نسبت ایران با احمدشاه مسعود

شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
نسبت ايران با احمدشاه مسعود در گفت و گو با محسن روحي صفت، رئيس اسبق ستاد افغانستان.
اگر بخواهيم رابطه ايران و احمدشاه مسعود را به چند دوره تاريخي تقسيم کنيم، امکانپذير است؟ عدهاي معتقدند اين رابطه بيشتر نظامي بود و حتما اين بخش حساسيتبرانگيزتر است.
بايد فضاي آن دوران را بدانيم. دوره ظاهرشاه با کودتاي داوود تمام ميشود، داوود پسرعموي ظاهرشاه بود و در سال 1352 اقدام به کودتا عليه ظاهرشاه ميکند، ظاهرشاه که براي عمل چشم به رم رفته بود، داوود به او اجازه نميدهد به کشور بازگردد و پايان سلطنت و شروع دوره جمهوري را اعلام ميکند. داوود دنبال يک کشور مدرن براي افغانستان بوده که نهادهاي جديد و ارتش قوي داشته باشد و تفکرات لائيک داشت. براي اين کار هم در وهله اول رو به شوروي آورد. داوود در سال 1342 نخستوزير شده بود زماني که ظاهرشاه پادشاه بود. در دوره نخستوزيري تلاش کرد با غرب ارتباط و تسليحات نظامي بگيرد اما آمريکاييها و غرب حاضر نشدند با افغانستان کار کنند. پاکستان هم که از اول پيدايش، با افغانستان مشکلات مرزي داشت. در اين بلوکبندي، آمريکا عليه هند و شوروي با پاکستان متحد بود و به نظرشان افغانستان سرزميني بود که چندان اهميتي نداشت؛ بنابراين آمريکا حاضر نشد با افغانستان ارتباط برقرار کند. حتي چاههاي نفتي را که در قندهار زده بودند، نيمهکاره رها کرده و رفتند. در چنين وضعيتي داوود، تمايل پيدا کرد که براي توسعه اقتصادي کشور و ايجاد طبقه بوروکرات همچنين ايجاد صنايع و احداث راههاي مواصلاتي از اتحاد جماهير شوروي کمک بگيرد. در اين دوره در خاورميانه و ايران فضاي روشنفکري و دانشجويي مسلمان مبارز در برابر جو مبارزات مارکسيستي مطرح بود. دوره سخنرانيهاي آتشين دکتر شريعتي و اوج جريانات انقلابي است. در خيلي کشورهاي ديگر جو انقلابي وجود داشت. کابل نيز متأثر از فضاي دانشجويي ايران و سيدقطب در مصر است، دانشجويان مسلمان تحتتأثير سخنرانيهاي دکتر شريعتي موجوديت خود را در برابر جريان حاکم که کمونيستي و چپ است، نشان ميدهند. دانشگاه پليتکنيک کابل را که روسها ساخته بودند، يکي از همين محافل رقابت دانشجويان چپ مارکسيستي و دانشجويان مسلمان بود. همانجاکه احمدشاه مسعود و گلبدين حکمتيار آنجا درس خواندند.
حتي يک نفر ميگويد جنگ داخلي در افغانستان، دعواي همکلاسيهاست؟
آنجا فضاي حاکم کمونيستي بود، دانشجويان مسلمان بودند که ميخواستند عليه احزاب کمونيستي و شوروي فعاليت کنند و از همينرو، تعدادي درس را رها کردند و به مبارزه عليه حکومت دست زدند.
خيلي شبيه فضاي انقلابي ايران است. دانشجويان تحصيل کرده در سيستم دانشگاهي شاهنشاهي عليه همان سيستم قيام ميکنند؟
بله، احمدشاه مسعود به دره پنجشير رفت و جوانان را جمع کرد و به آنها آموزشهاي ايدئولوژيک ميداد، معارف اسلامي و مطالب دکتر شريعتي و فلسفه غرب علامه طباطبايي را بحث ميکرد. حکمتيار به منطقه خودش يعني جنوب شرق ميرود و جوانان دورشان جمع ميشوند و از طرف ديگر آقاي رباني که استاد دانشگاه کابل بوده با همکاري مسعود، حزب جمعيت اسلامي را تشکيل ميدهند.
منظر ايدئولوژيک احمدشاه مسعود، چه مشخصههايي داشت؟
تفاوتش با بقيه اين بود که ديدگاه مدرني از اسلام برخلاف ديدگاه سنتي داشته. چنانچه اين تفاوت در ايران بود که جوانان مسلمان دانشگاهي آن دوره از متفکراني مانند آيتالله طالقاني، مهندس بازرگان و دکتر بهشتي الهام ميگرفتند و ديدگاههاي آنان در مقابل ديدگاههاي سنتي رايج بود، آنان ديدگاه مدرن و جديد نسبت به اسلام داشتند. مثلا قبل از انقلاب با سينما رابطه خوبي دارند، دنبال ابزارهاي هنري براي معرفي اسلام ميروند و يک ديدگاه بسته و سنتي ندارند. حسينيه ارشاد و فعاليتهاي هنري آن در جهت معرفي اسلام پيشرو مثال خوبي در اين موضوع هست. مسعود هم ديدگاه جديدي نسبت به اسلام داشت که در جامعه بسته افغانستان خيلي ناب بود.
دکتر شريعتي براي او جايگاه خاصي داشت؟
بله.
يعني همانطور که جمعيت انقلابي ايران در آن سالها تحت تأثير دکتر شريعتي بودند، طيف مجاهدين هم بودند؟
نهتنها افغانستان، کل خاورميانه تا آفريقاي جنوبي اينطور بود. اوايل انقلاب سفري به مکه داشتم، يکي از جوانان آفريقاي جنوبي گفت کتابهاي شريعتي را با تيراژ يکميليون در آن کشور منتشر ميکنيم. تيراژ يکميليوني در 40 سال قبل خيلي بود. شريعتي را بايد خيلي وسيعتر ديد. منحصر به جامعه ايران نبود. حتي در افغانستان که نزديکترين کشور به ايران و همزبان بود، تعداد زيادي احزاب کوچک داشتيم که خودشان را متأثر از شريعتي ميدانستند. البته تنها کتابهاي شريعتي نبود. در بين کتابهايي که در آن دوره بهعنوان روشنفکري اسلامي منتشر ميشد، کتابي نبود که مسعود نخوانده باشد. چيزي که ميگفت از ايران براي من بياوريد، کتاب بود نه سلاح.
در دوره مبارزه با کمونيسم ارتباط ايران با طيف مقاومت چطور شروع شد؟
بعد از اينکه درگيريها بهصورت علني در افغانستان با کودتاي کمونيستها و اشغال افغانستان توسط ارتش شوروي شروع شد، افرادي از ايران بهصورت مجزا با مجاهدين افغانستان ارتباط داشتند و آنها هم با ايران در ارتباط بودند، برايشان کتاب ميبردند يا مبارزاتشان را براي هم تعريف ميکردند. يک گروه سهنفري متشکل از آقايان عاليپيام، باقري و ناصري در سالهاي 59 -60 به افغانستان رفتند و با برخي رهبران افغانستان ملاقات کردند و مدتزماني را با آنها گذراندند. آنها که وقتي به ايران برگشتند، هرکدام در نهادي مؤثر مشغول به کار شدند و ارتباطات سازماني در آنجا شکل ميگيرد.
همزمان با نبرد با شوروي بود؟
بله سالهاي اوليه اشغال افغانستان توسط ارتش شوروي بود و تحت عنوان کمک به مجاهدين براي مبارزه با اشغال بود.
در دوره مبارزه احمدشاه مسعود با شوروي، ايران حامي مجاهدين و احمدشاه مسعود بوده است يا نه؟
بلي ايران از حاميان مجاهدين بود؛ البته همه دنياي غيرکمونيست، مخالف اشغال اين کشور به دست شوروي بود. آن زمان ايران درگير دفاع در برابر صدام بود. روسها پيشنهاد کردند دست از حمايت افغانستان برداريد و ما هم در حمايت از صدام ملاحظاتي را در پيش ميگيريم؛ چون منبع اصلي تأمين تسليحات صدام شوروي بود. ولي ما اين کار را نکرديم؛ چون اعتقاد داشتيم مبارزات افغانستان آزاديخواهانه است و نميشود آنها را قرباني کرد.
يعني پيشنهاد مشخصي از جانب روسها در اين زمينه بود؟
بله، ميگفتند از افغانستان حمايت نکنيد، ما هم فلان موشک يا فلان سلاح را به صدام نميدهيد. اين پيامها از طريق وزارت امور خارجه ردوبدل ميشد؛ اما چون نگاه ما آرماني بود، از افغانستان حمايت ميکرديم. آن زمان معتقد بوديم با همه کساني که در افغانستان مبارزه ميکنند، بايد ارتباط داشته باشيم؛ چون ما همسايه آنها بوديم و هر حادثه در افغانستان روي ايران تأثيرگذار بود. مثلا وقتي بين دو گروه جنگ داخلي رخ دهد، مردم منطقه براي فرار از جنگ به مرزهاي ايران سرازير ميشوند و بار مهاجرت روي دوش ايران ميافتد؛ پس سياست عمومي ايران در مقابل افغانستان از روز اول اين بود که با همه ارتباط داشته باشد. البته ممکن است در زماني آن گروهها نخواسته باشند با ما ارتباط داشته باشند.
برخي ميگويند در مبارزات شيعيان براي ما مهمتر بودند؟
پس از اشغال افغانستان به دست شوروي، تشکلهايي براي مبارزه به وجود آمد؛ برخي از احزاب مقر اصلي خود براي رهبري، اقدامات سياسي تبليغي و آموزش و جذب امکانات نظامي را در پيشاور پاکستان و دفاتر فرعي را در ديگر کشورها تأسيس کردند که به نام احزاب هفتگانه و سهگانه مشهورند و برخي ديگر از اين احزاب، مقر اصلي خود را در ايران تأسيس کردند که به احزاب هشتگانه معروف بودند.
در افغانستان اقوام هزاره که مذهب آنان شيعه است، در دوره داوود و ظاهرشاه از پايينترين قشرها از جهت موقعيت اجتماعي بودند و به ندرت کساني از آنها ميتوانست به دانشگاه يا ارتش و دستگاههاي اداري وارد شود. به آنها کارهاي پايين اجتماعي تحميل ميشد. در جريان بمبارانهاي مناطق مسکوني روستايي در دوره اشغال، بسياري از مردم آن کشور آواره شدند و به پاکستان و ايران مهاجرت کردند. مردم هزاره بيشتر به ايران آمدند. از يک بُعد درست است و اينها شيعه هستند. احزابي که مقر اصليشان ايران بود، از همين مهاجران بودند، هرچند بقيه احزاب که مقرشان پيشاور بود و مهاجراني در ايران داشتند، دفاتر فعالي در تهران، مشهد و ديگر شهرها داشتند.
به چه نسبتي به مجاهدين کمک ميشد؟
آمريکا، کشورهاي غربي، چين و کشورهاي اسلامي براي مقابله با شوروي در افغانستان بسيج شده بودند و به دنبال آن بودند که اتحاد جماهير شوروي را در افغانستان به زانو درآورند؛ ازاينرو منابع مالي را کشورهاي غربي و عرب، آموزش و لجستيک را پاکستان و نيروهاي جنگجو را از کشورهاي اسلامي تأمين ميکردند و ستاد اصلي را در پيشاور پاکستان قرار دادند. اطلاعات نظامي ارتش پاکستان (ISI) متصدي اصلي کار براي افغانستان شد؛ ازاينرو ميلياردها دلار و هزاران قبضه اسلحه و ديگر امکانات مورد نياز از سراسر دنيا به پيشاور سرازير شد تا به مجاهدين برسد. در دهه 60 خورشيدي، ISI پاکستان، حزب گلبدين حکمتيار را بر ديگر احزاب برتري ميداد و بيشترين امکانات مالي و نظامي به دست او ميرسيد و همين موضوع باعث برخي کدورتها و اختلافها بين آن حزب و بقيه احزاب افغانستاني مقيم پيشاور ميشد و آثاري در داخل افغانستان داشت ازجمله ترور برخي فرماندهان مسعود در برخي مناطق از سوي رقيب اصلي او. از اينجا بود که مسعود نسبت به پاکستان کماعتماد شد و حاضر نشد همچون ديگر فرماندهان به پيشاور برود و در آنجا مستقر شود. حالا احزاب هشتگانه مجاهدين که مقر اصلي آنها ايران بود، از اين همه امکانات دنيا که به پيشاور ميآمد، بدون بهره بودند و پاکستان نهتنها بخش کوچکي را در اختيار آنها نميگذاشت، بلکه وجود مبارزان هزاره و شيعه را در افغانستان منکر ميشد؛ اين در حالي بود که مناطق هزارجات در اولين سالهاي مبارزات مردم شيعه آن مناطق از دست ارتش افغانستان و شوروي آزاد شد و به دست مجاهدين اداره ميشد.
بنابراين ايران به احزاب هشتگانه مقيم ايران کمک ميکرد و آموزش ميداد و سپس از مرزهاي ايران به افغانستان گسيل ميشدند. ايران همچنين در حد بضاعت خود و با اشتغال به جنگ تحميلي، از احزاب افغانستاني مقيم پيشاور نيز حمايتهاي سياسي، بينالمللي و مادي ميکرد. کمک ايران به مسعود و ديگر فرماندهان و احزاب افغانستان بدون درنظرگرفتن مذهب آنان که اهل سنت و حنفي بود، انجام ميشد.
در بين فرماندهان مجاهدين، مسعود برجستگيهاي خاصي داشت؛ او خود را شخصيت مستقل و غيروابسته به ديگران معرفي کرده بود و در تصميمات و هدايت عملياتها، از پيشاور يا کشور ديگري دستور نميگرفت؛ درحاليکه عمليات تعدادي از فرماندهان جهادي با هماهنگي ISI انجام ميشد.
برجستگي ديگر او، طراحي نقشههاي جنگي پيچيده عليه ارتش شوروي بود که آوازه آن در همه دنيا پيچيد و ارتش شوروي براي مدتي تقاضاي اعلام آتشبس از او کرد.
توجه و احترام به مردم افغانستان در هر منطقه و رفع دغدغههاي آنان، آموزش مردم و نيروهاي رزمنده و گسترش فرهنگ مشارکت اقشار مختلف در مبارزات و عدم فساد مالي در نيروهاي او، از مهمترين برجستگيهاي مسعود بود که بهجد ميتوان گفت فقط معدودي از رهبران اين ويژگيها را داشتند و اغلب ديگر رهبران فاقد چنين خصوصياتي بودند.
آقاي حکمتيار مانع رسيدن هرگونه تسليحات به طيف احمدشاه مسعود بود؟
بله، آن زمان آنها در برخي مناطق با هم درگير بودند.
مذاکرات و ميانجيگريهاي زيادي از سوي همه کشورها و افراد متنفذ انجام شد تا اختلافهاي احزاب افغانستاني کم شود؛ چه در دوره جهاد عليه شوروي و چه در دوره حکومت مجاهدين. در دوره حکومت مجاهدين، پيشنهاد شد رباني رئيسجمهور و حکمتيار نخستوزير شود و اين کار شد و برخي شرايط حکمتيار براي وزارت دفاع هم برآورده شد و ايران از نخستوزير براي ديدار از ايران دعوت کرد تا همکاري دو طيف قوت گيرد؛ اما متأسفانه مؤثر واقع نشد و درگيريها خاتمه نيافت.
بين طيف مسعود و مجاهدين و طيف شهيد چمران در ايران ارتباطي بوده؟ چون نحوه نبردشان شباهت دارد.
به نظرم بعضي بچهها که جزء طيف چمران بودند، به افغانستان براي کمک رفته بودند. طيفي از ايرانيان هم بودند که در زمان اشغال از سوي شوروي، شخصا رفته بودند و برخي از آنان در آنجا شهيد شدند. از افغانستانيها هم در جبهه ما در عراق بودند و همانها، فاطميون شدند. خاطرم هست يک نفر ايراني در جبهه را ديدم که ميگفت در افغانستان ميجنگيدم. اينها ميتوانستند از طيف چمران باشند.
در دوره مبارزه با طالبان گفته ميشود طيف مسعود ميتواند از شوروي تسليحات دريافت کند؛ يعني هم از شوروي و هم از ايران و جاهاي ديگر حمايت دريافت ميکرد؟ يعني در مبارزه با طالبان وضعيت براي شاه مسعود بهتر ميشود؟
در زمان طالبان، اتحاد جماهير شوروي از هم پاشيده شده بود و مسعود وزير دفاع دولت قانوني کابل بود که از طرف سازمان ملل متحد به رسميت شناخته ميشد و آقاي رباني رئيسجمهور بود. در اين دوره، معادلات عوض شده بود. در اين دوره در افغانستان مبارزاتي انجام ميشود که در سطح بينالملل از آن حمايت ميکنند و فقط سه کشور پاکستان، امارات متحده عربي و عربستان سعودي از طالبان حمايت ميکردند.
در زمان جنگ داخلي رابطه ايران با احمد شاه چطور بود؟
از زماني که حکومت مجاهدين مستقر شد و رباني رئيسجمهور و مسعود وزير دفاع ميشود، به طور طبيعي سياست ما اين بود که هرکس در افغانستان مورد تأييد سازمان ملل است، ما هم با او ارتباط خوبي داشته باشيم که باعث شد نهتنها رابطه معمول داشته باشيم؛ بلکه به دليل اينکه افرادي که آنجا بودند، از دوستان قديمي بودند، ارتباط ويژهاي برقرار شد. براي انتقال قدرت از نجيب به دولت مجاهدين، ما در سفارت همه مساعدتها را به وجود آورديم تا تشريفات قانوني چنين انتقالي انجام شود؛ چون آنها کادر اداري لازم را نداشتند؛ بنابراين رابطه بسيار نزديکي با حکومت مجاهدين داشتيم.
چه همکاريهاي ديگري داشتيم؟
در دوره آقاي مجددي انتقال قدرت انجام شد. در دورههاي قبل و بعد هم روابط خوبي با دولتهاي کابل داشتهايم. کمکهاي بسياري از طرف ايران به حکومت مجاهدين ميشد که صرفنظر از اينکه وزارتخانههاي آنها مربوط به چه گروهي ميشد، ايران به کل دولت افغانستان کمک ميکرد و ارتباطات تخصصي برگزار شد بين وزارتخانههاي آنها با وزارتخانهها و سازمانهاي دولتي ايراني. مثلا وزارت تجارت افغانستان از ما کمک ميخواست و مسئولان ما براي کمک مستشاري ميرفتند. با مسعود هم بهعنوان فرد کليدي رابطه بسيار نزديکي برقرار بود. يادم است اولين درخواستهاي رسمي مسعود از ما در کارهاي فرهنگي بود. گفت ما نيروي انساني ماهر و تربيتشده براي کارهاي هنري و سينمايي نداريم. گروهي را معرفي کرد که در صداوسيماي ايران آموزش ديدند. مسعود يک شخصيت کاملا فرهنگي بود که در کار نظامي هم نخبه بود.
دوره دولت آقاي رباني از سال 71 تا 75 بود. در اين دوره تقاضاي دولت افغانستان از ايران چه چيزهايي بود؟
در همه موارد کمک ميخواستند و مسائل فرهنگي هم در آن بحبوحه از ديد رهبران افغان مخفي نمانده بود و ما را شايسته کمک ميدانستند.
کمک نظامي چطور؟
در درگيريهاي داخلي، هر دو طرف را تحريم کرديم که به هيچکدام کمک نظامي نشود. سعي کرديم حالت پدريمان را در افغانستان حفظ کنيم و از طرفهاي درگير بخواهيم که با هم گفتوگو کنند.
در کتاب فرمانده مسعود يکي از مصاحبهشوندگان ميگويند احمد شاه مسعود از ايران ناراحت است که چرا از آقاي مزاري حمايت ميکند.
قبل از تشکيل حکومت مجاهدين ما با همه طرفها در افغانستان رابطه داشتيم. مجددي، گيلاني، رباني، يونس خالص، مزاري، مسعود، حکمتيار، دوستم، مولوي نصرالله منصور و ديگران. بعد که حکومت تشکيل شد، سعي کرديم تمرکز ارتباطمان با حکومت باشد، نه اينکه با ديگران ارتباط نداشته باشيم. آقاي مزاري هم بهعنوان متحد مسعود وارد کابل شد و غرب کابل را به دست گرفت. همه رهبران افغانستان هفتگانه و هشتگانه مدتي در ايران اقامت يا رفتوآمد زياد داشتهاند؛ چون چند ميليون مهاجر افغانستاني در شهرهاي ايران بودند و ايران همسايه و همزبان افغانستان بوده است.
چه اتفاقي افتاد که طيف مزاري از مسعود جدا شدند؟
مدتي از حکومتشان در کابل که گذشت، اختلاف پيدا کردند و اينکه هر حزب چند وزير داشته باشد و بر چه سازماني مسلط باشد. از طرفي آن کساني که در پاکستان رؤياي تسلط بر کابل را داشتند، مخالف اتحاد احزاب افغانستان بودند، تلاش بسياري کردند که رفاقت آنها را به هم بزنند و موفق شدند.
و دعواي قوميتي بالا گرفت؟
بله، هر قوميت ميخواست که مسئوليت بيشتري داشته باشد.
گفته ميشود کشتار افشار يکي از بدترين درگيريهايشان بود. ماجراي فجيعي رخ ميدهد و حتي آقاي مسعود را از اين ماجرا مبرا نميدانند. چرا آن اتفاقها افتاد؟ چرا درگير شدند؟
در يکي از اين اختلافات، دولت با همکاري حزب سياف تصميم ميگيرند به فرماندهي حزب وحدت اسلامي که در دانشگاه علوم اجتماعي بود، حمله کنند و تپه افشار مانعي براي تصرف غرب کابل بود؛ بنابراين آنان به اين منطقه که مردم شيعه در آن ساکن بودند، حمله ميکنند و تعدادي از مردم هزاره کشته ميشوند. اين اقدام بسيار تأسفباري بود که زمينه بياعتمادي بين طرفين را عميق کرد و زمينه درگيريهاي بعدي شد. زمينه اين درگيريها، مسائل قومي بود. در جريان جهاد، ساختار طبقاتي جامعه عوض شده بود. برخي از رهبران قومي مخالف چنين وضعيت جديدي بودند؛ بنابراين تحمل نميکردند و نميخواستند هزارهها، تواناييهاي همسان بقيه اقوام را داشته باشد؛ پس اين درگيريها رخ ميداد. از طرفي برخي فرماندهان هزاره هم اعمال افراطي در برابر مخالفان انجام ميدادند و بر اين دشمني افزوده ميشد. در افغانستان همه مسلح بودند. همه در محلهها با ماشين مسلسل رفتوآمد ميکردند.
يعني آنجا نجنگيدن استثنا بود؟
هرکس حدومرزي داشت و منطقهاي را در دست داشت. مثلا حزب وحدت منطقه حفاظتي داشت و از آنجا به بعد دست گروه سياف بود. فرض کنيد يک نفر در حد فاصل دو طرف، تيراندازي ميکند؛ خب جنگ شروع ميشود. ايران تلاش زيادي براي آتشبس و تفاهم بين رهبران افغانستان کرد و هيئتهاي متعددي را براي ميانجيگري ميفرستاد تا آرامش در کابل برقرار شود، از اصليترين بخشهاي فعاليت سفارت جلوگيري از جنگ داخلي بود. آقاي ميرمحمود موسوي (بهعنوان نماينده ايران براي رفع تخاصم بين احزاب افغانستاني اعزام شده بود) ميگفت خيلي تلاش کرديم بين حزب وحدت و مسعود آتشبس شود و بالاخره اعلام شد در فلان ساعت آتشبس خواهد بود و در اخبار راديو افغانستان هم اعلام کردند. هيئت ايراني، اولين نفراتي بودند که بعد از اعلام آتشبس ميخواستند از خط درگيري بين دو طرف رد شوند. آنها با نگراني رفته و از خط آتش رد شدند، چنددقيقهاي از حضورشان نزد رهبر گروه نگذشته بود که صداي تيراندازي آمد. بعد از 20 دقيقه گفته شد فلان فرمانده محلي گفته آتشبس چه ربطي به ما دارد و شروع به تيراندازي کرده است. عدم تسلط به نيروها و خودسري آنان از ديگر علل شيوع اين نزاعها بود. آقاي بروجردي سفرهاي متعددي به آنجا کرد و با طيفهاي مختلف صحبت ميکرد. خيليها ميانجيگري کردند. تمام سياست ما اين بود که بين آنها صلح باشد و مسئوليتها را بين خودشان تقسيم کنند. آقاي بهرامي از ديپلماتهاي ارشد ما، در اين ميانجيگري در شهر کابل مجروح شد و همراهش به شهادت رسيد.
چرا از آقاي مزاري حمايت ميشد؟
تصميم جديدي نبود. حمايت منحصر به وي نبود. از آقاي مسعود و ديگران هم همزمان حمايت ميشد. وقتي درگيريها داخلي شد، ايران هر دو طرف را تحريم کرد. آقاي هاشمي گفتند هيچ کمکي به دو طرف نشود. ايران ميگفت با هم توافق کنيد تا کمک کنيم و به مزاري هم کمک نکرديم که براي شيعيان خيلي سنگين تمام شد و هنوز از ايران گلهمند هستند. به دليل همين درگيريهاي بين احزاب مختلف و همچنين موشکبارانهايي که حزب اسلامي حکمتيار کابل را ميکرد، مردم اين کشور دلسرد و نااميد از مجاهدين شدند.
در اين زمان ائتلافهاي مختلفي بين احزاب صورت ميگرفت که مقطعي بود، باوجود تلاشهاي ايران، متأسفانه مسعود و مزاري نتوانستند در برابر بازيگر و رقيب جديد ميدان با هم به تفاهم برسند، در اين بين حزب حکمتيار بهطور ناگهاني جبهه چهارآسياب در جنوب کابل را ترک و مواضع خود را به طالبان داد؛ بنابراين مسعود از طرف طالبان از سمت جنوب کابل مورد تهديد و در تنگنا قرار گرفت. از طرفي با ورود طالبان به جبهه کابل، نيروهاي حزب وحدت از دو طرف طالبان و نيروهاي مسعود محاصره شدند. با شهادت آقاي مزاري رهبر حزب وحدت اسلامي به دست طالبان، نيروهاي مسعود ضمن بهدستآوردن مواضع غرب کابل، با کمک ديگر مبارزان شيعه به جبهه طالبان حمله و آنها را وادار به عقبنشيني از اطراف کابل ميکنند.
زماني که شکل درگيريها تغيير کرد، کمکهاي ايران به مسعود و حزب وحدت از سر گرفته شد. در اين مقطع دوباره طالبان با سازماندهي و حمايتهاي وسيع لجستيکي و مالي سه کشور امارات متحده عربي، عربستان و پاکستان و بسيج طلبههاي مدارس ديني پاکستان براي فتح کابل اقدام ميکنند.
ميرسيم به تصرف کشور توسط طالبان که سال 1375 است. در آن دوره همه طيفها مورد حمايت ايران هستند يا فقط مسعود؟
پس از آنکه طالبان، قندهار و هرات را تصرف کردند و به سمت کابل ميآمدند، همانطور که قبلا گفتم، وسط راه حزب حکمتيار در جبهه سرآسياب در حاشيه جنوب کابل مستقر بود و طالبان از سمت شرق و جنوب (پاکستان) ميآمدند. در آنجا حکمتيار ابتدا اعلام مخالفت با طالبان ميکند ولي بعد همه فرماندهان او بدون اينکه بجنگند، سنگرها را تخليه ميکنند و طالبان در سنگرهايشان جايگزين ميشوند. جمهوري اسلامي بيشترين تلاشش را ميکند که بين مسعود و مزاري مشکل را حل کند، آن زمان خطرات زيادي را کرديم براي اينکه درگيري بين مسعود و مزاري حل شود. چون معتقد بوديم براي ثبات حکومت، دولت بايد با قاعده وسيع و از همه طيفها باشد. جمهوري اسلامي بيشترين امکانات را به سمت مسعود داد؛ چون او مقام حکومتي بود. درعينحال با مزاري و ديگران هم ارتباط داشتيم. تلاشمان اين بود که اين دو را به هم وصل کنيم. بقيه ارگانها هم اين تلاش را داشتند. البته اختلافنظري در اين بين ميان ارگانها بود که به پيشرفت کار ضربه ميزد تا آنطور که ميخواستيم کار پيش نرود.
در ماجراي طالبان نگاه وزارت خارجه اين است که با طالبان گفتوگو کند و آنها را يک طيف سياسي بشناسد. زماني که طالبان کمکم وارد کابل ميشود، آن نگاه ديپلماتيک با ماجراي طالباني که وارد عمليات تروريستي شده و اينکه کدام سمت را حمايت کنيم، چطور پيش ميرود.
بدنه نيروهاي طالبان در ابتدا از سه گروه تشکيل شده بود؛ برخي از نظاميان سابق ارتش افغانستان، روحانيون و طلبههاي احزاب جهادي و مدارس ديني پاکستان و طيفي از نيروهاي سياسي متمايل به ظاهرشاه. قبل از اينکه طالبان شکل بگيرد، ايران با اين سه گروه ارتباط داشت؛ بنابراين وقتي طالبان تشکيل شد با آنها بيارتباط نبوديم. اما پس از قدرتگرفتن طالبان، نيروهاي طالبان نيز تسويه شدند و افراد متمايل به ظاهرشاه و برخي ديگر از فرماندهان خود را که استقلال رأي داشتند، ترور کردند؛ مثل پدر آقاي کرزي.
ايران اعتقاد به ارتباط و همکاري با همه جريانات سياسي افغانستان دارد و طالبان بهعنوان يک جريان سياسي که آراي مستقل داشته باشد نيز شامل اين جريانات ميشود.
اما طالباني که شهر به شهر افغانستان را بگيرند، کساني هستند که با ايده پاکستاني آمده بودند.
خودشان هم خبر نداشتند، اما نقشه و فکرشان از خودشان نبود و ديگران هدايت کار را به دست داشتند؛ بهعنوان اينکه ميخواهند در افغانستان آرامش ايجاد کنند و پرچم سفيد بلند کرده بودند.
سال اولي که طالبان در افغانستان مسلط شد، توليد ترياک از 600 هزار تُن به 200 تُن رسيد. اينطور وارد افغانستان شدند که ما دنبال ايجاد آرامش و صلح هستيم، کسي در شهرها نبايد تفنگ داشته باشد و اسلحهها بايد جمع شود و مردم در آرامش به سر ببرند. ما مرامي جز صلح نداريم و پرچمشان هم سفيد بود؛ اين ايده که بد نبود.
اما طالباني که وارد کابل شد، اينگونه عمل نکرد؟
اولين جنگ از کابل شروع شد. تا جنوب کامل و سرآسياب هم که رسيدند، جنگي نبود؛ چون همه پشتون بودند و به دليل ارتباطات قومي و البته پول بهراحتي کنار ميرفتند. اولين دشمني که جلوي آنها قرار گرفت، حزب وحدت در جنوب کابل بود. مزاري با آنها قرار مذاکره ميگذارد و آنها هم او را دستگير ميکنند که به قندهار ببرند و زماني که سوار هليکوپتر بوده، بر اثر درگيري در داخل هليکوپتر، سقوط ميکند و مزاري شهيد ميشود. نيروهاي مسعود عمليات را عليه طالبان شروع ميکنند و اوايل هم به موفقيت ميرسند و خوشحال ميشوند. طيفي از شيعيان که نيروهاي حرکت اسلامي محسني و آقاي کاظمي و اکبري بودند و با مزاري اختلافنظر داشتند، همراه مسعود عليه طالبان شروع به جنگ ميکنند؛ ولي اين پيروزي بعدها متوقف ميشود و به نفع طالبان پيش ميرود.
در اين مرحله ايران از مسعود در جريان جنگ حمايت ميکند؟
بله، تا قبل از اينکه مزاري به شهادت برسد، دنبال ميانجيگري بوديم. بعد از اين حادثه کمکهاي اقتصادي و نظامي دوباره شروع شد.
نهادي که از مسعود در ايران حمايت ميکرد، چه بود؟
تصميمات و اقدامات جمعي بود و هر نهادي وظيفه خود را انجام ميداد. شورايي متشکل از سه ارگان بودند و موضوعات تصويب و اجرا ميشد؛ البته تصميمات اصلي در شوراي عالي امنيت ملي گرفته ميشد.
اصولا ايران از تصميمات جمعي رهبران افغانستان براي ثبات، آرامش و توسعه اقتصادي حمايت ميکرد؛ چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب، ما فقط انتظار داريم همسايه خوبي براي افغانستان و افغانستان نيز همسايه خوبي براي ايران باشد.
برگرديم به کابل که نبرد کابل به نفع مسعود تمام نميشود و مسعود به پنجشير برميگردد.
مسعود در زماني که طالبان بخشهايي از خاک افغانستان را در دست داشتند، در مناطقي از افغانستان در جاهاي دور و نزديک متحداني داشت که خارج از تسلط طالبان بودند. مسعود برخلاف بقيه رهبران، چهرهاي کاريزماتيک و ملي داشت. حکمتيار هم تلاش ميکرد چهرهاي براي همه گروهها و اقوام باشد، ولي کاملا ناکام شد. بااينحال رباني و مسعود چهره ملي در افغانستان بودند؛ بنابراين با تمام اقوام ديگر ارتباط داشتند. مثلا در جلالآباد، عبدالغديرخان که پشتون بود و ديگر فرماندهان که از مناطق ديگر و اقوام گوناگون بودند، رابطه بسيار نزديکي با مسعود داشتند و اجازه نداده بودند مناطقشان به دست طالبان بيفتد. در نتيجه ائتلافي تحت عنوان جبهه هماهنگي مبارزه با طالبان به رهبري مسعود به وجود آمد و در کل افغانستان عليه طالبان ميجنگيدند. کابل و مزارشريف و برخي از شهرهاي اصلي دست طالبان بود، اما مسعود سعي ميکرد به حاشيه شهرها و روستاها و نقاط ديگر که در دست طالبان نبود، نيرو، مهمات، تدارکات و لجستيک برساند که مبارزات ادامه داشته باشد. مسعود در اين مرحله که کابل در تصرف طالبان بود، به رهبري ملي تبديل شده بود که کل مبارزات افغانستان عليه طالبان را پوشش ميداد.
اما او عمدتا در پنجشير متمرکز بود و با استفاده از توان ذهني و ارتباطاتش و البته ويژگي جغرافيايي منطقه پنجشير، توانسته بود منطقه مقر خود را از تهاجم ديگران محافظت کند، اين موضوع باعث نميشد بقيه او را متعلق به پنجشير بدانند؟
خير، چون سابقه مبارزاتش آنقدر بزرگ بود که او را يک فرد قومي نميدانستند. تبليغات خيلي مهم است. در آن دوره مسعود در سطح جهاني بسيار برجسته شده بود. اغلب مردم افغانستان هم که به اخبار خارجي گوش ميکردند، مسعود در آن اخبار بهعنوان يک چهره برجسته مبارز معرفي ميشد. درحاليکه در ايران برخي افراد مبارز يا انقلابي، الگويشان چهگوارا و فلان شخصيتهاي چريک بود، در همسايگي مسعودي داشتيم که از لحاظ توان فکري و نقشههاي ذهني از آنها برتر بود.
هنوز اين کاريزما را دارد؟
به نظرم هنوز در افغانستان محبوبترين چهره است؛ البته منطقي است که به دلايل مختلف ازجمله منازعات قومي کامل نيست.
با اين گزاره موافق هستيد که مسعود با وجود اينکه فردي مبارز است، اما مرد جنگ نيست؛ گويي در احوالات فردياش او علاقهمند به جنگ نيست، اما ناگزير به جنگ است؟
بله موافقم.
حمايت ايران از احمدشاه مسعود را سياسي ميدانيد يا نظامي؟
تا قبل از جنگهاي داخلي و زماني که وزير دفاع بود، حمايتهاي ما همهجانبه بوده؛ از لحاظ آموزشي، بهداشتي و غذايي، همه وزارتخانههاي ما به همه وزارتخانههاي افغانستان کمک ميکردند. حتي يادم هست نقشههاي هوايي ميخواستند، به سازمان نقشهبرداري گفتند اين کار را برايشان انجام دهند. از سازمان برق هيئتي رفته بود که برق کابل را در سد نقلو که خراب شده بود، تعمير کند که کابل برق داشته باشد. در زمينه آب هم همينطور. در همه زمينهها همکار حکومت کابل بوديم و مسعود هم فرد محوري آن حکومت بود.
در دولت رباني، رابطهشان بيشتر با ايران بود يا کشورهاي ديگر؟
دولت رباني با همه کشورهاي اسلامي روابط خوبي داشت، اما اميد و انتظارشان بيشتر از ايران بود؛ بااينحال با هند هم رابطه خوبي داشت. مشکل اين بود که کشورهاي ديگر ميخواستند به کمک کابل بيايند، اما به دليل جنگها ترس داشتند و نميتوانستند وارد شوند. ولي ايرانيها نميترسيدند؛ چون خود جنگ را تجربه کرده بودند. از هيئتهاي ايراني که به دعوت دولت قانوني به افغانستان رفته بودند، يکي از هيئتها اسير طالبان شد. يکي از همکاران خودمان در ستاد افغانستان و برخي از مهندسان فني برق در مقطعي هشت ماه در زندان قندهار بودند. همچنين رانندگان تعدادي از کاميونهاي ايراني مشکل پيدا کردند که بعدها آزاد شدند. اين در حالي بود که کشورهاي ديگر اين ريسک را نميکردند.
بخش عمده فعاليت و مبارزات احمد شاه مسعود همزمان با دولت آقاي هاشميرفسنجاني است. بخشي از آن هم همزمان با دولت اول آقاي خاتمي است. براي مخاطب ايراني جذاب است که مسعود با کداميک از دولتها در ايران رابطه بهتري داشت؟
سياستهايي که درباره افغانستان ريخته ميشد، حاکميتي بود و مربوط به دولتها نبود. رهبري نظر داشتند و در هماهنگي بين وزارتخانهها و رئيسجمهور اين کار انجام ميشد؛ بنابراين فرازونشيب نداشت. برعکس کشورهاي ديگر مثل آمريکا که سياستهايش درباره افغانستان بهشدت فرازونشيب دارد، دورهاي از حکمتيار حمايت ميکند، بعد او را تروريست ميداند؛ اما سياستهاي ايران روند يکساني داشته است.
در نشست و برخاست با مسعود، نگاهش به کداميک از دولتها در ايران نزديکتر بود. گويا آقاي خاتمي و برنامههاي تلويزيون ايران را دنبال ميکرد؛ حتي به خانوادهاش توصيه کرده اگر بعد از مرگش مجبور به ترک افغانستان شدند، حتما به ايران مهاجرت کنند.
چون ايشان نگاه فرهنگي داشت، آقاي خاتمي در مقايسه با آقاي هاشمي، دولتي فرهنگيتر داشت؛ بنابراين توجه بيشتري داشت؛ ولي واقعيت اين است که در گفتوگوها بين طرف ايراني و آنها، اصلا وارد موضوعات داخلي نميشديم. آنقدر حرف و بحث درباره مسائل افغانستان داشتيم که اصلا وقت نميکرديم بپرسيم حالت چطور است.
يعني حتي حادثه دوم خرداد که غوغاي سياسي در ايران است، طيف افغانستان را نگران نميکند که نگاه ايران درباره آنها تغيير کند.
خير، چنين چيزي نديدهام.
برخي شنيدهها حاکي از آن است که بعد از حادثه مزارشريف شوراي امنيت ملي، آقاي مسعود را به تهران دعوت ميکند. درحاليکه طيفي معتقد هستند بايد با طالبان وارد جنگ شويم. چقدر از آن جلسه اطلاع داريد.
اين اتفاق خيلي بعدتر از شهادت همکاران ديپلمات ما در مزارشريف رخ داد. زماني بود که طالبان تسلطشان در مناطق افغانستان زياد ميشود و مناطق کمي ازجمله پنجشير تحت تصرف طالبان نبود. بالاخره اين ترديد ايجاد ميشود که آيا هنوز هم بايد اين حمايت را ادامه بدهيم؟ اينجا بود که براي تصميم صحيح، مسعود به ايران دعوت ميشود و در جلسهاي مسئولان ارشد با او گفتوگو ميکنند و سؤال اساسي اين بود که آيا شما مقاومت ميکنيد يا اميدي به ادامه کار نداريد؟ او ميگويد من تا آخر ايستادهام و مسئولان اميدوار ميشوند که ميتوانند روي رباني و مسعود بهعنوان دولت قانوني حساب کنند.
به نظر شما طيف فعلي قدرت در افغانستان که در آن سالها به مسعود نزديک بود، چقدر شانس پيروزي در آينده سياسي افغانستان را دارند؟
دعواي افغانستان هنوز دعواي زعامتي است. عبدالله از طيف فارسزبان است؛ چون هنوز در افغانستان آن توسعه سياسي پيدا نشده که حاضر به پذيرش تکثرگرايي باشد. بخشي از تکثرگرايي هنوز در لايههاي قوميت مانده. تحولات در افغانستان در سطوح اجتماعي بسيار عمده بوده؛ اما نکته مربوط به زعامت، اين است که هنوز عدهاي حاضر نيستند اين تحول را در افغانستان بپذيرند. در دورهاي که مجاهدين شروع به مبارزه کردند، اقوامي که زير دست پشتون بودند که شامل تاجيکها، هزارهها و ازبکها بودند، از خودشان رشادتي نشان دادند و در بعضي جاها براي خودشان يک هويت ايجاد کردند؛ ازجمله مسعود در مبارزاتش توجه جهانيان را جلب ميکند که من بهعنوان تاجيک توانستهام جلوي حضور قواي شوروي را در دره پنجشير بگيرم. اين هويت را براي تاجيکها ايجاد کرد. بقيه اقوام هم همين ذهنيت را پيدا کردند؛ بنابراين در ذهن تاجيکها اين بود که آنها همسان با پشتونها شايستگي زعامت کشور را دارند و در صورت انتخاب از سوي مردم نبايد مانعي در اين راه باشد. در دوره پادشاهي، سلطنت، زعامت پشتون و اسلام سه پايه مشروعيت بود؛ اما با تحولات سياسي و نظامي 47 سال گذشته در افغانستان، اين سه پايه تغيير کرده و تنها اسلام از گذشته باقي مانده و زعامت پشتون و سلطنت جاي خود را به جمهوريت و نظام انتخاباتي و قانون اساسي داده است؛ بنابراين هنوز براي عدهاي اين تغييرات قابل هضم نيست. شايد علت ادامه اختلاف در افغانستان همين نکتههاست که به زبان نميآورند.
در جريان هستيد که چه زماني خانواده مسعود به ايران ميآيند؟
ارتباط ما با همه رهبران افغانستان بود. با آقاي حکمتيار ارتباط خوبي داشتيم. من براي ايشان در جمشيديه خانه گرفتم.
بعد از ماجراي طالبان؟
بله، مدتي در آنجا ساکن بود. امکان فعاليت در ايران داشت. حزبش که از اول انقلاب در ايران فعال بود و جمعيت اسلامي هم به اين شکل بودند. دوستم مدتي در مشهد بود؛ بنابراين منحصر به شخص خاصي نيست. آقاي گيلاني مدتي در ايران بود و دختر و دامادش در دانشگاه تهران درس خوانده بودند. مدتي هم در ايران زندگي ميکردند. رهبران پشتون، تاجيک، هزاره، ازبک يا مجددي و گيلاني در ايران رفتوآمد داشتند.
اما تا زماني که مسعود زنده بود، خانوادهاش در پنجشير بودند، غير از يک دوره که به تاجيکستان ميروند. چه زماني در ايران ساکن شدند؟
رفتوآمد ميکردند؛ مثلا پسر حکمتيار در ايران درس ميخواند و آقاي صلاحالدين رباني در عربستان درس ميخواند. اين نوع ارتباطات بين خانوادههاي اين افراد فارغ از درگيريهاي سياسي بوده.
براي افکار عمومي مهم است که طالبان هم اين وضعيت را در ايران داشتهاند.
سه ميليون مهاجر افغانستاني در ايران داريم. وقتي چنين جمعيت وسيعي از مهاجران در ايران باشند، از همه طيفي هستند. به طور طبيعي در 40 سال گذشته رهبران آنها در ايران يا پاکستان بودند که غيرطبيعي نيست.
زمان کشتهشدن مسعود کجا بوديد؟
در هند بودم. آن زمان آقاي خليلي، سفير افغانستان در هند، همراه مسعود بود و او هم در آن حادثه بهشدت زخمي شد. دو خبرنگار تونسي گويا از طرف سياف معرفي شده بودند که ميخواستند با مسعود مصاحبه کنند. يک هفته در تخار منتظر مصاحبه بودند و مسعود موافق نبود. تا اينکه يک روز براثر اصرار ديگران، تصميم به مصاحبه ميگيرد که در دوربين هنديکم مواد منفجره بوده و اين حرکت درواقع حرکت انتحاري بود. آقاي طاهريان رئيس ستاد افغانستان آن زمان در جلسهاي درباره افغانستان (6+2)در اروپا بود و زماني که از اين حادثه مطلع شد شبانه خودش را به تخار رساند. رهبران افغانستان در آنجا تصميم ميگيرند کشتهشدن مسعود را با تأخير اعلام کنند و يک هفته ديرتر شهادت مسعود اعلام ميشود تا موجب پاشيدهشدن جبههها نشود و بتوانند با فرماندهان هماهنگيهاي لازم را داشته باشند که جبههها از هم نپاشد. اين هماهنگيها ازسوي عبدالله، فهيم، قانوني و...، از نزديکترين افراد مسعود، انجام ميشود و اعلام ميکنند که مسعود مجروح شده است. بهتدريج خبر را طي هفته بعد رسما اعلام ميکنند.
18 شهريوري که اعلام شده، زمان واقعي است؟
بله، همان 9 سپتامبر زمان واقعي شهادت است.
ولي زماني که خبر کشتهشدن او اعلام ميشود تمام دنيا در شوک حادثه 11 سپتامبر است و شايد کمتر کسي متوجه اهميت اين اتفاق ميشود.
اين موضوع براي من معماست و معتقدم بين 9 سپتامبر و 11 سپتامبر حتما ارتباطي وجود دارد. اين نشان ميدهد کساني که دست به اين کار زدند همان کساني بودند که در حادثه 11 سپتامبر دست داشتند. القاعده ميخواست خودش را به آسياي مرکزي برساند و آمريکا علاقهمند بود که مرزهاي چين و شوروي ناامن شود، ولي براي تسلطشان به افغانستان بهعنوان وسيلهاي براي رسيدن به آسياي مرکزي، مسعود را مانع اصلي ميدانستند. به نظرم سياست آمريکا تا قبل از 11 سپتامبر در مخالفت با طالبان نبود و آنها را به عنوان تروريست نميدانستند و ميگفت ميتوانيم با هم گفتوگو کنيم و تا حدود زيادي طالبان را مانع کارشان در منطقه نميدانست. به نظر ميآيد راضي بودند نيروهاي افراطي عرب از افغانستان عبور کرده و به سمت تاجيکستان، ازبکستان، قرقيزستان و قزاقستان بروند و مرزهاي روسيه و چين را ناامن کنند. لذا ميبينيم در حوادثي که قبل از اين اتفاق ميافتد آمريکا خيلي عکسالعمل نشان نميدهد. حادثهاي که چند سال قبل در زيرزمين مرکز تجارت جهاني انفجاري رخ ميدهد و افراد افراطي مسئول شناخته شده بودند اما با آنها برخورد جدي نميشود.
اما وقتي حادثه 11 سپتامبر اتفاق افتاد، گويي راهها براي حمله به افغانستان باز ميشود.
بله، وقتي که ناو يوااسکول را در يمن ميزنند آمريکاييها علاقه ندارند که بگويند اين کار را القاعده کرده است. حتي اگر ميدانستند سعي ميکردند ماجرا را بزرگ نکنند، چون شايد ميخواستند به راهبردشان ضربه نخورد. راهبردشان اين بوده که مناطق آسياي مرکزي و افغانستان ناامن باشد و موجب آزارواذيت روسيه و چين باشد. در سياست خارجي آمريکا دو طيف بودند، يک طيف علاقهمند به استفاده از القاعده در راهبرد منطقهاي بودند، طيف ديگري مخالف آن راهبرد بود اما جريان مغلوبي بود. حادثه 11 سپتامبر بازي را عوض کرد و طيف طرفدار استفاده از القاعده و طالبان منزوي شد. الان بازي دوباره در حال تغيير است.
انتقادي نسبت به مسعود داريد؟
مسعود باوجود اينکه چهره کاريزماتيکي براي مردم افغانستان و الگويي براي جوانان کشورهاي اسلامي است، اما مثل هر رهبر ديگري اشتباهاتي داشته که مانع نميشود آن بخشها گفته نشود و اعتقاد داريم اگر همکاري بين حزب وحدت و مسعود در غرب کابل صورت ميگرفت، چيزي به نام حکومت طالبان نداشتيم. حتما آنها قادر بودند که با طالبان مبارزه کنند و طالبان را از کابل يا افغانستان بيرون کنند.
اينکه با هم توافق نميکردند مسعود بيشتر مقصر بود يا مزاري؟
نميشود اينطور گفت. آن زمان چنين درکي را نداشتند که اگر همکاري نکنند چه نتايجي خواهند ديد. اين عدم انعطافپذيري براي هر دو طرف ميتواند يک نقص باشد.
بالاخره براي کشور قوميتگرايي مثل افغانستان يک نسخه سياسي وجود دارد يا نه. مثل نسخهاي که لبنان در حاکميت به آن رسيده {فارغ از کارآمدياش}. براي افغانستان ميشود چنين نسخه سياسياي متصور بود؟
نظرات مختلفي هست مثلا نظريه فدراليسم که ميتواند مفيد باشد. در آلمان، هند و سوئيس هم اقوام مختلفي هستند اما با فدراليسم توانستهاند کار را پيش ببرند. در اين مورد که فدرالسيم در افغانستان مفيد است يا نه برخي از رهبران و دانشمندان افغانستاني در اين زمينه مطالعه کردهاند و الان هم در حکومت حضور دارند. نظرات ديگري هم هست که پايه آن همين جمهوريت و انتخابات است. در افغانستان با مردمي مواجه هستيم که بسيار مليگرا هستند. برخلاف تشتت قومي که دارند در موضوع افغانستان متحدند. در حال حاضر پلوراليسم يا چندمليتي را بايد تمرين کنند. اين امر نياز به سازوکاري دارد و بايد در ديدگاههايشان تأثير بگذارد. بخشي از اين اتفاق مربوط به موضوع نژاد و قوم است. تز پاياننامه من براي فوقليسانس تحت عنوان «علل تداوم بحران افغانستان، با تکيه بر موضوعات قومي بود». نظرات دانشمندان در موضوع قوم و نژاد را تعريف کردهام. در آنجا برخي نظرات و تئوريها گفته شده که اگر قوم و نژاد مطرح باشد، به صلح نميرسند؛ ولي کشورهاي مختلفي را ميبينيم که داراي همين ويژگي قومي هستند و صلح، آرامش و توسعه دارند. نتيجه گرفته شده که کشورهاي ديگر ممکن است از اين تفاوتهاي قومي بهعنوان ابزاري براي تداوم بحران استفاده کنند. خوشبختانه در سالهاي اخير جامعه مدني قوي در اين کشور شروع به رشد کرده و اين مهاجرتهاي وسيع از نظر جمعيتي سريعتر جامعه را به رشد و ايجاد طبقه متوسط شهري رسانده است که در آن افکار عمومي و رسانه نقش مهمي دارد و حقوق مدني خود را فارغ از قوميت ميطلبد. به اين شکل تأثير قوميت تضعيف خواهد شد.
يکي از علل تداوم بحران افغانستان وجود بياعتمادي بين افغانستان و پاکستان است و بخش اصلي آن ناشي از موضوع شناسايي مرزهاي دو کشور است. تا اين بحران بين افغانستان و پاکستان بر سر مرزها حل نشود پاکستان دغدغه و نگراني دارد و اين بياعتمادي تداوم پيدا ميکند برخي عناصر در دو طرف از اين بحران و بي اعتمادي سود مادي ميبرند. وقتي پاکستان نگران مرزش با افغانستان است دستش را به سمت افغانستان دراز ميکند که او را عقب بزند از طرف ديگر افغانها نتوانند ثبات و استحکام به حکومتشان بدهند و پاکستان را متهم ميکنند که در امور داخليشان دخالت ميکند. يکي از مقامات بينالمللي ميگفت افغانستان بايد سرزمين غيرمتعهد از نظر سازمان ملل شناخته شود؛ يعني همه کشورها در قطعنامه شوراي امنيت تعهد دهند که در امور افغانستان دخالت نکنند. لازمه اين اتفاق اين است که موضوع مرزهاي افغانستان با پاکستان براي هميشه حل شود.