چرا چین و آمریکا در دوران «پسا-ترامپ» به دنبال ایران هستند؟

فرارو/متن پيش رو در فرارو منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد مهدي حاتمي/ ايران در آستانه انعقاد يک توافق بي سابقه با چين است و اين در حالي است که تغيير در سياست آمريکا همزمان با روي کار آمدن جو بايدن، وزن ايران را در تيم کشيهاي آينده سياست و اقتصاد بين الملل سنگينتر هم خواهد کرد. اما چينيها يا آمريکاييها از تلاش براي نزديکي با ايران چه منفعتي را دنبال ميکنند؟
از جزئيات دقيق توافق ۲۵ ساله ميان ايران و چين تقريباً هيچ چيزي منتشر نشده و هر چه هست، گمانه زني اين يا آن نشريه و اين يا آن کارشناس اقتصاد و روابط بين الملل در مورد اين توافق ميان دو کشور بزرگ آسيايي است.
آنچه تلويحاً ميدانيم اين است که رييس جمهور چين، شي جين پينگ، در سال ۲۰۱۶ پيشنهاد يک توافق همه جانبه را به ايران ارائه داده و در اين توافق، پيشنهاد شده که در مقابل خريد تعهدي نفت ايران از سوي چين، اين کشور سرمايه گذاري گستردهاي در زيرساختهاي ايران انجام دهد و البته، ايران هم متعهد به خريد تعهدي کالاهاي چيني در برخي بخشها شود.
نفع دو کشور از اين توافق تقريباً روشن است: ايران ميخواهد يک مشتري بلندمدت براي نفت خود پيدا کند و اين مشتري همزمان با سرمايه گذاري در زيرساختهاي نفتي و غيرنفتي کشور، جرياني از ورود سرمايه خارجي به کشور را هم تضمين کند.
چين هم يک منبع صادرکننده نفت خواهد داشت که احتمالاً با حمايتهاي سياسي و نظامي، جريان ورود نفت از اين منبع به کشور خود را ضمانت ميکند و علاوه بر خريد نفت با تخفيف ويژه، بازار بزرگ ايران در بخشهايي همچون خودرو را نيز قبضه خواهد کرد.
چرا کشورها بايد منافع دشمنان شان را هم در نظر بگيرند؟
اما چرا ايران و چين ميخواهند وارد توافقي شوند که برخي معتقدند قراردادي شبه استعماري به نفع چينيها است و در مقابل، برخي هم معتقدند نشانهاي است از هوشمندي ايران که ميخواهد با ابرقدرت اقتصادي جهان آينده، وارد روابط عميقتر شود؟
در جهان سياست، که پس از جنگ سرد، وزن اقتصاد در آن از وزن نظامي گري و نفوذ نظامي به مراتب سنگينتر شده است، کشورها ناچارند هر جا که امتيازي ميخواهند، امتيازي هم بدهند. روي ديگر اين سکه اين است که کشورها (به ويژه کشورهايي با قدرت متوسط يا قدرت کم در وزن کشي ژئوپولتيک) نميتوانند بدون در نظر گرفتن منافع يکديگر، تصميماتي صرفاً به نفع خود بگيرند. به اين ترتيب، اقدام بر خلاف اين اصول نانوشته، تقريباً همواره به در بسته ميخورد و يا جنگ به دنبال دارد و يا محاصره اقتصادي.
توضيح سادهتر ماجرا ميتواند اين باشد: در گرماگرم آغاز جنگ جهاني دوم، ايتاليا و ژاپن به عنوان قدرتهاي نوظهور، ترجيح دادند دربست در اردوگاه آلمان قرار بگيرند تا با جان و مال شان، بريتانيا، فرانسه و روسيه را به عنوان رقباي جهاني، به خاک سياه بنشانند. برنامه آنها اين بود که روي اسب برنده سرمايه گذاري کنند تا اگر رقيب شکست خورد، جايش را در صحنه اقتصاد و سياست جهاني بگيرند.
با اين همه، اين سياست محکوم به شکست شد و تقريباً تمام بازيگران جنگ جهاني دوم، که تنها به منافع خودشان ميانديشيدند و منافع رقبا را از نظر دور داشتند، به خاک سياه نشستند و تنها آمريکايي جان سالم به در برد که به دلايل جغرافيايي، از گزند دور بود.
در مقابل، امروز و در نظم شکننده پس از جنگ سرد، نمونههاي فراواني از اقدام مشترک (دست کم در حوزه کشورهاي بلوک غرب) وجود دارد که نشان ميدهد در نظر گرفتن منافع رقبا و دشمنان، اتفاقاً ميتواند تصميمات ژئوپولتيک را با موفقيت بيشتري همراه کند.
به عنوان نمونه، حمله به ليبي در سال ۲۰۱۱ ميلادي، با ائتلافي که حمايت سازمان ملل متحد را هم به همراه داشت، صورت گرفت و به سرنگوني معمر قذافي انجاميد. در اين ميان، تقريباً تمام قدرتهاي ذي نفع در اين موضوع همداستان بودند و حتي روسيه هم مخالفتي با براندازي حکومت قذافي نداشت.
از آن سو، اما همين نوع برخورد با موضوع سوريه، بدون در نظر گرفتن منافع کشورهايي مانند ايران و روسيه، موجب شده که اردوگاه غرب نتواند بشار اسد را از قدرت کنار بزند و سوريه را به کشوري ويران شده با مردماني آواره بدل کند.
از «موازنه منفي» تا «چرخش به شرق»
اما اين مقدمه چينيها چه ارتباطي به ايران و ماجراي قرارداد ۲۵ ساله ميان ايران و چين دارد؟ واقعيت اين است که ايران، خواسته يا ناخواسته، سالها است به اين نتيجه رسيده که بايد در برنامه ريزيهاي ژئوپولتيک خود، منافع رقيب يا دشمن را هم در نظر بگيرد و به اين ترتيب، بازيهاي سياسي پيچيده تري به اجرا بگذارد.
ايران، امتيازگيري از اين يا آن قدرت جهاني با ابزار نزديکي به قدرت مقابل، را سالها پيش آغاز کرد. در جريان جنگ جهاني اول، ايران روي پيروزي آلمان شرط بسته بود و البته شرط را باخت، اما همين تصميم هم در فضاي سياسي آن دوران، به اين منظور انجام شد که شايد ژرمنها بتوانند به دليل خصومت تاريخي شان با انگليسي ها، پاي آنها را از ايران کوتاه کنند.
سياست موسوم به «موازنه مثبت» يا «موازنه منفي» (روي آوردن به رقيبِ يک قدرت بزرگ براي کاهش فشار قدرت بزرگ)، اما مهمترين نمونه خود را در دولت محمد مصدق پيدا کرد. نخست وزير وقت ايران که براي ملي کردن صنعت نفت با انگليسيها سرشاخ شده بود، براي دفع فشار آنها، به آمريکا پناه برد که در آن زمان، هنوز پيشينهاي منفي در ذهن مردم و سياسيون ايراني نداشت. ماجرا البته به نفع مصدق و ايران تمام نشد و ايران از همان جايي گَزيده شد که گمان نميکرد.
سياست «نه شرقي، نه غربي» ايران در فرداي پيروزي انقلاب اسلامي، اما قرار بود به نزديکي با يک قدرت بزرگ براي دفع خطر يک قدرت بزرگ ديگر پايان بدهد و اين اتفاقي بود که کمابيش هم رخ داد. با اين همه، بر خلاف آنچه بسياري گمان ميکنند، ايران همواره کشوري متمايل به غرب شناخته ميشود و اين موضوع در دوران موسوم به «پسا برجام» هم خود را نشان داد، يعني زماني که به نظر ميرسيد اروپا دوباره قرار است به شريک نخست تجاري ايران بدل شود و جاي چينيها را تنگ کند.
چين حالا با يک پيشنهاد تازه به سراغ ايران آمده و ايران هم ميداند که بايد منافع رقبا و دشمنان (چه آمريکايي ها، چه برخي کشورهاي عرب حاشيه خليج فارس و چه مثلاً روسيه و چين) را هم در تصميم گيريهاي بلندمدت خود دخيل کند. در واقع، ايران ميداند که اين بار بايد به شکلي ديگر بازي کند.
پيش بينيهاي ژئوپولتيک و اقتصادي نشان ميدهند قاره آسيا در دو دهه پيش رو، بار ديگر به نقطه ثقل اقتصاد جهاني بدل خواهد شد و آن طور که گزارشهاي بانک جهاني نشان ميدهد، از ميان ۶ قدرت نخست اقتصادي در آن زمان، چهار مورد غير غربي (به مفهوم عام) خواهند بود: چين، هند، ژاپن و روسيه.
ايران هم با همين چشم انداز و در فضاي خالي ناشي از عدم حضور اروپا و آمريکا در اقتصاد ايران که در سالهاي اخير با تهديدات سخت نظامي و غيرنظامي هم همراه شده، «چرخش به شرق» را در دستور کار خود قرار داده است. با اين همه، ايران به صورت همزمان در حال ارسال پيامي پيچيده هم به جهان غرب است: اگر نميخواهيد من در دامن شرق بيفتم، شما بايد پا پيش بگذاريد.
چرا ايران براي جهان مهم است؟
بنابراين، ايران ميخواهد هم در تيم چين باشد (که احتمالاً ابرقدرت اقتصادي بعدي است) و هم همزمان، دشمني قدرتهاي فعلي را تحريک نکند. اما اگر از آن سو به ماجرا نگاه کنيم، چرا ايران تا اين اندازه براي غرب و شرق مهم شده است؟
موسسه مشاوره اقتصادي «مکنزي» (McKinsey & Company) در گزارش مفصلي که در ژوئن سال ۲۰۱۶ منتشر شده بود، ايران را مستعد رشد يک تريليون دلاري توليد ناخالص داخلي در مدت حدود يک دهه دانسته بود و نوشته بود ايران به دليل برخي ويژگي ها، مستعد رشد بالا است.
در اين گزارش آمده بود که ايران به دليل دسترسي به انرژي ارزان، موقعيت جغرافيايي منحصر به فرد و دارا بودن طبقه متوسط و شهرنشين مصرف کنندهاي که در مقايسه با طبقه متوسط متناظر در کشورهاي هند، برزيل و ترکيه ثروتمندتر و تحصيل کردهتر است، ميتواند محل مناسبي براي سرمايه گذاري باشد.
سايت دولت بريتانيا هم در گزارشي که آخرين بار در سال ۲۰۱۸ به روزرساني شده، توصيههايي به تاجران انگليسي براي سرمايه گذاري در ايران ارائه کرده و اين را هم اضافه کرده که ايران بزرگترين اقتصادِ بيرون از جريان اصلي اقتصاد در دنيا است و به همين دليل، سرمايه گذاري در اين کشور ميتواند بازدهي بالايي داشته باشد.
از آن سو، هنري کيسينجر، وزير اسبق امور خارجه در آمريکا و يکي از مشهورترين ديپلماتهاي جهان در سال ۲۰۱۶ و در آستانه انتخاب دونالد ترامپ به رياست جمهوري آمريکا در مقالهاي که در يکي از نشريات آمريکايي به چاپ رسيد، از بر هم خوردن نظم نوين جهاني (New world order) سخن گفته بود. کيسينجر، نوشته بود نظمي که پس از جنگ دوم جهاني در جهان مستقر شده در آستانه فروپاشي قرار گرفته و ايران، در کنار چين و روسيه، عوامل بر هم زننده اين نظم هستند.
در تلاش چين براي احياي جاده ابريشم جديد و محوريت يافتن دوباره اين کشور به عنوان قلب اقتصاد جهان، در واقع جاي بزرگي هم براي ايران وجود دارد و اين در حالي است که اروپا، آمريکا، اسرائيل، برخي کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس و حتي روسيه، نميخواهند ايران وزني تا اين اندازه سنگين پيدا کند.
سيگنال ايران به غرب و شرق
به اين ترتيب، ايران که اکنون با حضور در بسياري از کشورهاي منطقه و تقويت توانايي نظامي خود به يک قدرت منطقهاي بدل شده، بايد دير يا زود به تيم کشي ميان چين و آمريکا به عنوان دو اقتصاد بزرگ پا بگذارد و تلاش براي گسترش نفوذ در حوزه اقتصاد را هم کليد بزند.
در اين ميان، اما يک نکته عجيب وجود دارد و آن هم اينکه اقتصاد ايران بر خلاف نظر عامه شهروندان ايراني، آنچنان با اقتصاد چين در هم نياميخته است و به همين دليل، شايد ترس از نزديکي بيش از حد به چين، در واقع ترسي بي دليل باشد.
«اسفنديار باتمانقليچ» و «لوسيل گرير»، در گزارشي که چندي پيش در مرکز بينالمللي محققان «وودرو ويلسون» در آمريکا منتشر شد، نشان دادند که تعامل اقتصادي ايران با چين در چهار حوزه اصلي اقتصادي (تجارت دوجانبه، سرمايهگذاري مستقيم خارجي، جذب منابع مالي خارجي و نيروي کار اعزامي) از ساير کشورهاي خاورميانه، همچون پاکستان، عراق، امارات متحده عربي و ترکيه، عقبتر است.
بر اساس اين گزارش، سرمايه گذاري مستقيم چينيها در اقتصاد ايران از حدود ۴۷۰ ميليون دلار در سال ۲۰۰۴ ميلادي، به حدود ۳.۲ ميليارد دلار در سال ۲۰۱۸ ميلادي رسيده، اما اين درحالي است که به اين ترتيب، ايران پس از امارات متحده عربي و پاکستان، صرفاً سومين دريافتکننده سرمايهگذاري مستقيم خارجي چين طي اين مدت بوده است.
اوضاع در حوزه همکاريهاي نظامي هم به همين شکل است. ايران و چين در يک دهه گذشته، تنها ۳ رزمايش دريايي مشترک برگزار کرده اند و اين در حالي است که طي همين مدت، تعداد رزمايشهاي نظامي چين و پاکستان به ۲۰ مورد ميرسد و البته، چين با عربستان سعودي، رقيب منطقهاي ايران نيز رزمايش مشترک برگزار کرده است.
بنابراين، ظاهراً اين ايران است که در افزايش مراودات اقتصادي و غيراقتصادي خود با چين ترديد دارد و نه بالعکس. از آن سو، با روي کار آمدن جو بايدن در آمريکا و بازگشتي ولو نسبي به ژئوپولتيکِ پيش از ترامپ، به نظر ميرسد ايران ميخواهد منفعت اقتصادي خود از پيوستن به يکي از دو اردوگاه شرق يا غرب را، پيش از عمل، در نظر بگيرد. اين بار، ظاهراً سايرين بر سر حضور ايران در تيم شان، سر و دست ميشکنند.