سرمقاله وطن امروز/ به دنبال نشانی دانشگاه هویتبخش
وطن امروز/ « به دنبال نشاني دانشگاه هويتبخش » عنوان يادداشت روزنامه وطن امروز به قلم دکتر مصباحالهدي باقري است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
از زمان تأسيس دارالفنون و ورود نظام آموزشي جديد به کشور و تبديل مکتبخانههاي سنتي به مدارس، يک موضوع جدي ذهن دغدغهمندان حوزه تعليم و تربيت را متوجه خود کرده بود و آن استفاده از مواهب نظام جديد همراه با حفظ ارزشهاي سنتي (اعم از ديني، ملي و بومي) بود. به همين خاطر، با به حرکت افتادن چرخ توسعه رضاخان بيسواد و کمرنگي و بعضا زوال بسياري از ارزشها و هنجارهاي ديني، دلسوزان و عاقبتانديشان براي برونرفت از اين فضا، به فکر افتادند و به طرح و تدابيري رسيدند. از جمله اينها، تأسيس مدارسي بود که در آن سعي ميشد رنگ و بوي تعليمات و هنجارهاي اسلامي (با همه فشارها و مضيقههاي حکومت طاغوت) در فضا و برنامههاي آموزشي وارد شود. تأسيس مدرسههاي البرز، علوي، نيکان، کمال، روزبه و رفاه در طول ساليان قبل از انقلاب پاسخي به اين نياز بود. اين تلاش تا جايي پيش رفت که دانشآموختگان اين مدارس داراي شکل و شمايل منحصربهفرد چه از جهت ظاهري و چه از جهت خصيصههاي اخلاقي شدند.
نهايتا اين اهتمام عالي، کار را به جايي رساند که اين هويت ساختهشده، حتي در دورههاي آموزش عالي و دانشگاهها چه در داخل ايران و چه در خارج- که محيط و مولفههاي شخصيتيشان کمتر تناسبي با ارزشهاي الهي و هنجارهاي انساني داشت-، موجبات حرکت بر مسير روشن و متقن مبارزه با ظلم و ظالم و حمايت از مظلوم و عدالتپيشگي ميشد و بسياري از سربازان امام و انقلاب از همين گروه فکري و هويتي باز متولد شدند. البته قابل انکار نيست که برخي شرايط و برخي عقايد، زمينههاي افراط و تفريط اعتقادي را در فضاي فرهنگي و تربيتي اين مدارس ايجاد ميکرد که روي برخي اقشار در اين مدارس موثر واقع ميشد و موجبات تزلزل و تذبذب اعتقادي در آينده فرد را فراهم ميآورد. با اين همه، اين مدارس همواره به عنوان مراکزي هويتبخش شناخته ميشدند که خانوادهها تلاش بسياري ميکردند فرزندانشان را وارد اينها کنند تا با خيالي نسبتا آسوده، تولي تربيتي بچههايشان را واگذار کنند.
با پيروزي انقلاب اسلامي و برداشته شدن موانع، اين انتظار وجود داشت جريان اين هويتبخشي در سطح آموزشهاي مقدماتي (مدارس)، عموميتر و گستردهتر شود و حتي به مراکز آموزش عالي هم سرايت کند و دانشگاههايي با اين سبک و سياق طراحي و تأسيس شوند. از آنجا که اين دغدغهها از قبل پيروزي انقلاب در اذهان، افکار و مباحثات برخي بزرگان و متفکران و زعماي قوم جاري بود، بعد از پيروزي انقلاب تلاشهايي مستقيم (توسط شخص بزرگان) يا غيرمستقيم (با اشراف بزرگان و به واسطه ديگران) انجام شد.
تأسيس موسسه آموزشي عالي امام خميني (آيتالله مصباح)، دانشگاه امام صادق(ع) (آيتالله مهدويکني)، مدرسه عالي شهيد مطهري (آيتالله اماميکاشاني)، مدارس و دانشگاه مفيد (آيتالله موسوياردبيلي)، مدارس و دانشگاه علوم اسلامي رضوي (آيتالله واعظطبسي) و بعدها دانشگاه عدالت (آيتالله هاشميشاهرودي) از اين دست بود. همچنين برخي دانشگاههاي سازماني خاص مانند دانشگاه امام حسين(ع) و دانشگاه علوم قضايي، علاوه بر مأموريت تأمين نيرو، مأموريت هويتبخشي را هم در کنار آن ميديدند. معالوصف بسياري از اين مراکز ذيل ترتيبات و تنظيمات مراکز بالادستي در حوزه آموزش عالي و نبود نيروي فکري در درون خودشان و تغيير شرايط و اقتضائات زماني، خيلي زود از ظرفيتهاي تمايزبخش خود فاصله گرفته و تبديل به يک دانشگاه کمي تا قسمتي معمولي شدند. برخي از اين مراکز حتي از حداقلهاي تعريفشده در ماموريت خود نيز نازلتر شده و بيشتر از مساعدت جريان انقلاب و تربيت انسانهاي متعهد متخصص، به حد مزاحمت و معارضت با اهداف اوليه خود رسيدند.
حال مساله اينجاست: دانشگاه هويتبخش چه ارکان و مشخصههايي دارد؟ به عبارت ديگر، اگر دانشگاهي بخواهد در شخصيت اخلاقي و علمي و حضور اجتماعي دانشآموخته خود مؤثر باشد، بايد حايز چه ويژگيها و شرايطي باشد؟ در حقيقت کدام خصيصهها به دانشگاه و مؤلفههاي دروني و شخصيتياش هويت ميبخشد و آن را ممتاز ميکند؟
اين مراکز، در لايه هويتبخشي خود، داراي چند رکن محوري اثرگذار هستند.
اول) استادمربيهاي رونده و بالابرنده
اين اساتيد به جاي هضم در فرآيند توليد انبوه، در قالب نظامهايي که عمدتا برآمده از شخصيت خلقي خودشان است، به تربيت فرد فرد مشغولند. در واقع اين اساتيد مأموريت خود را خيلي فراتر از وظايف تعريفشده و حرفهاي قابل سنجش و اندازهگيري ميدانند. آنها تلاش ميکنند در همنفسي با دانشجو، او را در زمين و بستر استعدادي خود دانشجو حرکت و رشد دهند. نيک پيداست که مهمترين ويژگي نفوذ آنها، مربي بودن است، حسي پيامبرگونه که دوست دارد شاگردانش فراتر و جلوتر از خودش، نمونه و الگو باشند. هم مراتب تربيت و اخلاق را طي کنند و هم در مسير علمآموزي و تحقيق، مستدام و مستقيم بمانند.
دانشجو در نظر آنها يک متربي مستعد است که بايد شکوفا شده و بالا رود. لذا استادمربيها به دنبال جويندهها ميگردند و به آنها ميرسند، خوب ميفهمندشان و خوب نگهداريشان ميکنند و هيچگاه متوقف نميشوند، لذا خود همراه با متربيها، هم رونده هستند، هم شکوفاکننده و هم شکوفا شونده.
دوم) تعريف و مأموريت مشخص همراه نظامات مستقل و ممتاز
آموزش عالي در کشورهاي پيشرفته، داراي وزني بالاتر از استانداردهاي اداري و متعارف است، لذا دانشگاهها به تناسب درجه و امتياز در مرتبههاي مختلفي از استقلال تا تابعيت محض (دستگاه آموزش عالي) قرار ميگيرند. روشن است دانشگاههاي هويتبخش لازم است از حيث نظامات دروني، طراحيها و تأليفهاي خود را داشته باشند.
نظام جذب نيروي انساني (اعم از استاد، دانشجو و کارمند)، نظام نگهداري، نظام ارتقا، نظام برنامهريزي درسي و آموزشي، نظام تربيتي و... بايد متناسب با مأموريت و ماهيت آن نهاد طراحي شود. اينکه همه نظامها در وابستگي مستقيم و محض يک نظام استاندارد و متعارف تعريف شوند، دانشگاه را تبديل به يک ماشين ميکنند که مأموريتش رساندن افراد از يک نقطه به يک نقطه ديگر است و قرار نيست طي مسير اتفاق خاصي بيفتد. مأموريتهاي يکسان، دانشگاه را از درون ميخشکاند و ميپوساند اما مأموريتهاي متمايز، نياز به نظامات شايستهمحور دارد؛ نظاماتي که در آن، موجوديتهاي مختلف دانشگاه اعم از استاد، دانشجو، مدير و کارمند بهمثابه يک متربي زنده منحصربهفرد، حيات ارگانيک دارند.
سوم) وجود اساتيد يگانه و مرجع
حضور اساتيدي که در حولوحوش مرزهاي دانش و مسالههاي معاصر غور و سير ميکنند و به اصطلاح صاحب کرسي هستند، نيز کمک شاياني به هويتبخشي ميکند. در حقيقت زير سايه اين درختان بلند، تنفس کردن و در عين حال تأمل در سايه عظمت و والايي انديشه آنها، انسان را به رشدي متمايز و خاص نايل ميسازد. اين اساتيد هر کدام در جايگاه يک نقطه مطلوب هستند که رسيدن به آنها يک مسير سعادت برشمرده ميشود. از اين جهت حضور آنها، يک مسير تجربهشده موفق و امتحان پسداده را پيش روي دانشجو ميگذارد و او را از وهم و خيال به واقعيت و حقيقت «چگونه انسان موثر و متعالي شدن» نزديک ميکند. هر دانشگاهي که خاليتر از اين اساتيد معظم باشد، بيهويتتر است و دانشجويان بعضا آشفته و سرگردان، مسير را کورمال کورمال طي ميکنند و البته غالبا به جايي نميرسند الا ما شذر و ندر(با بهرهگيري از مواهب ديگر).
بديهي است بخش جدي راهبري اينگونه اساتيد به واسطه اخلاق کريمهاي است که به آن متصفند و در عمل و سبک تعاملشان مشهود و حاضر است. مختصات دقيق اين خلق و خو در کتابهاي مرجع و سيره بزرگان بخوبي نشانيگذاري شده است.
چهارم) رئيس، راهبر دانشگاه
هر قدر رئيس دانشگاه بتواند در کنار وظيفه مديريتي به نقش هدايت، راهبري و تولي امر اهتمام کند، دانشگاه چشمگيرتر مينمايد. بنابراين رئيس يک دانشگاه هويتبخش، غير از مديريت آن بايد خود نماد و نمايي از مأموريت دانشگاه باشد؛ چه در سخن و خطابه، چه در تصميم و امريه سازماني و چه در عمل و حرکت فردي.
دانشگاهي که جايگاه رئيس در آن، در يک پست سازماني خلاصه ميشود و با تعيين شرايط احراز متعارف، او را ارزيابي و انتخاب ميکنند، بايد فهم کند که خصيصه «راهبري»، اگر جزء متقدم انتخاب رئيس دانشگاه نباشد حداقل جزء ضروري و اساسي آن است که نميتوان با متر و شابلون معمولي آن را تعيين و تقويم کرد.
اگر اين راهبري از شخصيت رئيس دانشگاه حذف شود، مديريت متعارف در بهترين شرايط، دانشگاه را کارآمد ميکند نه شايسته و سرآمد.
پس مهم اينکه، انتخاب رئيس در دانشگاه هويتبخش بيشتر جوششي است تا کوششي. هرگاه از اين مهم فاصله بگيريم بخش جدي از جريان هويتبخشي دانشگاه، بيصاحب و متولي ميشود.
پنجم) سازمان فرهنگي هويتبخش
يکي از منابع هويتساز، نهادها و عناصري هستند که اتمسفر و سازمان فرهنگي يک مجموعه را شکل ميدهند. نهادهاي ظاهري دانشگاه (مثل معماري، محوطه، سر در، گواهينامه تحصيلي)، گردهماييهاي متنوع و متفاوت (مذهبي، خانوادگي، سازماني)، جلسات رسمي (دفاع از پاياننامه و رساله) و نيمهرسمي (دورههاي آزاد يا همايشها) و... از عناصر هويتساز هستند. در واقع، با تعريف شکل تعامل و برقراري ارتباط موجوديتهاي مختلف در دانشگاه، در موقعيتهاي متفاوت، اگر امضاي خاص و مشخصي پيدا کرد، بخشي از جريان هويتبخشي دانشگاه به ظهور رسيده است. هر چقدر اين عناصر، متمايزتر و شاخصتر باشد، در ساخت هويت موثرتر است.
مثلا دانشگاهها براي ارتباط دانشآموختگان خود طراحيهاي مختلفي انجام ميدهند. برخي فقط به برگزاري گردهماييهاي نوبهاي اکتفا ميکنند تا ديدارها تازه شود اما برخي براي همين اجتماع، مجراي رسانهاي خاصي برقرار ميکنند تا هميشه اين افراد ذيل چتر آن نهاد، با هم مرتبط باشند. برخي مواقع خانوادهها را هم در اين ارتباط دخيل ميکنند. برخي مواقع امتيازات خاصي مثل استفاده از رستوران يا کتابخانه را براي آنها فراهم ميکنند. برخي به تأسيس مدارس پايه پرداخته و فرزندان فارغالتحصيلان را با تخفيف ويژهاي ميپذيرند و... بديهي است هر کدام از اين سطوح به استمرار و عميق شدن هويت سازماني، معناي متمايزي ميبخشند.
ششم) نهادهاي وابسته و اقماري
اينکه دانشگاه به دانشگاه ختم نشود و بتواند در موجوديتها و لايههاي ديگر ادامه پيدا کند موضوع بسيار بااهميتي است. دانشگاهي که از چند اتاق و کلاس تشکيل شده، تقريبا بيهويت، عقيم و حتي مرده است و عنوان دانشگاه، عنوان اشتباهي است که به آن دادهاند اما دانشگاهي که ادامه دارد و در هر مرحله از حيات دانشجويان و دانشآموختگان با طراحي و ايدهپردازيهاي مناسب، به نهادسازيهاي مأموريتي دست زده است، اين دانشگاه خود را موجوديتي زنده دانسته، لذا زندگي و هويت ميبخشد. پژوهشگاه، انديشکده، پارک و مرکز رشد از نهادهاي معمول اين ادامه حيات هستند و البته هزاران مسير تعاملي و ارتباطي براي حفظ و نگهداري انسان پرورشيافته را ميتوان به آن گره زد.
هفتم) محصولات علمي مرجع
دانشگاه آنگاه که به محصولات ممتاز- که يک شاخصه آن ميتواند مسأله محوري باشد- دست يابد، ميتواند براي خود و اهالي آن هويت ايجاد کند. دانشگاهي که از جهت خروجيها، هيچ امتياز و تمايزي را به ظهور نميرساند براحتي محو ميشود و بيهويت اما دانشگاهي که براي خود مأموريتي متمايز (و در بهترين حالت، منحصربهفرد) تعريف و براي آن، چشماندازهايي در تناوبهاي زماني طراحي کرده، آنگاه ميتواند محصولات علمي موثري را طرحريزي کند و تدارک ببيند. مهمترين خروجي يک دانشگاه، يک دانشآموخته ممتاز است که به زينت دين و ادب و حيا آراسته و دردمند دردهاي جامعه است. براي خود در درون جامعه به دنبال هويت است و نميخواهد جامعه را صرف و هزينه خود و هويت خود کند.
هشتم) دانشجو در فرآيند ساخت است
در دانشگاه هويتبخش، دانشجو فقط يک خدمتگيرنده صرف نيست. فقط نميآيد در کلاسي شرکت کند، آزمايشگاهي را تجربه کند، مطالعه و تحقيقي داشته باشد، امتحاني بدهد و مدرکي بگيرد و برود. دانشجو يک رکن محوري است و در فرآيند ساخت، حضور فکري و مشارکت عملي دارد. لذا طراحي مسيرهايي در فرآيند آموزشي، پژوهشي و تربيتي و تدارک زمينه نقشآفريني فعال (و حتي فوقفعال) دانشجويان، ظرفيتهاي هويتبخشي را به طور مثبت و فراگيري تحت تاثير قرار ميدهد. اينکه دانشجو حداقل در دانشگاه هويتبخش تمام نميشود و در فرآيند ساخت ميماند و فقط قالب عوض کرده و نقش دانشآموخته را به خود ميگيرد، يک فرض معتنابه محسوب ميشود. دانشگاهي که در آن دانشجو فقط به خريد و فروش دانش حداقلي با نمره و امتياز و مدرک مشغول است، به چشم يک خدمتگيرنده شايد قانع (به معناي منفي) و شايد متوقع به حساب ميآيد که دانشگاه بايد هر طور شده با فاصله از او حرکت کند و بعد از مدتي، او را رها کند. دانشگاه هويتبخش با دانشجو و دانشآموختهاش ادامه مييابد و هيچگاه بدون آنها نه معنا ميدهد و نه تصوير ميسازد.
نهم) ارتباط با مردم و جامعه؛دردها و مسالهها
دانشگاهي که هميشه به مرزهاي خود ختم ميشود و مردم و جامعه در آن غايب هستند، مانند پرورش آکواريومي ماهيهاي زينتي عمل ميکند که با کوچکترين تغيير دما و فضايي، بوي مرگ و نامانايي حس ميشود. بدانيم که جامعه و مسائل آن، نهتنها جهت و اولويت براي حرکت و سير دانشگاه تعيين و تعريف ميکند، بلکه آن را دغدغهمند و زنده بار ميآورد. دانشگاههايي که بيرون از مسائل جامعه خود، مشغول گذران زندگي هستند، در حيات نباتي به سر ميبرند و بيشتر از اينکه سرمايه باشند، هزينهزا بوده و خيلي زود فراموش ميشوند. نکته مهم اينکه اينگونه محيطها براي خود هويتي جمع ميکنند اما بيشتر از آنکه اين هويت، شناسنامه معتبر شود، بدنامي «از ما بهترون» را يدک ميکشد. نوعي اشرافزادگي دانشگاهي که زبان مفاهمه با دردهاي جامعه را بلد نيست و در محيطي سربسته مشغول لهو و لعب علمياند.
جمعبندي
ارکاني که گفته شد، بخش مهمي از مؤلفههايي است که وقتي با هم کار ميکنند، فرآيند هويتبخشي و تعلق از دانشگاه به فرد را جريان ميبخشند.
دانشگاهي که در معماري آن، هيچ مولفه و نماد تعاليبخش ديده نميشود و شايد يک ساختمان مسکوني، اداري يا تجاري بوده که فقط کاربري آن عوض شده اما در نما و نماد آن دستي برده نشده و ميتواند خيلي زود به کاربري قبلي برگردد، نه هويت دارد و نه هويتبخش است.
دانشگاهي که استاد آن مراتب ترقي و تعالي را نه در اشتراک مسالهها و دردهاي جامعه و همافزايي در مسير پيدا کردن راهکار و اجرايي کردن آن، بلکه در پر کردن سياهه فرمهاي ارتقا ميبيند و اصلا «اثر و تاثير و مخاطب» را در معادلات ترفيع و ارتقاي خود فراموش کرده، خيلي زود عقيم و بيدنباله ميشود. و شايد خيلي زود از مرتبه دردآشنايي و تلاش براي سامان دردها به دردآفريني تبديل شده و خود بخشي از مسائل شود.
دانشگاهي که نظام برنامهريزي آموزشي آن به جاي ساخت و تربيت، بر حلوفصل بنا شده است، عمدتا شاخصهاي کنتوري و کنکوري را برميگزيند. حتي ديده شده اين شاخصها بر واقعيتهاي روشن غلبه کرده و نوعي رضايتبخشي حبابي و خيالي را به عنوان شاخص تحقق هدف بر خود تحميل کرده است.
دانشگاهي که خواست و خواهش دانشجو، بدون تطبيق آن بر ماموريت و اهداف عالي معياري حياتي قلمداد ميشود، خود را حتي تا ارائه خدمات هوسي تنزل ميبخشد.
خلاصه! دانشگاه هويتبخش نهادي است پويا، ممتاز، پر از نماد، با هنجارهايي تعريفشده و متعهدانه که تمام عناصرش نقشي زنده و ارگانيک دارند و براي هر مولفه شخصيتياش قيمت و بهايي است که فقط با پرداخت آن ميتوان آن را خريد و مال خود کرد. چانهزني و تخفيف فقط در صورتي در اين بازار ارائه ميشود که به آرمانها خدشه و تعدي وارد نشود ولي هرگز چيزي نسيه داده نميشود. اين فقرات، لوازمي است مقدماتي که ميتواند حيات دهد و هويت ببخشد و جامعه را به داشتن دانشگاه متفاخر کند، و اگر نه، عدد دانشگاه و مافيهاي آن، نشانگر گمراهکنندهاي است که بلايا و ابتلائاتش ويرانکننده و زوالبخش يک جامعه و شايد يک تمدن ديرپاي باشد. به نظر ميرسد انقلاب اسلامي بايد به دنبال امضاي دانشگاهي خود باشد و براي حفظ آن از گزند و جعل و تقلب و تخلف، اهتمام کند.