نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

حکم دستگیری وصالی پس از شهادتش به کردستان رسید

منبع
شرق
بروزرسانی
حکم دستگیری وصالی پس از شهادتش به کردستان رسید

شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
 
اصغر وصالي فرمانده دسته دستمال‌سرخ‌ها، پس از سال‌ها در فيلم «چ» بود که دوباره به جامعه ايران معرفي و نقش پررنگش در وقايع کردستان که از او يک قهرمان ساخته بود، اين‌بار در سينما بازآفريني شد؛ جواني مبارز و انقلابي که در ميان گفت‌وگو‌هاي هم‌بندي‌هايش در زندان‌هاي زمان شاه از هر طيف تعريف‌هاي زيادي از او شنيده مي‌شود. اصغر شجاع بود، اصغر مؤمن بود، فعال بود و تعريف‌هايي از اين قبيل که او را فارغ از دسته‌بندي‌هاي سياسي داخل زندان مي‌دانستند. نام کاملش اصغر وصالي طهراني‌فرد است که در سال 1329 در جنوب تهران متولد شده و مبارزات خود عليه شاه را در اوج جواني آغاز کرده است، پدرش اهل ورزش باستاني و به حسن‌ چرخي معروف بود و اصغر نيز با اين فضا‌ها بيگانه نبود، به زورخانه کريم سياه مي‌رفت و براي خودش پهلواني شده بود. آشناهايش مي‌گويند زماني که هنوز سازمان مجاهدين خلق دچار التقاط نشده بود، عضو آن شد و ايران را به مقصد فلسطين براي آموزش‌هاي چريکي ترک کرد.

وقتي به ايران بازگشت، به خاطر شرايط و اهدافش زندگي مخفي را برگزيد؛ اما ساواک بعد از مدتي مخفيگاهش را يافت و به اعدام محکوم شد که با يک درجه تخفيف به حبس ابد و نهايتا با 12 سال حکم راهي زندان قصر شد. با ايماني که به آرمان‌هايش داشت مقاومت را در مقابل ساواک به التماس ‌ ترجيح داد و ساواکي‌ها براثر اين مقدار از استقامتش به او اصغرپررو مي‌گفتند! او کل دستگاه عريض و طويل امنيتي شاه را با مقاومتش خسته کرده بود. تهراني شکنجه‌گر معروف ساواک بعد‌ها در اعترافاتش گفت: ما در کميته مشترک از دست دو نفر خسته شديم، يکي عزت‌شاهي و يکي هم اصغر وصالي که با وجود شکنجه‌هاي زياد از موضع‌شان دست‌بردار نبودند. مثلا من پنجشنبه وصالي را به پنکه سقفي مي‌بستم و مي‌رفتم، شنبه برمي‌گشتم. روحيه جوانمردي اصغر و شجاعتش حتي در اعدام ساواکي‌هايي که او را به‌شدت شکنجه کرده بودند نيز عيان بود؛ ساواکي که او را به حدي شکنجه کرد که 27 کيلو وزن کم کرده بود و  وقتي مجبورش مي‌کردند روي دست‌هايش راه برود، استخوان سينه‌اش را شکسته بودند. از جانب عده‌اي روايت شده است که وقتي خلخالي حکم اعدام تهراني را داد، به اصغر گفت شما او را ببريد و اعدام کنيد. اصغر گفت: «من اين کار را مردانه نمي‌دانم؛ اينکه کسي را بکشم که دست‌هايش بسته است. يک کلت به من و يک کلت به او بدهيد تا مردانه مبارزه کنيم». در زندان با تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين در سال54 اصغر وصالي نيز مسير خود را از آنها جدا کرد و گفته مي‌شود کارش به درگيري نيز کشيده بود. شهيد حاج مهدي عراقي در‌اين‌باره مي‌گويد: «در اوين گاهي بحث مي‌شد. يک روز بين وصالي و مسعود رجوي درگيري به وجود آمد که اصغر با سر زد توي صورت رجوي و جلوي آنها ايستاد». وصالي در عين تمام استقامتش در مقابل دشمن شخصيتي شوخ و مهربان داشت. جواد منصوري از هم‌بندي‌هايش مي‌گويد وصالي به شوخي بعد از پايان غذا مي‌گفت خدايا گرسنگان را سير کن يا بکش! به نقل از شنيده‌ها او بيش از آنکه يک چريک با روحيه نظامي باشد، فردي اخلاق‌مدار با روحيات خاصي بوده است که سير وقايع، آن بخش از روحيه ناب او را ناديده گرفته است. او به يارانش بسيار اعتماد داشت و ضمن مشورت با آنها کارهايش را انجام مي‌داد و روحيه تک‌روي نداشت.

با پيروزي انقلاب به‌دليل آشنايي‌اي که با زندان داشت، انتظامات زندان قصر را تشکيل داد و با گروهي به‌دنبال نيرو‌هاي ساواک رفت. در همان اوايل بود که سپاه پاسداران با 9 گردان تشکيل شد و اصغر وصالي در تأسيس اطلاعات سپاه نقش مهمي ايفا کرد و در اطلاعات خارجي سپاه نيز حضور داشت؛ اما يک چريک انقلابي ساختار را برنمي‌تابد و رفت در صحنه عملي انقلاب تا اسلحه از دستش نيفتد. تير 58 با انتشار خبر شورش نيرو‌هاي کُرد و سر‌بريدن چند پاسدار، وصالي با دستور ابوشريف به‌عنوان فرمانده عمليات سپاه راهي مريوان شد. وصالي گروهي به نام دستمال‌سرخ‌ها ايجاد کرد و علت انتخاب اين اسم بستن دستمال سرخي به دور گردنشان بود که نماد شهادت، براي شناسايي در هنگام جنگ و وسيله‌اي براي بستن زخم و مجروحيت احتمالي بود که به جاي باند استفاده کنند. روايت مي‌شود با شهادت يکي از اعضاي جوان گروه که هنگام شهادت، لباسي سرخ بر تن داشت، هم‌رزمانش به‌عنوان يادبود او، تکه‌هايي از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند و اين دستمال‌ها از ساختمان‌هاي پيشاهنگي يکي از شهرهاي آزاد‌شده به ‌دست آمده بود.
‌وصالي با دو تانک و گروه چريکي‌اش راهي کردستان شد و توانست نيرو‌هاي تجزيه‌طلب‌ ضد انقلاب ‌ را در سنندج، کامياران و مريوان و پاوه شکست دهد و پس از آن دولت با فرستادن تيم‌هايي در تلاش براي گفت‌وگو و مذاکره بود. وصالي به ژاندارمري نيز مشکوک بود و مي‌گفت آنها اطلاعات نظامي را به ضد انقلاب داده‌اند و ارتش در اين زمينه با آنها همکاري کرده است. از طرفي دولت موقت دستور داده بود سپاه تمام مناطق کردستان را تخليه کند. وصالي اجازه بازگشت به تهران را به چمران نمي‌دهد و به او مي‌گويد بايد زخمي‌ها را با خود ببريد. چمران که راهي نداشت، اسلحه دست گرفت و تا آزادسازي پاوه در کنار اصغر وصالي ماند که هلي‌کوپتر زخمي‌ها به دست نيرو‌ها‌ي کرد در اين نبرد منفجر مي‌شود. وصالي به همراه دستمال‌سرخ‌ها عمليات‌هاي فراواني در مقابله با ضدانقلاب ‌‌انجام داد. او در همان مبارزه در کردستان با مريم کاظم‌زاده، خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامي، ازدواج کرد. اوج کار اصغر وصالي در عمليات پاوه است که در نهايت غائله پاوه نيز با پيام امام به پايان رسيد ضد انقلاب‌ها ‌‌از آن منطقه فرار کردند.

‌متن پيام امام به اين شرح است: «از اطراف ايران، گروه‌هاي مختلف ارتش و پاسداران و مردم غيرتمند تقاضا کرده‌اند‏‎ ‎‏که من دستور بدهم به سوي پاوه رفته و غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر مي‌کنم و به ‎‏دولت و ارتش و ژاندارمري اخطار مي‌کنم اگر با توپ‌ها و تانک‌ها و قواي مجهز تا 24‏‎ ‎‏ساعت ديگر حرکت به سوي پاوه نشود، من همه را مسئول مي‌دانم.‏ من به‌عنوان رياست کل قوا به رئيس ستاد ارتش دستور مي‌دهم که فورا با تجهيز‏‎ ‎‏کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگان‌هاي ارتش و ژاندارمري دستور مي‌دهم که -‏بي‌انتظار دستور ديگر و بدون فوت‌ وقت- با تمام تجهيزات به‌سوي پاوه حرکت کنند‏‎ ‎‏و به دولت دستور مي‌دهم وسايل حرکت پاسداران را فورا فراهم کنند.‏ تا دستور ثانوي، من مسئول اين کشتار وحشيانه را قواي انتظامي مي‌دانم و در‏‎‌صورتي‌که تخلف از اين دستور نمايند، با آنان عمل انقلابي مي‌کنم. مکرر از منطقه‏‎ ‎‏اطلاع مي‌دهند که دولت و ارتش کاري انجام نداده‌اند. من اگر تا 24 ساعت ديگر عمل‏‎ ‎‏مثبت انجام نگيرد، سران ارتش و ژاندارمري را مسئول مي‌دانم. والسلام، ‏‏24 شهر رمضان 99 ، 27 مرداد 58‏، ‏‏روح‌الله الموسوي الخميني».‌‌ اختلاف‌سليقه‌ها در آن زمان باعث مي‌شود حکم بازداشت وصالي صادر شود، اما اين حکم پس از شهادتش به کردستان مي‌رسد. به گفته يکي از هم‌رزمانش، يک روز آمدند براي بازداشت اصغر، يکي از همرزمان اصغر مي‌گويد اگر به‌دنبال اصغر وصالي مي‌گرديد، برويد بهشت‌زهرا دنبالش بگرديد، او شهيد شده، برويد آنجا دستگيرش کنيد. سرانجام ‌اصغر وصالي، در ظهر 29 آبان 1359 هنگام تدارک عملياتي براي روز عاشورا در تنگه حاجيان از ناحيه سر مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و بر‌اثر همين جراحت، در چهلمين روز شهادت برادرش اسماعيل، به شهادت رسيد. شهيد اصغر وصالي در قطعه 24 بهشت‌زهراي تهران در کنار برادرش و در ميان گروه دستمال‌سرخ‌ها به خاک سپرده شد. براي درک بهتر و کسب اطلاعات بيشتر درباره شهيد اصغر وصالي و گروه دستمال‌سرخ‌ها، با مريم کاظم‌زاده، همسر اصغر وصالي، گفت‌وگو کرديم که مشروح آن را در ادامه مي‌خوانيد.

‌‌چطور با شهيد وصالي آشنا شديد؟
‌در مريوان بوديم؛ من قبل از اصغر وصالي و دکتر چمران در پادگان مريوان بودم. آن‌موقع آقاي مصطفوي فرمانده سپاه آنجا بودند. وضعيت مريوان هم آرام نبود و تقريبا دست گروه‌هاي چپ بود و اجازه نمي‌دادند کسي وارد شهر شود. ارتش به‌لحاظ شرايطي که داشت، دو روزي يک‌بار آذوقه به شهر مي‌برد. من يک روز با ماشين‌هاي ارتش از اردوگاه‌هايي که خارج از شهر زده بودند، براي خروج مردم چند عکس گرفتم. من آن زمان خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامي بودم. البته بني‌صدر آن‌موقع خيلي دخالتي نداشت، سردبير ما آقاي عليرضا نوبري بود. دکتر چمران وقتي وارد منطقه شد، محل اقامتش پادگان بود. دوره مأموريت پاسداران سپاهي که تحت فرماندهي آقاي مصطفوي بودند، تمام شده بود و بايد نيروي جايگزين مي‌آمد که گروه اصغر وصالي آمد. فرمانده گردان 3 سپاه که بايد چند تانک و نفربر را به پادگان مريوان مي‌رساندند و يک روز عصر در گرد‌و‌خاکي که تانک‌ها ايجاد کردند، اصغر وصالي وارد مريوان شد. نيرو‌هاي بالاي تانک هم دستمال سرخي بر گردنشان بود و فهميديم نيروي جاگزين دستمال‌سرخ‌ها هستند و چون چمران هم مذاکره کرده بود و مي‌خواست به تهران برگردد، من با چمران به کرمانشاه و تهران بازگشتم. چند روز بعد شنيدم چمران به پاوه رفته است و يک روز بعد غائله پاوه شروع شد. من با اصرار زياد خواستم به منطقه بروم تا گزارش را از چمران بگيرم. با سختي زيادي به اقامتگاه دکتر چمران رفتم و ديدم اصغر وصالي هم آنجاست. وقتي گزارش را خواستم، دکتر چمران گفت با اصغر وصالي صحبت کن. ولي حقيقتش وقتي وارد پادگان شدم، اصغر وصالي برخورد خوبي نداشت و اکراه داشتم که باز بروم و با او صحبت نکردم. روز بعد گروه وصالي مأموريتي داشت براي شناسايي منطقه و به من پيشنهاد شد با آنها بروم و من نيز از خداخواسته همراه آنها رفتم. در آن سفر بود که اصغر وصالي را شناختم. ناگفته نماند که نيرو‌هاي او را بيشتر شناختم که چقدر پرتلاش، فداکار و صبورند. اين سفر دو روز طول کشيد و در برگشت هم به يک کمين خورديم و همراه اصغر به پادگان آمديم. در آنجا خانم چمران هم آمده بود و خيلي به‌لحاظ روحي براي من مؤثر بود. در آن مأموريت شناسايي شناختمان از هم بيشتر شد. يادم است يکي از بچه‌هاي خوب گروه شهيد شده بود، آنجا بود که براي اولين‌بار با اصغر وصالي صحبت کردم و فرداي آن روز با خانم چمران به تهران برگشتم. بعد از دو روز در 18 شهريور با شهيد شيرودي دوباره به بانه و سردشت رفتم و بعد از دو ماه کار دسته وصالي نيز تمام شده بود که به کرمانشاه رفتيم و مصادف شده بود با فوت آقاي طالقاني و راه‌ها بسته بود و به ناچار با اتوبوس نيرو‌هاي وصالي برگشتم و اين شروع آشنايي ما بود.
‌ از فعاليت‌هاي سياسي قبل از انقلاب شهيد وصالي بگوييد.
اصغر وصالي قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدين خلق بود و مصطفي جوان‌خوشدل، مسئول سازماني اصغر بود. او محکوم به اعدام بود و بعد از کشته‌شدن رضايي‌ها، حکمش به 12 سال زندان کاهش پيدا کرد. وصالي به‌علت مخفي‌بودن و فعاليت‌هاي چريکي که در شهر‌هاي مختلف انجام داده بود، محکوم به اعدام شد. وقتي دستگير شد، تازه معلوم شد شش نفري که ساواک دنبال آنها مي‌گشته، همه يک نفر هستند و اصغر وصالي با نام‌هاي مستعار فعاليت مي‌کرد. اصغر در زندان با شرايط سازمان و تغيير ايدئولوژي آشنا و سريع جدا مي‌شود. آن‌موقع سازمان مجاهدين هم برنمي‌تابيد نيرويي مثل وصالي جدا شود و اصغر انتقاد‌هاي شديدي به آنها مي‌کرد تا سال 56 که از زندان آزاد شد.
‌داستان درگيري شهيد وصالي و زدن‌ رجوي صحت دارد؟
درگيري لفظي را بعد از انقلاب شاهد بودم، ولي آن موقعي که من با ايشان بودم، درگيري از نزديک اتفاق نيفتاد؛ اما مسعود رجوي خيلي براي اصغر وصالي خط‌و‌نشان مي‌کشيد و درگيري لفظي به‌صورت پيام بود که مثلا مي‌آمدند مي‌گفتند مسعود اين پيام را برايت دارد که اصغر هم جواب مي‌داد و حتي خوب يادم هست هنوز سازمان مجاهدين ترور‌هاي سال 60 را شروع نکرده بود، ولي از طرف آنها دو بار خانه ما را دزد زد و کسي که در‌اين‌باره دستگير شد، اعتراف کرد. اصغر وصالي تحت تعقيب منافقين بود.
‌فعاليت‌هاي بعد از انقلاب اصغر وصالي چه بود؟
ايشان فرد شناخته‌شده‌اي بود و ازسوي کساني که با ايشان آشنا بودند، دعوت به کار شد و با من درددل مي‌کرد که کار‌هاي اول انقلاب را چندان قبول نداشت؛ البته مسئول اطلاعات سپاه بود و در چند دستگيري هم بوده است. وصالي مدعي چريک‌بودن بود. تعريف مي‌کرد يک‌بار خلخالي يک نفر را براي اعدام به ما سپرد که در ميانه راه ديدم او قبل از انقلاب شکنجه‌گر من بوده است و مي‌گفت همان موقع راهم را جدا کردم و کچويي کنارم بود که گفتم من ديگر اين کار را نمي‌کنم. البته اين رفتار به روحيه اصغر وصالي برمي‌گشت، او معتقد به انتقام‌گيري نبود. اصغر وصالي خيلي شکنجه شده بود و در زندان به «اصغرپررو» معروف بود، ساواکي‌ها که نمي‌توانستند او را تحمل کنند، براي رو کم‌کردن خيلي شکنجه‌اش مي‌کردند، اصغر به خيلي از مسائل ريز هم توجه داشت. يادم هست اوايل آشنايي‌مان بود، در‌حال قدم‌زدن بودم، پاييز هم بود پايش را روي برگ‌ها نمي‌گذاشت، مي‌گفت اين برگ روزي سبز بوده است؛ روحيه جالبي داشت. بازماندگان دسته دستمال سرخ‌ها هستند و مي‌توانيد از آنها بابت روحيه اصغر وصالي بشنويد. جزء شيوه اصغر وصالي بود که هر‌روز بايد کار‌هاي از صبح تا شب را بررسي و نقد مي‌کردند؛ مثلا در عمليات‌ها اصلا فرمانده‌اي نبود که بگويد بايد با برنامه همگي برويم؛ هر‌کسي حاضر بود عاشقانه با اصغر وصالي مي‌رفت، من خوب يادم هست اينها معروف به دستمال‌سرخ‌ها بودند.
‌داستان اين گروه چيست؟
شروع جنگ و دوران جنگ بارها اصغر وصالي فرمانده گردان3 سپاه شد. بار‌ها او را خواستند که تو باعث انشقاق در سپاه نشو؛ يعني هرکسي مي‌خواهد وارد سپاه شود، درخواست عضويت در دستمال‌سرخ‌ها را دارد و اين موضوع باعث جدايي‌انداختن در سپاه مي‌شود. ولي اصغر قول داد من اين کار را نمي‌کنم و دستمال قرمز را به گردنش نبست، چون باعث ايجاد جدايي بين بچه‌هاي سپاه مي‌شد؛ اينها موقعي که در مأموريت اولشان از سنندج به سمت مريوان مي‌آيند، يک خانه پيشاهنگي قبل از انقلاب ساکن مي‌شوند و مي‌بينند در يک جعبه دستمال‌هاي قرمز است، عبدالله نوري‌پور پيشنهاد مي‌کند اينها را به گردنمان ببينيم تا همديگر را بشناسيم. چون خودشان را بايد از مردم محلي جدا مي‌کردند و گروه اصغر وصالي که 30-40 نفر بودند و در پاوه 50 نفر بودند که از اينها اکثرشان شهيد مي‌شوند، به ياد دوستاني که آن دستمال قرمز را به گردنشان بسته بودند، اسم گروه را دستمال‌سرخ‌ها مي‌گذارند و يک سمبل تعهد مي‌شود اما اصغر وصالي خودش نمي‌بست که متهم به تک‌روي نشود.
‌ازسوي چه کسي منصوب شده بود؟
ازسوي جواد منصوري که در زندان هم‌بند بودند، منصوب شده بود ولي با ابوشريف که فرمانده عمليات بود، همکاري مي‌کرد. ما خاطرات خوبي با آقاي ابوشريف داريم و شاهد بودم که با دکتر چمران بحث‌هايي داشت. من بعد از شهادت اصغر وصالي مدت کمي خبرنگاري را ادامه دادم ولي بعد به‌دليل مشي روزنامه انقلاب اسلامي از آنجا جدا شدم. در آن زمان آقاي ابوشريف خيلي بزرگواري مي‌کرد؛ البته تنها نبودم بانوان ديگري هم بودند که در منطقه پرستار يا خبرنگار بودند و ابوشريف هروقت مي‌خواست به منطقه برود، تماس مي‌گرفت تا اگر مي‌خواهيم برويم ما را همراه خودش ببرد. ابوشريف اسلام را در قالب ناسيوناليسيت برنمي‌تابيد و در قالب انترناسيوناليسم و نگاه امتي شديدي داشت و مجموعه‌اي را که مي‌ديد، محدود نبود. من يک‌بار شاهد بحث ايشان با دکتر چمران در مريوان بودم. يادم هست صحبت امام موسي‌صدر شد، بحث نهضت آزادي‌بخش فلسطين نيز بود که دکتر چمران برنتابيد و بر سر امل و فتح هم گفت‌وگو کردند که شاهد بودم. دکتر چمران علاقه زيادي به اصغر وصالي داشت‌، گفت‌وگوهاي دکتر چمران هم درباره وصالي موجود است.
‌‌اصغر وصالي در وقايع گنبد نيز نقش داشت؟
اصغر وصالي اصلا در گنبد نبود، فرمانده سپاه در گنبد محسن چريک يا همان سعيد گلاب‌بخش بود که از فرماندهان بسيار زبده سپاه بود و در آبان 59 در بازي‌دراز شهيد شد. اتفاقا دستور دستگيري محسن چريک را هم داده بودند، فرماندهان اوليه سپاه دوره‌هاي چريکي را در لبنان ديده بودند و بسيار حرفه‌اي بودند و متأسفانه همان ماه‌هاي اول جنگ شهيد شدند و هيچ‌کس به دنبال شناسايي اينها نرفت. معمولا اخلاقي نيست کساني که از رده خارج شوند، دوستانشان را نيز از رده خارج کنند. متأسفانه سال 62 من به‌عنوان خبرنگار شاهد بودم کساني فرمانده شدند که بايد مي‌شدند ولي اصولي نبود آنهايي که بودند ديگران را حذف کنند؛ نه به لحاظ اينکه قهرمان نبودند ولي اين سؤال را از تبليغات سپاه دارم که چرا فرماندهان زبده خودشان را به جامعه معرفي نکردند؟ مثلا اصغر وصالي که دوباره به جامعه معرفي شد بعد از 38 سال بود که فيلم چ  ساخته شد.
‌فيلم «چ» تا چه حد به واقعيت اصغر وصالي نزديک است؟
از لحاظ اينکه يک فيلم و هنر است، هيچ انتقادي به آن ندارم. اگر فيلم مستند بود، شايد به لحاظ شخصيتي که ساخته انتقاد مي‌کردم ولي چون فيلم سينمايي است، هنرمند اجازه دارد برداشت خودش را از قهرمان‌ها ارائه دهد و از اين بابت يادم هست وقتي فيلم چ اکران شد، خيلي‌ها من را تحت فشار قرار دادند که گله کن، اين اصغر وصالي نبود که حاتمي‌کيا درست کرد ولي من معتقدم هنرمندان بيايند از نگاه خودشان شهدا و فرماندهان را به‌صورت آزادانه نمايش دهند. ما نبايد هنر را محدود کنيم. اين فيلم فقط همان 48 ساعت پاوه بود و آقاي بابک حميديان هم به‌خوبي از عهده اين فيلم برآمدند، البته تمامِ چمران و وصالي اين نبود.
‌داستان اسارت يک خبرنگار و حمله وصالي به کمپ دشمن چيست؟
قطعا نه! اين را مي‌توانم اصلاح کنم. در مهاباد که بوديم خيلي دلم مي‌خواست شهر را ببينيم و نمي‌توانستيم به داخل برويم. 
 آنجا دختري به نام بهاره بود که برادرش جزء دموکرات‌ها بود و اين ماجرا دقيقا بعد از 13 آبان و حمله به سفارت بود که قاسملو با چرخشي از اين حرکت و دانشجويان پيرو خط امام حمايت کرده بود و به صورت نمادين آمدند درِ سپاه و اين کار را قاسملو تأييد کرده بود که در سخنراني‌اش نيز من حضور داشتم. بهاره در آنجا اطلاعات مي‌گرفت و اطلاعات مي‌آورد. يک بار به من گفت دلت نمي‌خواهد به شهر بيايي؟ شرايط شهر متفاوت شده است. من خيلي دلم مي‌خواست بروم. در يکي از خيابان‌هاي اصلي شهر بوديم که کومله‌ها آمدند و مي‌خواستند خودشان را به حزب دموکرات نشان دهند.
يک جيپ دموکرات که در حال حرکت بود، ايستاد و کومله مي‌خواست من را ببرد و دموکرات نگذاشت. من از اين رفتارهاي کرد‌ها فهميدم چقدر ميان‌شان اختلاف است و در اين حين يک نفر در آنجا به سپاه زنگ مي‌زد که خبرنگارتان را بردند. اينها هم چون کردي حرف مي‌زدند، من متوجه نشدم. وقتي اصغر وصالي فهميد به ارتش زنگ زده بود که اگر آزاد نشود، توپ‌ها را به شهر مي‌ريزم و همه خودشان را گم کرده بودند و من از همه‌جا بي‌خبر به سمت سپاه رفتم که داد مي‌زدند خواهر آمد! خواهر آمد! وقتي آمدم، متوجه شدم در شهر چه خبري شده است و اصغر وصالي چقدر همه را تهديد کرده بود. البته در خاطرات کساني که هيچ حضوري در آن صحنه نداشتند، خواندم که داستان‌پردازي کرده‌اند.
‌‌ داستان دستگيري وصالي چيست؟
‌اصغر روحيه خاصي داشت و متهم مي‌شد به تک‌روي؛ ولي به کارش اعتماد و اعتقاد داشت؛ هر‌چند اصغر وصالي 28 آبان 59 شهيد شد؛ يعني اصغر وصالي دو ماه هم به صورت مستقل در منطقه کار نکرد و نوع کارش را تاريخ قضاوت مي‌کند. سرپل ذهاب تمام تانک‌ها آمدند که رد شوند و اصغر وصالي و شيرودي جلوي آنها را گرفتند و تا عمليات مرصاد هيچ‌ وقت عراق جرئت نکرد از سرپل ذهاب بگذرد. مي‌توانيد در گزارش‌هاي سپاه بخوانيد که با تجهيزات زرهي به ايران حمله کردند. چه کسي آنها را عقب راند، جز اصغر وصالي و نيرو‌هاي سرپل زهاب، همدان و اراک. اصغر وصالي روحيه خاصي داشت؛ ضمن اينکه عمليات «داربلوط» را در سابقه دارد. آنجا يک روستايي است مابين قصرشيرين و سرپل ذهاب. اين منطقه تمامش پايگاه کردهايي بود که راه مرز براي‌شان باز بود و بايد پاکسازي مي‌شد. من گمان مي‌کنم جرم اصغر خودمحوري‌اش بود؛ البته تک‌روي نداشت. او تمام مدت کارهايش را با ابوشريف چک مي‌کرد و تمام کار‌هايش حساب‌شده بود؛ ولي آن زمان کساني در تهران بودند که کار‌هاي اصغر را بر‌نمي‌تابيدند. اصغر وصالي روز عاشوراي سال 59 در گيلانغرب با تير مستقيم تک‌تيراندازهاي عراقي به شهادت رسيد.
‌‌آيا اختلافي بين وصالي و دولت موقت بود؟
‌دولت موقت تند کار نمي‌کرد و براي انقلابي‌هايي که سرعت کار را مي‌خواستند، در آن زمان مقبول نبود و انتظار مي‌رفت انقلابي‌تر عمل شود؛ ولي من خودم به‌عنوان خبرنگار با اينکه آن زمان منتقد جدي بازرگان بودم و بار‌ها به شهيد چمران هم گفتم؛ ولي در صداقت مهندس بازرگان همين بس که نماينده‌اش دکتر چمران بود يا مثلا آن هيئت حسن نيت که مورد تأييد امام نيز بود، نيروهاي کاملا متفاوتي درون‌شان بود. من در يکي از جلسات حسن نيت هم شرکت کردم. آن زمان که من مهاباد بودم، اين هيئت به سپاه هم آمدند و اصغر وصالي به اينکه چرا فروهر نيامده، اعتراض کرد. آن زمان فروهر و صباغيان به جلسات مي‌آمدند و قرار شد دور بعد نماينده سپاه هم به جلسات حسن نيت برود؛ ولي آنها يک کار بسيار زشت کردند. آنها دم در مي‌خواستند اصغر وصالي را تجسس بدني کنند که اصغر وصالي محکم به دست طرف زد، با اينکه اصغر وصالي مسلح نبود؛ درحالي‌که فرمانده سپاه هم بود؛ ولي مي‌خواستند او را بگردند و ديگر به جلسات نرفت. اصغر وصالي روحيه بخصوصي داشت. او تندخو نبود. پنجره‌اي که امام به روي ما گشود، زيبايي و اخلاق بود. يکي از تأکيدات وصالي براي نيروهايش جلسات انتقاد از خود بوده است. اين اشتباهات را درباره خيلي از چهره‌هاي انقلابي از‌جمله محمد منتظري هم مي‌گويند.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره