سرمقاله شرق/ نقد ناقدان فیرحی

شرق/ « نقد ناقدان فيرحي » عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم سيدصادق حقيقت است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
درگذشت نابهنگام حجتالاسلام داود فيرحي نهتنها جامعه حوزوي و دانشگاهي را در بهت و حيرت فرو برد؛ بلکه به شکلي همه اقشار جامعه را متأثر کرد. در بين قربانيان کرونا، استادان بزرگي وجود داشتهاند؛ اما تجليلي که از اين عالم بزرگوار حوزوي- دانشگاهي صورت گرفت، بينظير بود. علت اين مسئله را در چند نکته ميتوان جستوجو کرد؛ پيشتازبودن در حوزه انديشه سياسي اسلام، مباحث عميق در حوزه فقه سياسي، آثار متعدد و نوآورانه، اخلاق فروتنانه و جذاب و فعاليت در سطح تودههاي مردم، علاوه بر فعاليت دانشگاهي و حوزوي. نقدهاي متون ايشان را طبق يک تقسيمبندي، ميتوان به سه گروه درونگفتماني، برونگفتماني و پادگفتماني تقسيم کرد. داود يکي از دوستان نزديک بنده بود و هر دو در درون گفتمان نوانديشي ديني قرار داريم. با توجه به بيماري زمينهاي که داشتم، درگذشت او من را تا حدي متأثر کرد که نتوانستم در هيچيک از مراسمهاي او شرکت کنم. علاوه بر قرابت روحي، از نظر پروژه فکري نيز بسيار به هم نزديک بوده و هستيم. هر دو، برخلاف روشنفکران ديني و غيرديني و برخلاف رويکرد سنتي راديکال و غيرراديکال، خواهان قرائتي مردمسالار، حقوقبشري و عدالتمحور از درون دين هستيم. به همين سبب است که همواره تأکيد دارم که مرز مشخصي بين نوانديشان ديني و روشنفکران ديني وجود دارد؛ اما دوستي عميق و نزديکبودن پروژه فکري، باعث نميشد که به نقد علمي يکديگر نپردازيم. عجيب آن بود که فوت ايشان دقيقا با انتشار کتاب «بررسي و نقد متون سياسي» (نشر کوير) از سوي بنده مصادف شد که سه فصل اول آن به نقد سه کتاب ارزشمند او اختصاص دارد! ما نشان داديم که نزديکي روحي و فکري ميتواند با نقد علمي و بيطرفانه جمع شود. يکي ديگر از ناقدان اخير دکتر فيرحي که خارج گفتمان نوانديشي ديني قرار دارد، جناب استاد سيدجواد طباطبايي است. اختلاف نظر اين دو بر سر چند مسئله، ازجمله نظريه ايرانشهري، شکل گرفت. داود که خود دانشجوي استاد فرهيخته خويش دکتر طباطبايي بود، نشان داد که ميتوان در طول زمان رشد کرد، به مقام استادتمامي رسيد و با استاد خود وارد مباحث علمي شد. گروه سومي را که به نقد دکتر فيرحي پرداختند، ميتوان «اسلامگرايان راديکال» ناميد. حجتالاسلام ليالي در اين زمينه ميگويد: «ايشان ميخواهد فقه و گزارههاي فقهي را با گزارههاي ليبرالي و ليبرالدموکراسي غربي تطبيق دهد و تفسير کند که نتيجه آن ليبراليزهکردن فقه اسلامي است، با خوانشي که از ميرزاي نائيني ميگيرد. يکي از پروژههايي که فيرحي و تيم او در حال انجام آن بوده و هستند، پروژه تأويل و تفسير هرمنوتيک از فقه و فقه سياسي اسلام و به عبارت ديگر خوانشي از دين که از دل آن دموکراسي متولد شود و اين در تخصص آقاي فيرحي است». حجتالاسلام نعيميان نيز معتقد است: «ايشان به دنبال بازخواني دين با نگاه تجدد بود و براي بازخواني حکومت و ايجاد دموکراسي از چند روايت نيز براي تأييد استفاده ميکرد. رويکرد ايشان ضابطهمند، غيرگزينشي و بدون پيشداوري نبود. احراز صداقت در ايشان نکردم». به اعتقاد حجتالاسلام روانبخش، «کتب ايشان نشان ميدهد که او راه برونرفت از سنت به مدرنيته را سکولاريسم ملايم ميداند. او در طرح مباحث آکادميک و حوزوي خود، در دو دهه گذشته، در جهت حساسيتزدايي نسبت به گذر از دين و حاکميت ديني، به مدرنيته و نظام سياسي سکولار، پلي موسوم به اسلام رحماني ميساخت که با هيچيک از مباني اسلامستيز و ضدبشري مکاتب غربي، نهتنها تعارضي نداشت بلکه مؤيد آن نيز بود. يکي از مباحثي که براي دوستان وزارت خارجه بيان ميکرد، شاخصهاي «اسلام اروپايي» بود؛ پديده جديدي که شايد ابتدا در ادبيات آقاي هابرماس فرانسوي مطرح شد». حجتالاسلام دکتر نوروزي نقد خود را با طرح يک سهگانه مطرح ميکند: «از نظريه اسلام غيرانقلابي دو نوع اسلام متولد ميشود؛ اسلام متحجر و اسلام سکولار که فيرحي در قالب اسلام سکولار ميگنجد. اين نکته که برخي تفکر فيرحي را استمرار تفکر مرحوم نائيني و مرحوم طالقاني ميدانند، بههيچوجه درست نيست و مرحوم نائيني و شيخ فضلالله نوري از موضع فقه اجتهادي به مواجهه با مدرنيته برخاستند.
اين انتقاد به رسانه ملي و ساير رسانهها وارد است که چرا وقتي افرادي مانند مرحوم حسينيان با آن سابقه علمي از دنيا ميروند، به ابعاد شخصيتي و آثار آنها توجهي نميکنند؛ اما در کوتاهترين زمان ممکن برنامهاي درباره آقاي فيرحي روي آنتن شبکه 4 ميرود.»
حجتالاسلام حسن غفاريفرد نيز انديشه سياسي دکتر فيرحي را به عملکرد دولت دکتر روحاني چنين پيوند ميزند: «وقتي در تلويزيون جمهوري اسلامي سخن از امام حسين (ع) به ميان ميآورد، منظور او حسيني است که در بينالاذهان يک جغرافيا در غرب شکل گرفته است. نقطه مشترک فيرحي با سروش و همفکرانش، دولت حسن روحاني است که خروجي آن در هفت سال گذشته جلوي چشم ملت است».
درباره نقدهاي اخير چند نکته قابليت طرح دارد:
1- در درجه اول بايد بين دو گفتمان «نوانديشي ديني» و «روشنفکري ديني» تمايز قائل شويم. روشنفکران ديني، همانگونه که خود مدعي هستند، سکولارند و اعتباري براي فقه سياسي و اجتماعي در نظر نميگيرند. برعکس، نوانديشان ديني سکولار نيستند و براي فقه سياسي و اجتماعي اعتبار قائلاند. البته، تفاوتهاي ديگري نيز بين اين دو گفتمان وجود دارد. مرحوم نائيني از اين جهت سرسلسلهجنبان نوانديشي ديني است که پديدههاي مدرن مانند پارلمان را توجيه فقهي کرد. از اين جهت بود که شيخ فضلالله اين کار را نوعي «بدعت» در قانونگذاري ناميد. دکتر فيرحي نيز مانند محقق نائيني سعي داشت تفسيري مردمسالارانه از دين ارائه کند. تعجب از دکتر نوروزي است که مرحوم نائيني را به شيخ فضلالله نزديک ميداند و پروژه دکتر فيرحي را از راه نائيني جدا فرض ميکند! جالب اين است که دکتر نوروزي دکتر فيرحي را از مرحوم نائيني جدا فرض ميکند و حجتالاسلام ليالي پروژه او را خوانشي از نظريه محقق نائيني ميداند!
2- سکولارخواندن يک شخص يا يک نظريه يا بايد همراه با اقرار شخص او يا تصريح انديشگي او يا حتي استلزامات انديشهاش باشد. همانگونه که بر اهل فضل پوشيده نيست، سکولاريسم هم بهمعناي جدايي دين از سياست است، هم بهمعناي تفکيک نهاد دين از نهاد سياست (دولت). وقتي استاد فيرحي و محقق نائيني را با هم مقايسه ميکنيم، معلوم است که بحث در حوزه نخست سکولاريسم تمرکز مييابد. اگر اين دو بزرگوار از مردمسالاري و پارلمان و حقوق بشر و مانند آن به شکل درونديني (با ارجاع به قرآن و سنت) دفاع کنند، آيا سکولار ميشوند!؟ اينکه عين رابطه دين و سياست است!
3- دموکراسي (مردمسالاري) يک مفهوم است و ليبراليسم يک مکتب. مؤلفهها و متفکران اين مکتب در علم سياست بهخوبي مشخص هستند. باوجوداين، چگونه ميتوان انديشه فقهي و فلسفي دکتر فيرحي را نوعي انديشه ليبرالي دانست!؟
4- سهگانه «اسلام انقلابي»، «اسلام متحجر» و «اسلام سکولار» نه حصر منطقي دارد، نه با واقعيت سازگار است. اسلام انقلابي ميتواند ميانهرو باشد يا نباشد. استاد مطهري در گروه اول قرار ميگيرد و گروه سوم ناقدان استاد فيرحي در گروه دوم. گفتمان ديگري که در بند اول به آن اشاره شد، «نوانديشي ديني» است که سعي دارد تفسيري عقلاني و مردمسالار از دين به دست دهد. پس، نميتوان از اينکه دکتر فيرحي در دو گفتمان «اسلام انقلابي» و «اسلام متحجر» قرار نميگيرد، او را الزاما در «اسلام سکولار» قرار داد.
5- پيوندزدن انديشه استاد فيرحي به عمل دولت يازدهم و دوازدهم تقليل يک امر انديشگي به امر سياسي در حد عملکرد يک دولت است.
6- از نظر اخلاقي، چرا اين دوستان نقدهاي خويش را به شکل علمي در زمان حيات دکتر فيرحي مطرح نکردند!؟ آيا اخلاق اجازه ميدهد کسي را در زمان حيات نقد نکنيم و بلافاصله پس از فوتش، او را سکولار و ليبرال و مانند آن بخوانيم!؟ مگر خداوند شما را براي تشخيص عمل اخلاقي از عمل غيراخلاقي منصوب کرده است!؟ برخلاف نقدهاي درونگفتماني و برونگفتماني، متأسفانه، نقد پادگفتماني اغلب از اصول اخلاقي دور شده است. دفاع ناشيانه از حجتالاسلام حسينيان و مقايسه او با اين انديشمند بزرگ علاوه بر مشکلات انديشگي و اخلاقي، ممکن است شائبههاي سياسي را نيز القا کند.
7- خلط مفاهيمي مانند دموکراسي و سکولاريسم، تقليل امر انديشهاي به امر جامعهشناختي، برداشت سطحي از هرمنوتيک و اشاره به افکار «هابرماس فرانسوي!!» عمق انديشه سياسي ناقدان گروه سوم را مشخص ميکند! لبّ مطلب همان است که حجتالاسلام روانبخش به آن اشاره کرده است: «پروژه دکتر فيرحي ترويج اسلام رحماني بود». اگر اين گزاره درست باشد، تعجب ندارد که قدر مشترک ناقدان گروه سوم را نيز در يک کلام بايد جستوجو کرد: «اسلام سياسي راديکال غيررحماني!».