نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

آمریکا و پایان ابرقدرتی

منبع
khamenei.ir
بروزرسانی
آمریکا و پایان ابرقدرتی

khamenei.ir/رهبر انقلاب اسلامي در سخنراني تلويزيوني به مناسبت عيد قربان (۹۹/۵/۱۰) فرمودند: «مشکلات بزرگي که امروز حول و حوش دشمن اصلي ما را گرفته که دشمن اصلي ما نظام آمريکا و رژيم آمريکا است، قابل مقايسه با مشکلات ما نيست، ده‌ها برابر بزرگ‌تر از مشکلات ما است؛ آمريکايي‌ها محصور به مشکلات گوناگون هستند» و سپس مواردي از آنان را ذکر کردند. پايگاه اطلاع‌رساني KHAMENEI.IR براي بررسي بيشتر مشکلات جامعه آمريکا، گفتگويي با آقاي دکتر فؤاد ايزدي، عضو هيأت علمي دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران انجام داده است.

  اين روزها در حال نزديک شدن به انتخابات رياست جمهوري آمريکا هستيم که معمولاً نامزدهاي اين انتخابات براي ضربه زدن به رقيب، افشاگري هاي زيادي انجام مي‌دهند که بسياري از حقايق مکتوم مربوط به مشکلات آمريکا آشکار مي‌شود. به نظر شما مهمترين مشکلات جامعه و نظام حاکم آمريکا چيست؟
  در آمريکا موسم انتخابات که مي‌شود خب مثل هر کشور ديگري درگيري و نزاع و شايعه و تهمت معمول است. متأسفانه همه جاي دنيا از اين نوع رقابت‌ها وجود دارد و مشکلات است. منتها چيزي که انتخابات امسال در آمريکا را متفاوت مي‌کند با انتخابات ديگر آمريکا و انتخاباتي که در کشورهاي ديگر است، شدت اين دعواها و درگيري‌ها خيلي گسترده‌تر از معمول است.

به‌هرحال رقبا نسبت به سياست‌هاي هم يا به شخصيت هم نقد دارند. اين حالت چند قدم فراتر الان در آمريکا وجود دارد. يعني هر رقيب دارد ماهيت طرف مقابلش را زير سؤال مي‌برد. مثلاً دموکرات‌ها ترامپ را متهم مي‌کنند که آدم روسيه است و با کمک روسيه سر کار آمده است و نژادپرست و دروغگو است. از آن طرف جمهوري‌خواهان طرف مقابل را متهم مي‌کنند که به آمريکا و آرمان‌هايش اعتقاد ندارد و وطن‌پرست نيست. يعني با استفاده از سنگين‌ترين و رکيک‌ترين الفاظ با هم صحبت مي‌کنند. از اين جهت انتخابات ۲۰۲۰ بدتر از انتخابات ۲۰۱۶ است، چون چهار سال ترامپ رئيس‌جمهور بوده و يک خوراکي در دست طرف مقابل است براي مقابله‌ي با فردي که معتقد‌ند اين فرد نبايد در سطح رياست‌جمهوري آمريکا باشد.


يک وقتي شما سياست‌هاي طرف مقابل را تأييد نمي‌کنيد. حتي شخصيتش را شخصيت خيلي خوبي نمي‌دانيد، ولي او را در سطح پست سياسي مي‌دانيد. يعني اگر نقصاني هم در او است مثل موارد قبلي است. يک وقتي هم اصالتاً آن فرد را در جايگاهي نمي‌دانيد که بايد رئيس‌جمهور کشور شود. اين نگاه را دموکرات‌ها به ترامپ دارند. يک درصد جمهوري‌خواهان هم که به ترامپ علاقه‌مندند، اصولاً طرف مقابل را در سطحي نمي‌دانند که در اين حوزه‌ها اظهارنظر کند. به‌خاطر مشکلاتي که در نگاه آن‌ها، طرف دموکرات دارد. به همين دليل آمريکا دچار يک انسداد سياسي شده است. دعواها در حد غيرطبيعي و غيرمعمولي بالا گرفته و هر چقدر به ۱۳ آبان که انتخابات آمريکا است، نزديک‌تر مي‌‌شويم اين دعواها بيشتر خواهد شد.

علاوه بر انسداد سياسي، آمريکا يک‌سري مشکلات ديگر هم مثل کرونا دارد که ضربه‌ي خيلي جدي به اقتصاد آمريکا زده‌اند. اقتصاد دولت آمريکا اقتصاد نفتي نيست. آن‌جور نيست که مثلاً نفت بفروشند و از پول نفت هزينه‌هاي خودشان را تأمين کنند. اقتصاد و درآمد دولت‌ها چه در سطح فدرال، چه در سطح ايالتي و چه در سطح محلي بر اساس ماليات است. زماني که صنايع به‌خاطر کرونا تعطيل مي‌شود و فروشگاه‌ها بسته ‌مي‌شود، بيکاري افزايش پيدا مي‌کند، در نتيجه منابع مالياتي در عمل يا وجود ندارد، يا بسيار محدود مي‌شود. الان بدهي دولت فدرال آمريکا حدود ۲۴.۵ تريليون دلار است. اين بدهي در سطح ايالتي و محلي هم به‌صورت بسيار گسترده‌اي وجود دارد، که نتيجه‌اش اين مي‌شود که آن خدمات متوسط به پاييني هم که بعضي جاها در آمريکا دولت‌هاي ايالتي يا محلي مي‌دادند، اين‌ها هم دچار چالش خيلي جدي مي‌شود. و يک شوک اقتصادي و فشار اقتصادي در کنار آن انسداد سياسي قرار مي‌گيرد.

آمريکا در کنار انسداد سياسي و شوک اقتصادي، يک دعواي فرهنگي هم دارد. يعني آن قشر مذهبي جامعه‌ي آمريکا احساس مي‌کند فرهنگ هاليوود، يک فرهنگ سکولار غالب در آمريکا دارد و به‌شدت آمريکا را به‌سمت سقوط اخلاقي مي‌برد. از طرف ديگر، جريان مقابل هيچ محدوديت اخلاقي براي خودش ندارد و هرچقدر هم مي‌گذرد اين اختلاف بيشتر مي‌شود. در حوزه‌ي هم‌جنس‌گرايي و ديگر مشکلات اخلاقي که در آمريکا مثل تعرض به کودکان، تعرض به زنان و از بين‌رفتن بنيان خانواده وجود دارد، اين‌ها به‌صورت خيلي گسترده‌تري دارد اتفاق مي‌افتد. آن مديريتي هم که به‌نوعي قابليت جمع‌کردن اين مشکلات را داشت ديگر وجود ندارد. يعني مديريت آقاي ترامپ تقريباً صفر است. اين نقد که ايشان در سطح رياست‌جمهوري نيست به او مي‌خورد و در سطح فدرال مي‌آيد که شما مديريت نداريد و منابع مالي هم کم شده و آمريکا دچار يک از هم‌گسيختگي شده است. يعني يک روند افولي را آمريکا طي مي‌کرد، حالا اين روند افول در ماه‌هاي گذشته خيلي سرعت گرفته است. بر مسئله افول آمريکا که از قبل مطرح بود، اجماع است. يک بحث فروپاشي در آمريکا هم داشتيم که بر آن اجماع نبود.

در ماه‌هاي گذشته، حتي الان بحث فروپاشي در رسانه‌هاي اصلي آمريکا مطرح مي‌شود. مثلاً روزنامه‌ي واشنگتن‌پست چند وقت پيش با کارشناسان سابق سازمان CIA که کارشان درآوردن شاخص‌هاي فروپاشي کشورهاست، مصاحبه کرده بود و اين کارشناسان مي‌گفتند اين شاخص‌ها الان در رابطه با آمريکا صادق است. يعني شاخص‌هاي فروپاشي را اين‌ها در آمريکا دارند مي‌بينند و اين چيز کمي نيست. اينکه حالا در آمريکا فروپاشي اتفاق مي‌افتد يا نه را نمي‌دانيم و اجماعي بر اين هم نيست، ولي اينکه روزنامه‌ي واشنگتن‌پست درباره‌ي فروپاشي در آمريکا صحبت کند، يک چيز جديدي است. يا آقاي جان الن، فرمانده‌ سابق نيروهاي آمريکايي در افغانستان گفته بود کارهايي که ترامپ مي‌کند آغاز پايان آمريکاست.

از اين جهت چالش‌هاي موجود در آمريکا، چالش‌هاي بسيار گسترده‌اي است. چالش کرونا در جاهاي ديگر هم هست. منتها سيستم موجود در آمريکا به‌نوعي طراحي شده که فشارهاي اين‌چنيني را نمي‌تواند تحمل کند. مثلاً اين وضعيت را با جمهوري اسلامي مقايسه کنيد که چهل سال تحريم است. مردم ما به‌نوعي ياد گرفتند که چطور فشار اقتصادي از جانب تحريم‌ها را مديريت کنند. دولت هم به‌نوعي سعي مي‌کند مديريت خودش را اعمال کند و کشور حتي در شرايط سخت، به راهش ادامه دهد. امّا آمريکايي‌ها به اين شرايط عادت ندارند. آن عقبه‌ي اخلاقي که بايد در جامعه وجود داشته باشد که مشکلات و فشار را کاهش دهد، اين هم وجود ندارد. از اين جهت آمريکا يک دوران بحراني را سپري مي‌‌کند.

در کنار اين وضعيت، تظاهرات ضد بي‌عدالتي و ضد نژادپرستي هم اضافه شده است. اين تظاهرات، هم در حوزه‌ي سياسي انسداد را بيشتر کرده، و هم در حوزه‌ي اقتصادي، ساختار اقتصادي موجود را زير سؤال مي‌برد. در حوزه‌ي فرهنگي هم خيلي از مباني اصلي آمريکا را زير سؤال مي‌برد. اينکه مي‌بينيد پرچم آمريکا را خود آمريکايي‌ها دارند آتش مي‌زنند و شعار مرگ بر آمريکا مي‌گويند، نشان‌دهنده‌ي اين است که وضعيت، وضعيت بسيار بحراني است.

  بعد از شروع شدن ويروس کرونا و گسترش آن در آمريکا، يک‌سري حوادث مثل تظاهرات ضد نژادپرستي و شکاف اجتماعي بروز و ظهور کرد. آيا وضعيت آشفته ارزش‌هاي جامعه‌ي آمريکايي، يعني سلامت، امنيت، عدالت و... به‌خاطر کرونا بوده يا پيشينه‌ي بيشتري دارد و يک سلسله عواملي موجب شده که حالا بروز و ظهور داشته باشد؟
  زماني که کرونا آمد، تقريباً همه‌ي دنيا را در يک بازه‌ي زماني يکي دو ماهه در بر گرفت. ايران جزو کشورهايي بود که بعد از چين زودتر به اين ويروس مبتلا شد، ولي خيلي طول نکشيد که اوّل به اروپا و بعد هم به آمريکا رسيد.

آمريکا کشوري است که سالانه يک تريليون دلار هزينه‌‌ي نظامي‌اش است. اگر مجموع‌ هزينه‌هاي نظامي همه‌ي کشورهاي دنيا را جمع کنيم، يک تريليون نمي‌شود. آمريکا کشور فقيري نيست. منتها چند مشکل است که اين مشکلات اجازه نمي‌دهند ثروتي که در اين کشور وجود دارد، تبديل به شرايطي شود که اگر کرونا آمد، پرستار و پزشک مجبور نباشند کيسه‌ي پلاستيکي بپوشند. يعني اين زيرساخت ايجاد نشده که با بحراني مثل بحران کرونا آمريکا بتواند مقابله کند با اينکه کشور فقيري نيست. يک دليلش تفکر داروينيزم اجتماعي است که درصد قابل توجهي از سياست‌مداران آمريکايي به اين معتقدند.

داروين يک جمله‌ي مشهوري دارد و مي‌گويد آن موجودي که توانمندتر است، مي‌ماند و آن موجودي که ضعيف‌تر است، از بين مي‌رود. مي‌گويد دنيا هم اين‌جوري است. عده‌اي اين تفکر را ذيل مباحث اجتماعي آوردند که همان داروينيزم اجتماعي شد. يعني يک بخش‌هايي از جامعه از بين خواهند رفت و جامعه و دولت در عمل وظيفه‌ي خاصي نسبت به بخش‌هاي ضعيف‌تر جامعه ندارند. در آمريکا پول هست، امّا قرار نيست در زيرساخت‌ها هزينه شود. اگر کرونا آمد، آن فردي که ثروتمند است به بيمارستان خصوصي مي‌رود و بيمارستان خصوصي هم غالباً مشکل امکانات ندارد. اين بيمارستان‌هاي دولتي و معمولي هستند که مشکل پيدا مي‌کنند. افرادي هم که به اين بيمارستان‌ها مي‌روند، اگر از بين بروند هم اشکال ندارد، چون دولت وظيفه‌اي براي اين قشر براي خودش نمي‌داند. کار دولت چيست؟ مثلاً‌ به سياست‌ خارجي توجه کند يا توانمندي نظامي‌اش را افزايش دهد.

البته همه‌ي افرادي که در آمريکا در قدرت هستند به اين تفکر معتقد نيستند. مثلاً يک جريان حزب دموکرات معتقد به داروينيزم اجتماعي نيست. منتها سيستم سياسي آمريکا طوري طراحي شده که براي کارهاي جدي‌تر دو سوم رأي نمايندگان نياز دارد. ولي به اندازه‌ي کافي هم معتقد به داروينيزم اجتماعي است که اجازه ندهند رأي به دو سوم برسد. و اين نگاه داروينيزم اجتماعي قرار نيست حل شود.

مشکل ديگري که وجود دارد و خيلي قابل حل هم نيست، خشونت پليس در آمريکا است. چرا پليس خشن است؟ چون اگر خشونت نکند سيستم به هم مي‌ريزد و از هم مي‌پاشد. آقاي ويليام بار، دادستان کل آمريکا به‌صراحت در جلسه‌ي استماع در کنگره گفت اگر ما با اين تظاهرات برخورد نکنيم اين‌ها گسترش پيدا مي‌کند. راست هم مي‌گويد. خشونت بايد نسبت به تظاهرات و موارد ديگر وجود داشته باشد. چرا بايد خشونت وجود داشته باشد؟ به‌خاطر همان داروينيزم اجتماعي است. چون نابرابري و تبعيض‌نژادي است، يک بخش قابل توجهي از جامعه‌ي آمريکا از وضعيت موجود ناراحت است. پس اين‌ها بايد سرکوب شوند. سخت هم بايد سرکوب شوند. چه کسي بايد سرکوب کند؟ پليس. از اين جهت در آمريکا قوانين مصونيت پليس را قرار دادند. مصونيت پليس هم به اين معناست که اگر پليس تعرضي کند، معمولاً‌ ذيل آن قوانين مصونيت، اتفاق خاصي برايش نمي‌افتد. از اين جهت شما ديديد آن فرد سياه‌پوستي که زير زانوي آن پليس سفيدپوست خفه شد و پليس متوجه بود دارند از او فيلم مي‌گيرند و اطرافيانش هم داشتند سروصدا مي‌کردند، امّا پليس به دوربين نگاه مي‌کند و به کارش ادامه مي‌دهد. چرا؟ چون مصونيت دارد. در عمل هم معلوم نيست که با او برخورد خاصي بکنند. حالا بعد از اين همه تظاهرات آمدند و يک اتهامي به او وارد کردند، ولي معلوم نيست که محکوم شود. پس از اين جهت اين مصونيت هم درست بشو نيست، چون اختلاف طبقاتي و تبعيض و نگاه داروينيزم اجتماعي درست بشو نيست.

نتيجه‌ي اين دو مورد، وضعيت فعلي در آمريکا مي‌شود. وقتي هم که کرونا مي‌آيد، بخش قابل توجهي از افراد که بيشتر ضرر کردند، قشرهاي ضعيف‌تر جامعه و رنگين‌پوستان هستند. اين‌ها تلفات بيشتري مي‌دهند و آمريکا رتبه‌ي يک را در تعداد تلفات کسب مي‌کند و اتفاق خاصي هم در عمل نمي‌افتد.

  يکي از مشکلات اقتصادي در آمريکا بحث توزيع نامتوازن ثروت است که ساليان متمادي وجود داشته و همين طور عميق تر مي شود و نارضايتي زيادي هم ايجاد کرده. اين مسئله را چگونه تحليل مي‌کنيد؟
  سيستم اقتصادي در آمريکا سرمايه‌داري است. يک زماني داخل ايران اگر به کسي مي‌گفتند سرمايه‌دار يا مي‌‌گفتند سيستم سرمايه‌داري است، اين خوب نبود و به‌نوعي حرف بدي بود. ولي در آمريکا اين حرف بدي نيست. به کسي بگويند اسلامي، اين حرف بد است. به کسي بگويند مثلاً متشرع در اسلام، حرف بدي است، ولي سيستم سرمايه‌داري حرف بدي در آمريکا نيست. سيستم موجود است. به آن هم علاقه دارند. توجيهاتي هم براي علاقه‌شان ارائه مي‌دهند.

منتها نتيجه‌ي اين سيستم سرمايه‌داري اين مي‌شود که قشرهايي از جمعيت ذيل قوانين موجود ثروت‌هاي خيلي کلاني پيدا مي‌کنند. يعني سيستم مالياتي در آمريکا و سيستم‌هايي که بايد اعتدال در پخش ثروت در جامعه ايجاد کند، يا قوانين وجود ندارد و يا وجود دارد، امّا به نفع سرمايه‌داران و يک درصدي‌ها است. چرا اين قوانين اين‌جوري نوشته شده‌اند؟ چرا قوانين ديگري نمي‌نويسند که ماليات بيشتري از قشرهاي ثروتمندتر جامعه بگيرند تا هم کسري بودجه نداشته باشند و اختلاف طبقاتي هم کمتر شود و قشرهاي ضعيف‌تر بتوانند از خدمات دولتي بيشتر استفاده کنند؟ چرا اين کار را نمي‌کنند؟ به‌خاطر اينکه سرمايه‌داران نمي‌خواهند. در‌ آمريکا سيستم سرمايه‌داري حاکم است و سيستم سرمايه‌داري، يعني نظر سرمايه‌دار اعمال مي‌شود. مکانيزمش هم اين هست که سرمايه‌دار افرادي که در سياست هستند را کمک مالي مي‌کند. يعني سيستم به‌نوعي طراحي شده که فرد نمي‌تواند وارد سيستم سياسي آمريکا شود، مگر اينکه خودش سرمايه‌دار باشد يا از سرمايه‌دارها پول گرفته باشد.

اين موضوع در آمريکا مورد پژوهش قرار گرفته است. ۹۴ درصد از افرادي که رأي آوردند، و يا پيروز انتخابات شدند، اين‌ها نسبت به رقيبشان بيشتر هزينه کردند. اين وابستگي به پول است. کاري هم ندارند که اين نظرش چيست، چقدر براي مردم کار کرده و‌ سابقه‌ي کاري‌اش چيست. اين پول است که تعيين مي‌کند چه کسي وارد کنگره شود. بنابراين با اين وضعيت، قوانين موجود توسط همين افراد تصويب مي‌شود. قوه‌ي مجريه هم همين‌طور است.

امّا در همين رابطه سيستم آمريکا را مي‌توانيم به يک مثلث تشبيه کنيم که يک ضلعش سياست‌مداران، يک ضلعش انديشکده‌ها و ضلع ديگرش رسانه‌ها هستند. يک درصدي‌هاي جامعه به ضلع سياست‌مدار کمک مي‌کند و سياست‌مدار بايد باني مالي خودش را ترويج کند، منتها اين بد است که سياست‌مدار بگويد که من پول گرفتم و فلان قانون را تصويب کردم. از طرف ديگر، يک درصدي جامعه به انديشکده‌ها هم کمک مالي مي‌کند. انديشکده‌ها محتوايي توليد مي‌کنند که نظام موجود و سياست حمايت از يک درصد‌ي‌ها را تأييد مي‌کنند. اين يک منبعي براي سياست‌مدار مي‌شود که مي‌خواهد اين کار را کند. مثلاً مي‌گويد من بر اساس فلان پژوهش يا انديشکده اين کار را کردم. پول انديشکده را چه کسي مي‌دهد؟ همان يک درصد‌ي‌ها. رسانه چه کار مي‌کند؟ رسانه هم بايد وضعيت موجود را از نظر فکري براي مخاطب تثبيت کند. براي تثبيت از چه کسي استفاده مي‌کند؟ کارشناس همان انديشکده که اين وضعيت را توضيح مي‌دهد. رسانه‌ها در آمريکا خصوصي و متعلق به يک درصدي‌ها هستند. براي تأمين مخارجشان بايد آگهي بگيرند. از چه کساني بايد آگهي بگيرند؟ از شرکت‌ها. شرکت‌ها مال چه کساني هستند؟ مال يک درصدي‌ها.

هم سياست‌مداران، هم انديشکده‌ها و هم رسانه‌ها وابسته به پول يک درصدي‌ها هستند. اين سيستم با اين سبک کار مي‌کند و سيستم سرمايه‌داري ادامه پيدا مي‌کند. مثلاً در آمريکا الان يک جنبشي براي حزب مردم درست شده است، اين جنبش مي‌گويد نه دموکرات‌ها به درد ما خوردند و نه جمهوري‌خوا‌هان. چون هم دموکرات‌ها و هم جمهوري‌خواهان ذيل سيستم سرمايه‌داري کار مي‌کنند. حزب مردم هم که مي‌خواهد بيايد با مانع مواجه مي‌شود، چون سيستم دو حزبي است.

منتها وجود وضعيت فعلي، به اين معني نيست که مردم ناراضي نيستند، مردم آمريکا از وضعيت فعلي ناراضي هستند و در نتيجه براي اعتراض مي‌آيند در خيابان و در زمان انتخابات رأي هم نمي‌دهند. آخرين انتخابات آمريکا مربوط به انتخابات مجلس نمايندگان و يک سوم سنا در سال ۲۰۱۸ بود. حدود ۳۵ درصد مردم شرکت کردند. در انتخابات مجلس ما که رکورد کمترين شرکت در ۴۱ سال بعد از انقلاب بود، ۴۶.۷ درصد شرکت کردند. امّا در کنگره‌ي آمريکا معمولاً ميانگين ۳۵ درصد است. از اين جهت اين نارضايتي را مي توان فهميد. ساختار سيستم سرمايه‌داري اين نارضايتي را به اين سبک ايجاد کرده و درست کردنش هم خيلي راحت نيست. براي همين هم است که از مردم آمريکا زماني که نظرسنجي مي‌شود، شصت هفتاد درصدشان حزب سوم مي‌خواهند.

الان محبوبيت و مشروعيت کنگره بر اساس نظرسنجي‌هاي خودشان، شانزده هفده درصد است. به اين جهت اين ساختار به‌هم‌ريخته‌اي است. يکي از دلايلي که ترامپ هم رأي آورد همين بود. ترامپ يکي از شعارهاي اصلي‌اش اين بود که مي‌گفت من اين باتلاق را خشک مي‌کنم. منظورش واشنگتن بود که به‌خاطر فساد گسترده‌اش باتلاق شده است. خشک که نکرد هيچ، به فساد هم اضافه کرد. خودش هم که جرثومه‌ي فساد است.

  بعضي‌ها مي‌گويند جرم‌وجنايت در داخل آمريکا بالا رفته، ناامني‌ها گسترده شده و پيش‌بيني مي‌شود که شايد جنگ شهري اتفاق بيفتد. شما چگونه فکر مي‌کنيد؟
  در دست مردم آمريکا اسلحه زياد است. يعني به‌صورت ميانگين هر خانواده‌ي آمريکايي يک اسلحه دارد. ممکن است بعضي‌ها نداشته باشند و بعضي‌ها چندتا داشته باشند. اسلحه زياد است. هم سفيدپوستان که عقبه‌ي نژادپرستي دارند و هم رنگين‌پوستان سلاح دارند. امّا آيا ما شاهد جنگ داخلي در آمريکا خواهيم بود؟ يعني اين افراد دست به اسلحه خواهند برد؟‌ ممکن است در زماني که فشار و درگيري‌ها زياد مي‌شود، افرادي دست به اسلحه ببرند که الان هم بردند. منتها فعلاً افرادي که اين تظاهرات را مديريت مي‌کنند وارد فاز مسلحانه نشدند. شايد به همان دليلي که مثلاً در انقلاب اسلامي حضرت امام خيلي علاقه‌مند به درگيري‌هاي نظامي نبودند تا آن يکي دو هفته‌ي آخر که نياز بود کشور از نيروهاي طرفدار شاه پاکسازي شود. ولي تظاهرات گسترده‌ي مردمي روشي بود که انقلاب اسلامي را پيروز کرد.

افرادي که فعلاً به‌نوعي دارند مديريت مي‌کنند، به اين روش علاقه‌مند هستند. چون تجربيات کشورهاي ديگر را ديده‌اند، از جمله تجربه‌ي انقلاب اسلامي که تظاهرات مردمي تأثيرگذار بود. ولي شما دست به اسلحه ببريد آن طرف هم بهانه‌اي پيدا مي‌کند که شما را هدف قرار ‌دهد و ممکن است اين حرکت اجتماعي قبل از اينکه به يک بلوغي برسد، سرکوب شود و مشکل پيدا کند.

امّا رهبري اين حرکت اجتماعي خيلي ملموس نيست. يعني در هر شهر و منطقه‌اي قطعاً افرادي هستند که اين‌ها جايگاه رهبري در عمل پيدا مي‌کنند. منتها اين‌ها يک رهبر مشهوري مثل حضرت امام ندارند که در شهرهاي مختلف زبانزد باشد. دليلش هم اين است که دولت آمريکا اجازه نداده که رهبري در اين سطح رشد کند. الان جمعيت سياه‌پوستان آمريکا ۴۵ ميليون نفرند. اين جمعيت ۴۵ ميليون نفري يک رهبر قدرتمندي از خودش بايد بتواند توليد کند که اين جمعيت را به‌نوعي رهبري کند. اين را شما نمي‌بينيد. چرا؟ چون دولت آمريکا مانع مي‌شود. الان تعداد کانال‌هاي تلويزيوني در آمريکا هزار و خورده‌اي است. امّا از اين تعداد فقط يک کانال وجود دارد که رقص نشان مي‌دهد و کانال ديگري براي سياه‌پوستان وجود ندارد که به دغدغه‌ها و مشکلات آن‌ها توجه و رسيدگي کند.

از اين جهت دولت آمريکا اجازه نمي‌دهد. البته شايد اين عدم اجازه به‌نوعي به اين حرکت کمک کرده باشد. چون اگر اين‌ها به فرض يک رهبر مشهوري هم داشتند، اين رهبر مشهور شناسايي و با او برخورد مي‌شد و حرکت متوقف مي‌شد. و چون رهبر ندارند، در عمل به‌صورت جزئي دارد اين حرکت رهبري مي‌شود. آن نوع برخورد و سرکوب هم در عمل خيلي محقق نمي‌شود و به‌تدريج گسترش پيدا مي‌کند. موج اوّل که سه ماه پيش شروع شد، يک مقدار کاهش پيدا کرد. دوباره يک موج دومي شروع شد که حالت آتش زير خاکستر است.

يک متغير ديگري هم که هست و براي درک وضعيت فعلي آمريکا مهم است، تغيير دموگرافيک و تغيير جمعيتي در آمريکا است. آمريکا يک نهاد دولتي به اسم اداره‌ي آمار آمريکا دارد. اين نهاد يک گزارشي منتشر کرده بود که تا ۲۵ سال ديگر اکثريت مردم آمريکا رنگين‌پوست مي‌شوند. همين الان نوزاداني که در بيمارستان‌هاي آمريکا متولد مي‌شوند، اکثريتشان رنگين‌پوست‌اند. همين الان بيشتر جوانان زير هجده سال در آمريکا رنگين‌پوست‌اند. پيش‌بيني مي‌کنند که تا هشت نه سال ديگر اکثر جوانان زير سي سال رنگين‌پوست مي‌شوند. يعني تا ۲۵ سال ديگر کل جمعيت آمريکا رنگين‌پوست مي‌شود. من يک وبيناري با يکي از اين اساتيد دموگرافيک در آمريکا داشتم که ايشان مي‌گفت من تا سال ۲۰۴۵ را قبول ندارم و علمي نيست، تا سال ۲۰۴۰ اکثريت رنگين‌پوست مي‌شوند. يعني پنج سال را هم کم ‌کرد.

اين تغيير روند جمعيت درست بشو نيست، چون توليدمثل جمعيت سفيدپوست کم است. چرا؟ چون فساد در سفيدپوستان زياد شده است. بنياد خانواده ضعيف شده و همجنس‌گرايي در آن‌ها زياد شده است. جامعه‌ا‌ي که در آن همجنس‌گرايي زياد شود، توليدمثلش کم مي‌شود. و اين روند ادامه پيدا مي‌کند. يکي از دلايل اين درگيري‌هاي اجتماعي در آمريکا هم همين است. چون سفيدپوستان هنوز در اکثريت هستند، وقتي اين روند را مي‌بينند، مي‌خواهند متوقفش کنند يا به تأخيرش بيندازند. يکي از دلايلي که ترامپ هم رأي آورد همين بود. سال ۲۰۱۶ ترامپ مي‌گفت من ديوار مي‌سازم. به‌صورت تلويحي ضد مهاجر و ضد رنگين‌پوست صحبت مي‌کرد. بعضي اوقات هم بدون تلويح صحبت مي‌کرد.

امّا نتيجه چه شد؟ سفيدپوستاني که در اکثريت‌اند گفتند به ترامپ رأي مي‌دهيم شايد اين روند متوقف شود که البته نمي‌شود. اين حرکت‌هاي اجتماعي هم در آمريکا ادامه پيدا مي‌کنند. مخصوصاً در ساليان آينده که يک اکثريتي دارد اقليت مي‌شود، و يک اقليتي دارد اکثريت مي‌شود. اين تنش‌ها ادامه پيدا مي‌کند تا زماني که آن اکثريت اقليت شود. آمريکا دارد به‌سمت مثبت‌شدن حرکت مي‌کند. و اين يعني آمريکا دارد کشور معمولي‌تري مي‌شود.

نژادپرستي و برتري سفيد‌پوست‌بودن در آمريکا دارد از بين مي‌رود، چون آمريکا دارد عوض مي‌شود. آمريکا در حال تبديل شدن از يک کشور ابرقدرت به يک کشور معمولي‌ است. لزوماً از بين نمي‌رود، ولي به يک کشور معمولي تبديل مي‌شود. کشور معمولي‌تر براي ما خوب است. اگر به تاريخ پانصد سال گذشته نگاه کنيد، قرن شانزدهم پرتغالي‌ها ابرقدرت بودند. قرن هفدهم اسپانيايي‌ها ابرقدرت بودند. قرن هجدهم فرانسوي‌ها ابرقدرت بودند. قرن نوزدهم انگليسي‌ها ابرقدرت بودند. قرن بيستم هم آمريکايي‌ها ابرقدرت بودند. هر صد سال يک‌بار، يکي از کشورهاي اروپايي و آمريکا ابرقدرت بوده‌اند و بعد افول کرده‌اند. الان هم دوره‌ي افول آمريکا است. افول که پيدا مي‌کند، کشور معمولي‌تري مي‌شود.

اين روند معمولي‌تر شدن آمريکا خيلي هم طول نمي‌کشد. نشانه‌هايش را شما داريد مي‌بينيد. يعني اين‌ها يک بازه‌ي زماني پرتنش و پردرگيري را طي مي‌کنند و بعد آن اقليت، اکثريت مي‌شود. بعد آمريکا از نظر جمعيتي به‌تدريج شبيه بقيه‌ي قاره‌ي آمريکا مي‌شود. اين براي ما خيلي مهم است که آمريکا تبديل به يک کشور معمولي‌ و آرام‌تري بشود. کشوري بشود که نژادپرستي و سفيدپوستي درش نباشد. اين قطعاً‌ به نفع ماست. نتيجه‌اي که قاعدتاً مي‌توانيم بگيريم اين است که مردم در جمهوري اسلامي ۴۱ سال مقاومت کردند و چند سال ديگر هم بگذرد مشکل آن طرف حل مي‌شود. مشکل حل مي‌شود، امّا اين طرف هم يک مقدار نياز به مقاومت دارد.

  مهمترين اعتراض مردم آمريکا نسبت به نظام سياسي‌شان چيست؟
  اکثريت مردم آمريکا از نظام موجود ناراحت‌اند. اين هم نيست که مثلاً الان آمريکا، جمهوري است و بگويند ما جمهوري نمي‌خواهيم و پادشاهي مي‌خواهيم يا حکومت کمونيستي مي‌خواهيم. اين را هم نمي‌گويند. چه چيزي مي‌خواهند تغيير کند؟ نفوذ پول در سياست. درد بخش عمده‌شان، نفوذ پول در سياست است که بالاست. اين شرکت‌هاي لابي هستند که در نهايت سياست و قوانين را در آمريکا کنترل مي‌کنند. از اين جهت نارضايتي و اختلاف طبقاتي و مشکلات ايجاد مي‌شود. در کنار مشکلات اقتصادي، مشکلات فرهنگي هم وجود دارد که يک بخشي از مردم آمريکا را ناراحت مي‌کند. ولي اين به‌تدريج دارد تغيير مي‌کند. از نظر دموگرافيک هم دارد تغيير پيدا مي‌کند.

چرا دموکرات‌ها و جمهوري‌خواهان الان مي‌گويند که ما خيلي خواهان جنگ نيستيم؟ چون شعار جذابي براي مردم است. کشوري که در ساليان گذشته جنگ‌هاي زياد کرده، به‌خاطر زياده‌روي‌هاي متعدد و مشکلات داخلي، الان اکثريت مردم آمريکا مخالف جنگ شدند. الان دو سه حزب دارند مخالفت با جنگ را بيان مي‌کنند. از اين جهت هم آمريکا دارد يک روندي را طي مي‌کند که در انتها يک کشور معمولي‌تري مي‌شود.

  برخي در داخل معتقدند که شايد با رفتن ترامپ، تغييرات اساسي بين ايران و آمريکا به‌وجود مي‌آيد. نتيجه انتخابات آمريکا و ارتباطش با وضعيت سياسي ايران را چگونه تحليل مي‌کنيد؟
  تا زماني که شما آن تغيير را در آمريکا نبينيد، يعني آمريکا تبديل به يک کشور معمولي‌تري نشود، دعواي ايران و آمريکا ادامه پيدا مي‌کند. چون يا آمريکا بايد تغيير کند يا ما. ما که قرار نيست تغيير کنيم. آمريکا بايد تغيير کند که آن هم چند سالي طول مي‌کشد. از اين جهت در دستور کار مقامات آمريکايي تعامل با ايران يا بهبود روابط با ايران نيست. مشکل هم فقط سياست داخلي يا سياست خارجي ايران نيست.

معمولاً ظرفيت کشورها را به دو بخش، يعني ظرفيت‌هاي اکتسابي و ظرفيت‌هاي ذاتي تقسيم مي‌کنند. ظرفيت‌هاي اکتسابي مثل هسته‌اي، توانمندي موشکي، نفوذ منطقه‌اي است. ظرفيت‌هاي ذاتي هم مثل نفت يا جمعيت است. بعضي‌ها فکر مي‌کنند اگر ما ظرفيت‌هاي اکتسابي را به طرف مقابل بدهيم، مشکل ما با آمريکا حل مي‌شود و اجازه‌ي حکومت‌کردن به ما را مي‌دهند. اين فکر اشتباهي است. تجربيات ۴۱ ساله نشان داده مي‌دهد که اشتباه است. در بهترين حالت مقامات آمريکايي ما را رقيب خودشان مي‌دانند؛ نه فقط به‌خاطر ظرفيت‌هاي اکتسابي، بلکه براي ظرفيت‌هاي ذاتي هم رقيب مي‌دانند. يعني مي‌گويند يا ما بايد در منطقه‌ي غرب آسيا حرف اوّل را بزنيم يا ايران. ايران چه منابعي دارد؟ نفت دارد. پس ما بايد جلوي فروش نفتش را بگيريم.

از اين جهت دعواي ايران و آمريکا حل‌شدني و درست‌شدني نيست. خيلي هم بين ترامپ و بايدن فرقي نمي‌کند. اين دعواها و درگيري‌ها ادامه دارد، هر دو حزب در چهل سال گذشته، به‌دنبال سرنگوني جمهوري اسلامي بودند. بعضي‌ از آن‌ها مثل بولتون به‌صراحت مي‌گويد که جمهوري اسلامي بايد سرنگون شود، بعضي ديگر هم همين تفکر را دارند، امّا به زبان نمي‌آورند.

زمان اوباما يک اختلافي بين دموکرات‌ها و جمهوري‌خوا‌هان شد. اختلاف بر سر اين شد که دموکرات‌هاي طيف اوباما مي‌‌گفتند سرنگون‌کردن ايران راحت نيست و اگر مي‌شد ما ۳۵ سال پيش اين کار را مي‌کرديم. آقاي کري و آقاي اوباما بارها اين حرف را مي‌گفتند. مي‌گفتند سرعت برنامه‌ي هسته‌اي ايران زياد است و سرعت تأثير تحريم‌ها کند است. يعني تحريم‌ها بايد روي مردم فشار بياورد تا به خيابان بيايند و حکومت را عوض کنند. از اين جهت مي‌گفتند ما بايد يک فکري براي برنامه‌ي هسته‌اي ايران بکنيم. فکرشان هم اين بود که يک توافقي در حوزه‌ي هسته‌اي داشته باشند و بعد سر فرصت به سراغ منطقه، موشک و موارد ديگر بروند. اين ذهنيت دموکرات‌ها پنج سال پيش بود که برجام داشت مذاکره مي‌شد.

امّا ذهنيت جمهوري‌خواهان و طيف تندروتر چه بود؟ اين‌ها مي‌گفتند جمهوري اسلامي را مي‌شود سرنگون کرد و شکننده است. اين‌ها برآورد دموکرات‌ها براي سرنگوني ايران را قبول نداشتند. مي‌گفتند ما بايد فشار حداکثري بياوريم. زماني هم که به قدرت رسيدند، اين کار را کردند. فشار حداکثري آوردند، منتها جواب نداد و معلوم شد همان دموکرات‌ها و اروپايي‌ها درست مي‌گفتند. آن زماني که آقاي ترامپ مي‌خواست از برجام خارج شود، اروپايي‌ها به او گفتند الان که محدوديت‌هاي برجامي برداشته نشده، شما بمانيد هروقت خواست برداشته شود ما با هم خارج مي‌شويم. ولي اطرافيان ترامپ که او را تشويق مي‌کردند چه مي‌گفتند؟ مي‌گفتند ما نمي‌خواهيم مثلاً تا ۲۰۲۵ صبر کنيم و بعد خارج شويم. ما مي‌خواهيم همين الان خارج شويم و جمهوري اسلامي را سرنگون کنيم. اين تفاوت دو طيف بود.

الان اگر آقاي ترامپ برگردد، چون سياست فشار حداکثري شکست خورده است، معلوم مي‌شود حرف‌هايي که بولتون و پمپئو مي‌زدند، شکست خورده است. اگر ترامپ برگردد يک انتخاب دارد، آن هم به‌سمت جريان واقع‌گرا در حزب جمهوري‌خواه برود که مخالف خروج آمريکا از برجام بودند. اين جريان همان تحليل دموکرات‌ها را داشتند و مي‌گفتند اگر از برجام خارج شويد، معلوم نيست ايران توافق جديدي انجام دهد و امتيازهاي قبلي را هم از دست مي‌دهيد که همين اتفاق افتاد.

دموکرات‌ها هم بيايند، لزوماً قرار نيست به برجام برگردند. در تاکتيک‌ها نگاهشان نسبت به جمهوري‌خواهان فرق دارد، ولي دشمن جمهوري اسلامي هستند. از اين جهت يا به برجام برنمي‌گردند يا اگر برگردند با شرط برمي‌گردند که شما بياييد مثلاً در حوزه‌ي موشکي يا منطقه فلان کار را بکنيد. کارهايي از ما مي‌خواهند که در عمل نمي‌توانيم انجام بدهيم و اشتباه آدم‌هايي مثل صدام و قذافي را هم انجام نمي‌دهيم. صدام و قذافي الگوي خوبي براي سياست خارجي ايران نيستند.

بنابراين آقاي بايدن بيايد يا آقاي ترامپ، در عمل نتيجه‌اش اين نخواهد بود که روابط ما با آمريکا بهتر خواهد شد. تاکتيک‌هاي اين‌ها مختلف است. مسئولين هم بايد به همان جمله‌اي که در فرمايش رهبر انقلاب است توجه کنند. يعني نگاه به اينکه در انتخابات آمريکا چه کسي پيروز مي‌شود، اين نگاه صحيحي نيست. منتظربودن براي آقاي بايدن کار خوبي نيست. انتخابات ۲۰۰۸، وقتي معلوم شد که آقاي باراک اوباما مي‌خواهد رئيس‌جمهور آمريکا شود عده‌اي خوشحال شدند. گفتند اسمش باراک حسين اوباما است و مشکلات را حل مي‌کند. مشکلات نه‌تنها حل نشد، بلکه بدتر هم شد. دوره‌ي اوّل اوباما بدترين تحريم‌ها عليه ما وضع شد. قبل از او ريگان، کارتر، بوش پدر، بوش پسر، کلينتون و بقيه تحريم‌هايشان به اندازه‌ي اوباما نبود.

بعد از اوباما عده‌اي منتظر برجام شدند. بعد از برجام عده‌اي منتظر برجام اروپايي شدند. الان هم عده‌اي منتظر بايدن هستند. اين براي کشور خوب نيست. اين سبک صحيح مديريت سياست خارجي نيست که شما مرتب منتظر طرف مقابل باشيد و مردم هم شرطي بشوند که بايدن يا ترامپ مي‌آيد. آخر سر هم هرکدام که مي‌آيند، سياست‌هاي ضد ايراني‌شان را ادامه مي‌دهند. از اين جهت به فرموده‌ي رهبر انقلاب کشور بايد از درون قوي شود. اين همان روش صحيح است.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar