از ديگر کارهايي بود که درگيرش شد. در همين سال‌ها بود که فيلم ديدن و تهرانگردي و مطالعه فراوان، باعث شد تا به سمت و سوي نوشتن و نويسندگي برود. او هر کتابي که گير مي‌آورد مي‌خواند؛ از فلسفه تا رمان، تاريخي، علمي و... ؛ وسعت مطالعاتي که بعدها در روزنامه‌نگاري به کارش آمد. همين‌ها باعث شد تا پاورقي‌هاي «قاتل کيست» را براي هفته‌نامه افسانه به چاپ برساند. همين پاورقي‌ها باعث شد تا او با عنوان پاورقي‌نويس به مطبوعات و جامعه فرهنگي آن روزگار معرفي شود. همين شهرت باعث شد راهي روزنامه شفق سرخ شده و پاورقي‌هايي تحت عنوان تفريحات شب را قلمي کند؛ اتفاقي که شهرت او را به‌شدت بالا برد و براي خودش اسم و رسمي پيدا کرد؛ «از سال1306 مرتبا در روزنامه‌هاي ستاره صبح، قانون، آيينه ايران، تهران مصور، ترقي، شفق سرخ و اطلاعات به امضاي م. دهاتي مقاله‌نويسي کرده‌ام. تا سال1312 چندين کتاب انتشار داده‌ام به طبع رسيده و از تمام آثار و نوشته‌هاي من علاقه شديد به اصول آزادي و عدالت مبرهن و هويدا بوده است.»

  مرد منتقد در بلژيک
محمد مسعود البته با وجود فقر شديدي که داشت، ولي پايش به اروپا هم باز شد. آن هم البته قصه جالبي داشت. محمدعلي جمالزاده که مجموعه نوشته‌هاي پاورقي‌گونه او را خوانده بود، به استعداد اين جوان پي برد. همين باعث شد تا در سال1312 نامه‌اي به علي‌اکبر داور، وزير وقت ماليه بنويسد که کاري براي اين جوان انجام بدهند. داور هم خطاب به علي‌اصغر حکمت، وزير وقت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه سفارشي نوشت. نامه جمالزاده چنين بود:«...کاغذي نوشتم به علي‌اکبر داور، وزير ماليه که با من در ژنو درس خوانده بود. نوشتم که اين جوان دارد از گرسنگي مي‌ميرد، تو يک کاري برايش بکن. بنا شد که او را به خرج دولت ايران بفرستند يکي دو سال در اروپا درس بخواند... در اروپا که بود وزارت فرهنگ ماهي 150تومان برايش مي‌فرستاد. در بلژيک روزنامه‌نويسي مي‌خواند.» البته به گفته جمالزاده، قبل از تکميل تحصيلاتش به تهران بازگشت.

  مردي که ممنوع‌القلم بود
از سال1317 که محمد مسعود به ايران بازگشت تا 3سال بعدتر بيکار بود. به هر دري هم که مي‌زد فايده‌اي نداشت. وضعيت معيشتي وخيمي هم داشت. طوري که به وزارت معارف مي‌رفت و مي‌گفت يا اجازه کارم بدهيد، يا نانم بدهيد؛ چرا که با پشتوانه مالي شما رفته‌ام به اروپا براي خواندن اين رشته. با همه هم ملاقات مي‌کرد؛ از فراش تا وزير. اما خبري و خيري در اين ملاقات‌ها نبود. تصميم گرفت براي روزنامه‌ها مقاله‌نويسي کند. براي اطلاعات مقاله‌اي نوشت که متوجه شد وي را ممنوع‌القلم کرده‌اند. البته وزارت معارف بدش نمي‌آمد از استعدادي که مسعود دارد، براي سانسور استفاده کند؛ اما محمد آدم اين کار نبود.

  سلام بر «مرد امروز»
گذشت و گذشت تا اينکه به آزادي‌هاي زمان 1320رسيديم که البته ناشي از وضعيت بغرنج و بلبشوي مملکت بود تا يک دمکراسي نهادينه شده. مسعود هم از فرصت استفاده و روزنامه «مرد امروز» را چاپ کرد. تيرماه 1321 مجوز روزنامه او در 2نوبت صبح و عصر صادر شد، سپس يک‌ماه بعد در مرداد همين سال، نخستين شماره آن چاپ شد. به واقع زندگي او را مي‌توان به قبل و بعد از انتشار اين روزنامه تقسيم کرد. او در اين روزنامه 10صفحه‌اي، توانسته بود نوآوري‌هاي خوبي به نسبت زمانه خودش داشته باشد. در سرمقاله نخست با تيتر «اول پياله و درد» نيز رسالت خود را اصلاح امور اقتصادي عمومي کشور ذکر کرده بود؛ رويکردي که قرار بود مأموريت روزنامه هم باشد. در صفحه نخست، يک تصويرسازي جالب هم اتفاق افتاده بود: 6تن از رجال وقت کشور، بر بالين بيماري به نام ايران حاضر شده بودند و گوشي پزشکي هم داشتند. مرد امروز هم نوشته بود که اين بيمار با خاکشير و گل‌ گاو‌زبان معالجه نمي‌شود و نيازمند يک عمل جراحي است. ظاهراً مسعود با مرد امروز، از همان ابتدا با توپ پر و نقدهاي تيز به ميدان آمد.
 
  1400روز توقيف
توقيف روزنامه مرد امروز خيلي زود از راه رسيد، چرا که حکومت و دولت‌هاي وقت نمي‌خواستند يا نمي‌توانستند اين نقدها و نگاه‌هاي تند و تيز را تاب بياورند. به همين دليل او ناچار بود که با مجوزهاي ديگران کار را دنبال کند. طوري که باعث شده بود تا به قول سيدحسين فاطمي، او روزنامه‌هايي «مختلف‌الاسم ولي واحد الرسم» داشته باشد. مرد امروز در مجموع سال‌هايي که محمد مسعود مديريتش را عهده‌دار بود، 965روز در حال چاپ و 1400روز در حال توقيف بوده. کوتاه‌ترين توقيف آن 3روز و طولاني‌ترينش هم 6‌ماه بوده. البته به نوشته سيدفريد قاسمي در کتاب «ترور روزنامه‌نگار» ديگر بايد اسم آن را هفته‌نامه مرد امروز مي‌دانستيم؛ درحالي‌که مجوز نيم‌روزنامه داشت؛ يعني يک چاپ براي صبح و يک چاپ براي عصر.

  چرا فحش مي‌دهم؟
مرد امروز و محمد مسعود در زمانه خود، متهم به فحاشي بودند. البته از منظر امروز که نگاه مي‌کنيم، مي‌بينيم که هتاکي و فحاشي در تيترها و نوشته‌هاي اين جريده موج مي‌زند. اما چرا او دست از اين رويه خود بر‌نمي‌داشت؟ او در يکي از مقالات خود به اين اتهام پاسخ داده. مدعي است که اکيداً به يک بقال و کاسب جزء اهانتي حتي کوتاه نکرده و کساني که او را به فحاشي متهم مي‌کنند، از دردهاي يک توقيف خبر ندارند؛ توقيفي که باعث مي‌شد تا نعره‌هاي مرد امروز، به ناله‌ها و التماس‌هايي در برابر وزرا و نظاميان و نمايندگان مجلس و... تبديل شود؛ ناله‌ها و التماس‌هايي که کسي از آنها خبر ندارد و تنها در مقابلش مي‌گويند که مرد امروز فحاش است. «فقط تفاوت من با ديگران اين است که اگر من دزدي و خيانتي در شخصي سراغ کردم و بر من ثابت شد شخصيت و مقام او مرعوبم نمي‌کند؛ و بدون پروا و ملاحظه در هر مقام و وضعيت باشد، او را به جامعه معرفي مي‌نمايم و خيال مي‌کنم اين وظيفه من است که مجبورم انجام دهم... .» او در واقع اشاره مي‌کند که فحش نداده، بلکه صفت واقعي افراد را دنباله نام‌شان آورده است!

  خطاب به آقاي مسعود دهاتي
در بلژيک که بود و تحصيل مي‌کرد، مقاله‌هايي انتقادي براي روزنامه گازت اين کشور هم نگاشت. همين باعث شد تا حکمت عذر او را بخواهد و بگويد که اينگونه مقاله‌نويسي‌ها با تحصيلات و مطالعاتي که به اين منظور محمد مسعود را به اروپا فرستاده‌اند مغايرت داشته و اساساً دخلي به او ندارد؛ اگر هم دوباره در اين زمينه کاري بکند با او برخورد تندتري خواهند کرد. هرچند که مسعود هم پاسخ داد که اين مقالات براي يکي از درس‌هاي او که تحليل وقايع روز بوده نگارش شده است. جالب اينکه او را در اين نامه‌ها، آقاي مسعود دهاتي خطاب مي‌کردند.

  گناه من چيست؟
در شش سال پاياني عمر، محمد مسعود هر روز در تنگناي بيشتري قرار‌مي‌گرفت. البته خود او هم در اين اتفاقات بي‌اثر نبود. کارش به جايي رسيده بود که در دفتر روزنامه‌اش يک سازمان مقاومت منفي ملي راه انداخته بود يا براي قتل قوام يک‌ميليون ريال جايزه تعيين کرده بود. در ماه‌هاي پاياني، گاهي که تحت توقيف و تعقيب قرار‌مي‌گرفت، در خانه‌هاي دوستانش مخفي مي‌شد و به زندگي مخفيانه‌اش ادامه مي‌داد. اما در شش‌ماه پاياني، به گفته خودش دم در خانه همه دوستانش مأمور‌مخفي گذاشته بودند و بدين وسيله زندگي برايش خيلي سخت شده بود. خودش در اين‌باره مي‌نويسد:«بيش از سه‌ماه است که درب منزل تمام دوستان و آشنايان من مأمور گذاشته‌اند. يکي از اين پست‌فطرتان که حقوق‌شان از ماليات من است... از آن بي‌شرفي که به اينها فرمان مي‌دهد سؤال نمايد: گناه من چيست و جز گفتن دزد به دزد و بي‌شرف به بي‌شرف چه جنايتي مرتکب شده‌ام؟ اين رفتار دولت با من است؛ من که تا حدي مي‌توانم از حقوق خود دفاع کنم و تا اندازه‌اي مورد علاقه و توجه مردم مي‌باشم. حالا ديگران را خودتان قياس کنيد.»

ترور در شامگاه
دوستان مسعود به او خيلي گفته بودند که اين همه دشمن‌تراشي، عاقبت خوب و خوشي ندارد. او هم گفته بود ته اين قصه آن است که مرا بکشند و همه ما خواهيم مرد به هر حال؛ چه بهتر که آدم اين‌طوري بميرد و بداند براي چه مرده. او تکليف خودش را مشخص کرده بود. سرانجام شامگاه بيست‌و‌دوم بهمن‌ماه 1326بود که در زمان نخست‌وزيري ابراهيم حکيمي، با شليک دو گلوله در مقابل چاپخانه مظاهري، خيابان اکباتان فعلي ترور شد. تروري که تا سال‌ها به دربار و اشرف پهلوي نسبت داده شد، ولي بعدها معلوم شد کار توده‌اي‌ها بوده است.

رکورددار توقيف
جالب است بدانيد که روزنامه مرد‌ امروز، 50بار توسط دولت‌هاي مختلف ايران و حکومت‌هاي نظامي توقيف شده بود. 3بار هم توسط  شکايتي که از سوي سفارت روسيه شده بود، 2بار هم با دخالت سفارت انگليس و يک‌بار هم توسط آمريکايي‌ها و با دستور دولت توقيف شد. مرد امروز بدون شک پرتيراژترين روزنامه زمانه خودش بود. به قدري مردم برايش سر و دست مي‌شکستند که در غروب روز انتشار، ديگر نسخه‌هاي آن حتي به چهار، پنج برابر قيمت هم پيدا نمي‌شد. عملاً اين روزنامه 30هزار شمارگان داشت که در 12صفحه منتشر مي‌شد. چون صنعت چاپ و دستگاه‌هاي چاپ آن روزها هم به روز نبودند، عملاً چاپ اين نشريه 48 ساعت ادامه پيدا‌مي‌کرد تا بتواند پاسخگوي بازار باشد. مسعود به قدري به اين روزنامه علاقه داشت که وقت‌هاي توقيف آن، تب مي‌کرد و دوره‌هاي چاپ شده‌اش را کنار تختش مي‌گذاشت و مدام خوابش را مي‌ديد و مدام زير لب مي‌گفت: ‌اي واي مرد امروز... .

روايت مستقيم
محمد مسعود:«من اگر امروز از رنج جامعه، از بدبختي مردم، از فقر عمومي و بدبختي و نکبت و مذلت ايراني صحبت مي‌کنم و ناله و فريادم جلب توجه مي‌نمايد، براي اين است که من شخصاً طعم ظلم و درد گرسنگي، رنج، فقر، مذلت و بي‌سرپرستي را چشيده و کشيده‌ام. من 16ساعت تمام از سن شانزده‌سالگي کار کرده و با روزي سه‌ريال اجرت در ميان آفتاب تموز و برف زمستان زحمت کشيده و به‌اصطلاح قلم به تخم چشم خود زده‌ام! مدت شانزده ساعت گرسنگي کشيده‌ام براي اينکه يک ريال براي سد جوع نداشته و ماه‌ها تب و لرز نموده‌ام براي اينکه فاقد چند تومن براي معالجه خود از تب و لرز مالاريا بوده‌ام.» نصرالله شيفته، يار نزديک مسعود:«... وي آن قدر تند قلم مي‌راند که عقربه زمانه از حرکت ‌دنبالش عاجز بود. به‌طور قطع اين مبارزه آشتي‌ناپذير و جهاد اکبر با معايب اجتماع و فساد اداري خاص قلم تند و روح عصباني و لجوج مسعود بود، هرکه در اين راه قدم برمي‌داشت، او را استادتر از خود يافت... .»

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar