سرمقاله دنیای اقتصاد/ مکتب عوامگرایی
دنياي اقتصاد/ « مکتب عوامگرايي » عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم دکتر روحاله اسلامي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
همه انسانها با هم برابر هستند، منابع بيشمار است، همه بايد سهم يکساني داشته باشند، ثروتمندان همه ابزارهاي قدرت را در اختيار دارند، جهان در دست سرمايهداران است و سيستم سرمايهداري عامل بدبختي بشر محسوب ميشود.
اينها گزارههايي است که در ابتدا درست به نظر ميآيد؛ اما چون در عمل پياده ميشود، جز ناکارآمدي و فساد نتيجهاي ندارد. در ابتدا پيامهاي سوسياليسم چون ساده و مبتني بر غريزه است، طرفداران زيادي جذب ميکند و در سخنرانيهاي انتخاباتي و گرايشهاي حزبي پوپوليستي مطرح ميشود. به محض آنکه نخبگان و فعالان سياسي و احزاب استخواندار با سابقهاي نباشند که واقعيت سياست و اقتصاد را درک کرده باشند و مردم را آگاه کنند، سياست به دست عوامگرايان خواهد افتاد. وقتي که سرمايه نباشد، امکاني براي ساختن و آباداني وجود ندارد. سرمايه فعاليت دانشگاهها را تضمين و پشتوانه مالياتي براي امور حاکميتي است. صاحبان سرمايه اغلب جوياي راهکارهاي خلاق هستند و بازار مبتني بر رقابت، سلسلهمراتب طبيعي بر جامعه حاکم خواهد کرد. شهروندان هر چه شعار دهند که بايد برابر باشند، شعار آنها بهدليل بهبود وضع خود براي تحرک طبقاتي است؛ چرا که انسانها هويت و زندگي خويش را بر تمايز و تفاوت تنظيم ميکنند. شعارهاي سوسياليستي حتي زماني که موفق شوند دشمني به نام ليبراليسم خلق ميکنند و بدون آنکه مباني، نهادها و فنون سياستگذاري علمي را بدانند، تنها شعار ميدهند.
سوسياليسم منابع را ميگيرد و بيحساب و کتاب آنها را توزيع ميکند. در همه جوامع اشتهاي سيريناپذيري براي کسب منابع بدون زحمت وجود دارد. و اينچنين مالکيت به خطر ميافتد. مالکيت که از بين رود آنچه به فعاليتهاي اقتصادي، رقابت و تلاش خستگيناپذير در امر معاش مربوط است به سمت رانتخواري و سواريگيري مجاني حرکت ميکند. هر گروه و صنفي خود را لايق امتيازها و بهرهمنديها فرض ميکند؛ چون بازاري براي رقابت وجود ندارد و حکومت بزرگ در همه زمينهها مداخلهگر ميشود. مرگ و زندگي و همه فعاليتهاي اقتصادي بهصورت تصديگري در اختيار حکومت است و اينچنين است که جامعه به لحاظ قدرت اقتصادي و شهروندان به لحاظ اعتماد به نفس در غيبت مالکيت تنزل جايگاه پيدا ميکنند. دولت قدرتمند و جامعهاي ضعيف با بوروکراسي مانع هر سياست تحولخواهانهاي ميشود. به تدريج منابع هدر ميرود، کار و فعاليتهاي اصلي معيشتي ارزش خود را از دست ميدهد، خدمات بيکيفيت ميشود و در نهايت از دولتمردان تا شهروندان به انسانهايي ناراضي تبديل ميشوند. سوسياليسم قواعد بازي منصفانه و رقابت طبيعي را به نفع بردگي و نابودي عزت نفس انسانها به هم ميزند.
هر کشوري که راه توسعه و سياستگذاريهاي خود را بر مبناي انديشههاي مارکس قرار داد، نتوانست از سياهچالههاي فساد، استبداد، بوروکراسي سنگين و جامعهاي ضعيف خارج شود. سوسياليسم آنچه طبيعي، سنتي و مبتني بر قواعد تاريخي است بر هم ميزند و به جاي آن قواعد مبتني بر عدم قطعيت را جايگزين ميکند. اقتصاد برآمده از انديشههاي انتقادي و پسامدرن جز آشفتگي نتيجهاي نخواهد داشت و اين رسم تاريخ است که با قواعد علمي نميتوان جنگيد. منابع بيپايان نيستند، انسانها در واقعيت به لحاظ سرمايه، هوش و توانايي نابرابر هستند و تنها رقابت سالم ميتواند شايستهها را در جايگاه بهتري قرار دهد. هرگونه مداخله سليقهاي به اسم عدالت، دلرحمي، اخلاق که آن هم در پس ماجرا برآمده از منافع حزبي و صنفي است، تنها سيستم را از حالت تعادل خارج ميکند. نتيجه سوسياليسم خلق بوروکراسي قدرتمند و شهرونداني بيتفاوت است؛ بهنحويکه حکومت اغلب وظايف حاکميتي خود را رها ميکند و به تصديگري در اقتصاد و ساير حوزههاي شهروندي مشغول ميشود.