سرمقاله حمایت/ رهبران قرن نوزدهمی آمریکا
حمايت/ « رهبران قرن نوزدهمي آمريکا » عنوان سرمقاله روزنامه حمايت نوشته پرويز سروري است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
اقدام آمريکا در بهاصطلاح فعال کردن مکانيسم ماشه و ادعاي «مايک پمپئو»، وزير خارجه اين کشور مبني بر اينکه «در صورت عدم موفقيت سازمان ملل در اجراي تحريمها عليه ايران، آمريکا عواقبي را در نظر ميگيرد»، از ابعاد مختلف، موضوعي بسيار حساس و مهم به شمار ميآيد. در واقع، شيرازه نظم بينالمللي با اين سياست واشنگتن در حال ازهمپاشيده شدن است و آمريکاييها امروز احساس ميکنند بايد براي استيلاي بر جهان، راهبردهاي قرن نوزدهم را پياده کنند. سران کاخ سفيد در حقيقت، خود را رهبر کشورهاي دنيا ميپندارند و اين تلقي را ميتوان از اظهارنظرهاي آکنده از غرور رهبران واشنگتن دريافت. از نظر يانکيها، کشورها به دو دسته تقسيم ميشوند. يا اطاعت پذيرند يا مخالف. دسته دوم اگر با ارعاب، تهديد و تحقير همراه نشوند، با گزينههاي تحريم و حتي تهديد نظامي مواجه ميشوند. اين رويکرد، اتفاقي خطرناکي است که در گذشته عملاً انجام ميشد اما اعلام نميشد. بهعبارتديگر، سياستي که پمپئو آن را بيان کرد، پيشازاين «اعمالي» بود اما «اعلامي» نبود. آمريکا در اين مرحله، اعمال و اعلام را با هم تلفيق کرده و وقيحانه اظهار ميکند که هر کس با ما نيست، عليه ماست!
چنين سياستي معنايي جز تحقير جامعه بينالمللي و به چالش کشيدن جدي نظم جهاني ندارد چراکه واشنگتن بدون پردهپوشي، راهبرد ضد ايراني خود را در مرئي و منظر همه کشورها قرار داده و ميگويد هر شخص حقيقي و حقوقي از اراده کاخ سفيد تخطي کرده و آن را تمکين نکند، بايد منتظر عواقب و مجازاتهاي سخت آن باشد. از اين منظر، جامعه جهاني نميتواند و نبايد بهراحتي از کنار اين گردنکشي و تهديد آمريکا بيتفاوت بگذرد و بدون هيچ واکنش تأثيرگذاري، تصميم سازان و تصميم گيران کاخ سفيد را به حال خود رها کند.
از سوي ديگر، عربدهکشيها و قانونشکنيهاي آشکار آمريکا، ناکارآمدي و ضعف کارکرد نهادهاي بينالمللي را از زاويهاي کاملاً روشن، نمايان ساخته است. دبير کل سازمان ملل متحد که قاعدتاً بايد مرجع نهايي رسيدگي به فشل بودن ارگانهاي ذيربطش در انجام مأموريتهايشان باشد، در برابر يانکيهاي قدارهبند، دچار لکنت زبان شده و با ترديد و احتياط اعلام ميکند که ظاهراً اجماعي در خصوص تحريمهاي ضد ايراني وجود ندارد. انتظار اين بود که او به نمايندگي از جامعه جهاني با قدرت در برابر آمريکا قد علم کند ولي بررسي عملکرد وي نشان ميدهد، نميخواهد باعث رنجش مديران آمريکايياش شود.
علاوه بر اين، نگارنده اين سطور بهشدت نسبت به رويکردهاي اروپا در پازل برجام بدبين است. تحليل مواضع قاره سبز در برنامه اقدام مشترک حاکي از آن است که بين اروپا و آمريکا در مواجهه با جمهوري اسلامي، يک تقسيمکار کاملاً دقيق، زمانبنديشده و با نگاه بلندمدت شکل گرفته و سياستهاي اخير اروپا، خلقالساعه و در پاسخ به راهبرد ترامپ اتخاذ نشده است. در بدو امر، اينگونه برداشت ميشود که واشنگتن نقش «پليس بد» و بروکسل نقش «پليس خوب» را ايفا ميکند، درحاليکه پشت پرده، زد و بندهاي ديگري وجود دارد. با نگاهي نهچندان عميق به مواضع اخير اين دو يار غار، درمييابيم که اروپا و آمريکا در شراکت استراتژيک عليه خطوط قرمز، مؤلفههاي قدرت و شاخصههاي توانمندي کشورمان، ذرهاي با يکديگر زاويه ندارند و هر دو يک هدف را تعقيب ميکنند. به بيان دقيقتر، شاهبيت راهبرد ضد ايراني آمريکا و اروپا در اين دو پارامتر خلاصه ميشود: «محدود کردن توان دفاعي – منطقهاي» و «عدم اجراي تعهدات برجامي».
اين در حالي است که مانيفست تبليغاتي کاخ سفيد که طي يکماه گذشته عليالخصوص در روزهاي اخير از زبان وزير خارجه لمپن اين کشور در قالب بازگرداندن «تمام تحريمها» ازجمله محدوديتهاي تسليحاتي بيانشده، تهديدات بيخاصيتي هستند که تأثير چنداني بر شرايط فعلي کشور ندارند چون هر آنچه در چنته داشتند، در چارچوب فشار حداکثري به ايران وارد آورده و اصطلاحاً دست خود را رو کردهاند. «جان بولتون» که سردمدار و ايبسا طراح و تجميع کننده فشارهاي همهجانبه به ايران بود، در کتاب خاطرات خود علناً اذعان کرده است که کمپين فشار حداکثري به تغيير نظام جمهوري اسلامي منجر نخواهدشد. ديگر مسئولين آمريکايي و غربي نيز بهتدريج به اين جمعبندي رسيدهاند که اين فشارها ناکارآمد بوده و نتوانسته تغييري در رفتار کشورمان ايجاد کند. علاوه بر اين، حتي برخي از انديشمندان و سياستمداران کهنهکار غربي هشدار دادهاند اين تحريمها، نتيجه عکس داده و تابآوري ايران را در برابر فشارهاي خارجي افزايش داده است.
به همين دليل و بدون کوچکترين ترديدي بايد گفت که جانبداري ظاهري اروپا از برجام دقيقاً در راستاي خط تحريمي آمريکا و نگهداشتن استخوانلايزخم است. بر کسي پوشيده نيست که توافق هستهاي از حيز انتفاع ساقط شده و اروپا نهتنها قدمي در جهت منافع ايران برنداشته، بلکه عليالدوام، مطالبات و خردهفرمايشهاي آمريکا را بزککرده و به زبان ديگري، يا تحميل و يا حداقل اعلام کرده است. رفتار اروپا بر اين مبنا، شبيه کاسب ورشکستهاي است که تقلا ميکند از جنس بدلي و بنجلي که مشتري آن را پس آورده، تعريف و تمجيد کرده و حتي با کذب گويي بيشتر، مبلغ مضاعفي نيز دريافت کند! لذا در شرايط فعلي، نيازمند جريان شناسي رفتار اروپا و آسيبشناسي سياست خارجي کشورمان در اين خصوص هستيم.
از باب مثال، يکقلم از عمليات فريب اروپا، تأکيد دائمي و تصريح غليظ آنها به «تعليق» تحريمهاست، حالآنکه اساس گفتگوهاي هستهاي و مفادي که از برجام اعلام شد، بر پايه «لغو» تحريمها بنا شده است. طبعاً واکاوي اين کلمه در شرايطي که ايران 15 بار مهر تأييد آژانس بينالمللي انرژي اتمي بر فعاليتهاي هستهاي خود را گرفت، ميتواند نکات حقوقي بسياري داشته باشد. فراموش نکنيم که وعده لغو محدوديتهاي اقتصادي نهفقط اجرا نشد، بلکه تعليق تحريمها با همراهي اروپا جنبه عملي به خود گرفت و حتي سنگينترين تحريمهايي که دستکم در يک قرن گذشته، کشوري بر کشور ديگر تحميل کرده، عليه جمهوري اسلامي پياده شدهاند. اروپا اما ميکوشد با تکيهبر کليدواژه «تعليق»، برجام را سر پا نگه دارد و متأسفانه برخي از مرعوبين داخلي نيز درصددند که اين بهاصطلاح همراهي منت گونه اروپا با کشورمان را براي نظام اسلامي فاکتور کنند!
به تعبير روشنتر، اروپاييها معتقدند يک برجام نيمهجان، بيرمق و بيتأثير بهتر از يک توافق مرده است. از نگاه قاره سبز، برنامه اقدام جامع مشترک با اين خصوصيات، افزون بر اينکه ميتواند افسانه رشد اقتصادي از اين رهگذر را بازتعريف کند و در باغ سبز دوبارهاي به سادهانديشان نشان دهد، قادر است که اقتصاد کشور را هم در حالت فريز شده و شرطي باقي نگه دارد.
نکته مهم پاياني که تکرار آن در اينجا مفيد است، موضوع عدم اعتماد به آمريکاست. به تمام نقاط عطف تاريخ انقلاب که نگاه کنيم، شاخصه بياعتمادي در نقطه اوج قلههاي افتخار کشور ميدرخشد. ازاينرو، در برنامهريزيها و تصميمات آينده با هدف خروج از اوضاع دشوار اقتصادي، رعايت اين اصل در کنار اعتماد به جوانان و فعال کردن پتانسيلهاي عظيم داخلي، شرط ورود به پهنهاي جديد از موفقيتها و عملياتي کردن يکي از مؤلفههاي کليدي گام دوم انقلاب است.