نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

آسیب‌شناسی تحلیل انتخابات آمریکا در ایران

منبع
شرق
بروزرسانی

شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست

علي نظيف پور/ انتخابات رياست‌جمهوري آمريکا در سال 2020 به پايان رسيده است و جو بايدن، معاون سابق رئيس‌جمهور، با 306 رأي الکترال به پيروزي دست يافته است. از آوريل 2019، زماني که بايدن با ورود به انتخابات مقدماتي درون‌حزبي دموکرات‌ها قصد خود را براي رياست‌جمهوري رسما اعلام کرد، تا زماني که در هفتم نوامبر 2020 با اعلام پيروزي او در ايالت حساس پنسيلوانيا از مرز 270 رأي الکترال گذشت، تحليل صحيح انتخابات آمريکا نشان مي‌داد که احتمال پيروزي بايدن بسيار بيشتر از احتمال پيروزي مجدد دونالد ترامپ است (که البته هيچ‌گاه به‌معناي غيرممکن‌بودن پيروزي ترامپ نيز نبود)؛ اما احتمالا افرادي که انتخابات را از طريق نوشته‌ها و گفته‌هاي تحليلگران، استادان و کارشناسان سرشناس ايراني دنبال مي‌کردند، چنين تصويري دريافت نمي‌کردند. بخش عمده افرادي که مطبوعات ايراني براي تحليل انتخابات آمريکا به آنان روي آورده بودند، با اطميناني عجيب از قطعي‌بودن پيروزي ترامپ سخن مي‌گفتند. چرا دانشمندان ايراني انتخابات آمريکا را اين‌چنين نادرست درک کرده بودند و چرا کسي خواستار پاسخ‌گويي اين قشر نيست؟

در سال 2016، اکثر تحليلگران آمريکايي معتقد بودند پيروزي هيلاري کلينتون تقريبا قطعي است؛ اما پس از پيروزي ترامپ، شاهد اين بوديم که اين تحليلگران به انتقاد از خود پرداختند و به‌دنبال دليل‌هاي اشتباه خود بودند. ازآنجاکه به نظر مي‌رسد تحليلگران ايراني، برخلاف همتايان غربي خود، علاقه‌اي به آسيب‌شناسي تحليل‌هاي خود ندارند، در اين مقاله تلاش خواهم کرد آسيب‌هاي عمده تحليل انتخابات آمريکا توسط تحليلگران ايراني را بررسي کنم تا ببينم نقطه‌ضعف‌هاي عمده تحليل‌هاي کارشناسان ايراني در انتخابات 2020 چه بود.


پيش از ورود به مطلب اصلي قصد دارم چند نکته را ذکر کنم؛ اولا اينکه تلاش کرده‌ام اين مطلب تا جاي ممکن مختصر نوشته شود. من از ذکر برخي مسائل بسيار مهم صرف‌نظر کرده‌ام (از جمله فهم مخدوش و سطحي از نظرسنجي در انتخابات آمريکا در ايران)، ولي لازم بود که براي هر مورد مثال‌هايي ذکر کنم. ثانيا برخي ممکن است گمان کنند که بهتر بود از افراد نام نبرم ولي اين برخلاف هدف اصلي اين مقاله است که به‌دنبال ايجاد فضاي پاسخ‌گويي و شفافيت علمي است. ثالثا من در انتخاب افراد تلاش کرده‌ام که تنها به افرادي ارجاع دهم که از قدرت معنوي برخوردار هستند. اين افراد همه يا استاد دانشگاه هستند يا در نشريات معتبر حضور دارند؛ بنابراين همه از قشر نخبه محسوب مي‌شوند. رابعا من تلاش کرده‌ام از همه جناح‌هاي سياسي در داخل ايران نام ببرم – چه اصلاح‌طلبان و تنش‌زدايان و چه اصولگرايان و قائلان به مقاومت. دليل اين امر اين است که فقر علمي و تخصصي در ايران در زمينه انتخابات آمريکا مختص به يک جناح نيست و مشکلي فراگير است. خامسا من در اين مقاله تنها بر انتخابات تمرکز کرده‌ام و تنها بر مسائلي که مي‌توان در سطح داده‌هاي تجربي بررسي‌شان کرد. من در اين مقاله به استدلال‌هاي ارزشي يا عقايد شخصي که واقعا ذهني هستند کاري نداشته‌ام؛ بنابراين قضاوت و انتقاد من محدود به مسائل مشخص است و اختلافات عقيدتي به آن راه نيافته‌اند. نهايتا واکنش بسياري از شما به اين مقاله اين خواهد بود که بپرسيد نويسنده اين مطالب چه جايگاهي دارد که به خود اجازه داده اين‌چنين استادان و دانشمندان و سرمايه‌هاي ملي ما را زير سؤال ببرد. من البته سابقه مشخصي در اين زمينه دارم اما شما را دعوت مي‌کنم به‌جاي اينکه بر گوينده تمرکز کنيد، ببينيد که آيا انتقادهاي من صحيح هستند يا نه. تلاش کنيد تمرکز خود را بر استدلال‌هاي من بگذاريد و ارزش مقاله من را با قوت استدلال‌هايم بسنجيد. در بين کساني که در اين مقاله از آنان نام برده‌ام، کساني هستند که من با مواضع سياسي آنان همراهي کامل دارم. مهم‌تر از آن، يکي از اين افراد دوست بسيار عزيز من است که بسيار به من لطف کرده و من بخش بزرگي از موفقيت شغلي خود را به او مديون هستم؛ اما اگر من در نوشتن اين مقاله از ذکر کساني که دوست يا هم‌فکر من هستند، خودداري مي‌کردم، خودم جزئي از آن سيستم و فرهنگي مي‌بودم که از آن انتقاد مي‌کنم و به هدف مقابله با آن اين مقاله را نوشته‌ام. همه کساني که از آنان نام برده‌ام حلقه دوستان، همکاران، هم‌فکران و شاگرداني دارند و همين حلقه‌ها حصاري به دور آنان ايجاد کرده و آنان را از پاسخ‌گويي علمي معاف کرده است. نوشتن اين مقاله از نظر شخصي و احساسي براي من آسان نبود؛ اما حس کردم که نوشتن آن وظيفه علمي من است.


1-  نداشتن تخصص در انتخابات
اولين نکته‌اي که در تحليل انتخابات آمريکا بايد در نظر گرفت مسئله تخصص است. معمولا رسانه‌ها براي تحليل انتخابات آمريکا به کساني رو مي‌آورند که کارشناس انديشه سياسي، جامعه‌شناسي سياسي، روابط بين‌الملل، مطالعات منطقه‌اي با گرايش آمريکا، يا مطالعات جهان با گرايش آمريکا هستند. واقعيت اين است که هيچ‌يک از اين رشته‌ها فرد را براي تحليل صحيح انتخابات آمريکا آماده نمي‌کند و انتخابات آمريکا به تخصص جداگانه و محدود به حوزه‌هاي مرتبط با خود نياز دارد. آشنايي با نظريه‌هاي دولت يا نظام بين‌الملل، يا آشنايي با مکاتب سياست خارجي، فرهنگ و تاريخ آمريکا لزوما به درک بهتر انتخابات آمريکا کمکي نمي‌کنند.
براي تحليل صحيح انتخابات آمريکا، اولين شرط آشنايي با نظام حقوقي انتخاباتي آمريکا است. اولين قدم آشنايي کامل با سازوکار و ساختار کالج الکترال است؛ اما اين کافي نيست: يک جمله که بسيار در تحليل انتخابات آمريکا به کار مي‌رود، اين است که «انتخابات آمريکا يک انتخابات نيست، بلکه 51 انتخابات است که هم‌زمان برگزار مي‌شوند». در آمريکا ايالت‌ها مجري انتخابات هستند نه دولت فدرال و هر 50 ايالت آمريکا به‌علاوه منطقه کلمبيا قوانين انتخاباتي متفاوتي دارند. براي تحليل صحيح انتخابات آمريکا بايد با قوانين اين 51 منطقه يا حداقل ايالت‌هاي رقابتي کاملا آشنا بود. در مرحله بعد بايد آشنايي مقدماتي با علم آمار و علم احتمال داشت ولي مهم‌تر از آن بايد از سازوکار نظرسنجي‌ها به‌طور مشخص در انتخابات آمريکا آگاه بود. متخصص انتخابات آمريکا بايد شرکت‌هاي مهم نظرسنجي، روش برگزاري نظرسنجي هرکدام از اين شرکت‌ها و شيوه صحيح تفسير آمارشان را بداند. در مرحله بعد بايد از نظر تحصيلات، نژاد، جنسيت، درآمد، جغرافياي سياسي و تعلق حزبي با بافت قشري ايالت‌ها آشنا بود. در مرحله بعد بايد با حرکت‌هاي حزبي در سال‌هاي اخير آشنا بود و نهايتا بايد با شهرستان‌ها و حوزه‌هاي انتخابي به‌طور مشخص در ايالت‌هاي حساس آشنايي داشت؛ اما اينها همه اطلاعاتي هستند که تحصيل در رشته‌هاي زيرشاخه علوم سياسي، روابط بين‌الملل و مطالعات منطقه تأمينشان نمي‌کنند.


براي اهميت اين موضوع مي‌توان به صبح روز چهارشنبه چهارم نوامبر مراجعه کرد. براي متخصصان انتخابات آمريکا در اين روز محرز بود که بايدن در مسير پيروزي قرار گرفته است؛ اما کساني که تخصصشان انتخابات آمريکا نبود و به آراي شمرده‌شده نگاه مي‌کردند، به اشتباه تصور مي‌کردند ترامپ در مسير پيروزي است؛ مثلا اين افراد به ميشيگان و ويسکانسين نگاه مي‌کردند و مي‌ديدند که مثلا 70 درصد آرا شمرده شده و ترامپ 60 درصد جلو است (اينها اعداد واقعي نيستند). اما اين افراد نمي‌دانستند که اولا ميشيگان و ويسکانسين اول آراي حضوري را مي‌شمارند و سپس آراي پستي را و ثانيا شهرستان‌هايي که تاکنون نتايج را اعلام کرده‌اند، همه به‌شدت سويه محافظه‌کار و جمهوري‌خواه دارند، بنابراين نه‌تنها انتظار مي‌رفته که بايدن در اين مرحله از شمارش آرا در اين دو ايالت عقب باشد بلکه ترامپ بدتر از حد انتظار عمل کرده و براي پيروزي بايد الان 65 درصد جلو مي‌بود و نه 60 درصد؛ بنابراين براي کسي که مي‌دانست به چه داده‌اي بايد نگاه کند و چگونه تفسيرشان کند، واضح بود که بايدن همچنان در مسير پيروزي است و چند ساعت بعد در عصر روز چهارشنبه اين مسئله تقريبا از نظر رياضي قطعي شده بود. اين قابل درک است که شهروندان عادي با شهرستان‌هاي ميشيگان آشنا نباشند ولي در صورت عدم ‌آشنايي با اين موضوع صلاحيت کافي براي اظهارنظر درباره انتخابات را ندارند. پيش از نام‌بردن از افراد مشخص، بايد از کانال تلگرامي سايت ديپلماسي ايراني نام برد که در صبح روز چهارشنبه تلاش مي‌کرد مخاطبان خود را از روند انتخابات آمريکا آگاه کند، نوشته بود ترامپ به احتمال زياد در ويسکانسين پيروز شده است، درحالي‌که در همان لحظه معلوم بود که بايدن در اين ايالت پيروز خواهد شد. اين يعني دامنه اين اشتباه به يکي از معتبرترين رسانه‌هاي ايراني در رشته روابط بين‌الملل نيز سرايت کرده بود.


يکي از افرادي که مرتکب چنين اشتباهي شده بود هادي خسروشاهين، پژوهشگر ميهمان در پژوهشکده مطالعات استراتژيک خاورميانه و دانش‌آموخته دکتري رشته علوم سياسي در دانشگاه تهران بود. او در روز 18 آبان مطلبي براي اقتصادنيوز نوشته بود که تنها يکي از واکنش‌هاي بسيار عجولانه به نتايج انتخابات آمريکا بود. درحالي‌که هنوز اکثر ايالت‌ها آراي خود را نشمرده بودند و بنابراين براي قضاوت درباره عملکرد نظرسنجي‌ها بسيار زود بود (مسئله‌اي که بسيار پيچيده است و توضيح زواياي آن مطلب مفصلي مي‌طلبد)، او از «بي‌آبرويي گسترده نظرسنجي‌ها» سخن گفته بود، از شکست بايدن در ايالت جورجيا سخن گفته بود که بايدن در آن پيروز شده است، گفته بود که مستقلين از ترامپ روي برنگردانده‌اند، در‌حالي‌که چنين شده بود (آن‌هم با فاصله‌اي معني‌دار) و احتمال پيروزي ترامپ را جدي دانسته بود، درحالي‌که اگر او حقيقتا با انتخابات آمريکا آشنا بود، مي‌دانست که احتمال انتخاب ترامپ بسيار بسيار کاهش يافته و عملا بر مرز غيرممکن قرار گرفته است.


جاي تعجب ندارد که خسروشاهين جشن پيش از موعد پيروزي ترامپ را شروع کرده بود و خود را در جايگاهي مي‌دانست که با داده‌هاي ناقص درباره شرکت‌هاي نظرسنجي حکم دهد و به کساني که به گفته او «ماجرا را از دوربين کليشه‌اي» مي‌بينند، فخرفروشي کند. خسروشاهين در روز هفتم مهر براي همين وب‌سايت مطلبي نوشته بود که در آن ادعا مي‌کرد که جري‌‌مندرينگ مي‌تواند انتخابات آمريکا را به سود ترامپ تغيير دهد. جري‌‌مندرينگ يعني ترسيم حوزه‌هاي انتخاباتي به‌گونه‌اي که انتخاب نامزد يک حزب در آن محتمل‌تر شود؛ اما نکته مهم اين است که جري‌مندرينگ مطلقا هيچ تأثيري بر انتخابات رياست‌جمهوري ندارد و تنها بر انتخابات مجلس نمايندگان مؤثر است. خسروشاهين مدعي است که جري‌مندرينگ ممکن است نتيجه انتخابات را به سود ترامپ در سه ايالت ويسکانسين، پنسيلوانيا، و ميشيگان تغيير دهد اما در اين سه ايالت همه نمايندگان کالج الکترال براساس نتيجه کل ايالت به برنده تعلق مي‌گيرند؛ بنابراين تقسيمات درون ايالت کاملا بي‌ارتباط با آن هستند. اين اشتباهي است که نه‌تنها يک متخصص انتخابات آمريکا، بلکه يک شهروند عادي پيگير دقيق انتخابات نيز بايد از آن پرهيز کند. شکي نيست که اين اشتباه نشان مي‌دهد که خسروشاهين تخصصي درباره انتخابات آمريکا ندارد اما يکي از پرمخاطب‌ترين سايت‌هاي ايراني چندين مطلب درباره انتخابات آمريکا نوشته و در همه آنها با اطميناني بسيار بالا درباره انتخابات آمريکا احکام کلي داده است.


اين امر درباره اکثريت قاطع افرادي که رسانه‌هاي ايراني به آنان روي آورده‌اند، صادق است – يک مثال ديگر احمد نقيب‌زاده، استاد رشته علوم سياسي در دانشگاه تهران است که در شماره 17 شهريور 1399 روزنامه سازندگي از حمايت «اکثريت خاموش» از ترامپ سخن مي‌گويد و به‌همين‌دليل پيروزي او را قطعي مي‌داند. اين در حالي است که پژوهش‌هاي علمي بارها اين مسئله را رد کرده‌اند و نشان داده‌اند مسئله‌اي به نام «اکثريت خاموش» در انتخابات آمريکا وجود ندارد و اين مسئله در واقع يک کليشه نژادپرستانه است که برخي نامزدهاي جمهوري‌خواه مثل نيکسون و ترامپ از آن استفاده کرده‌اند.


اشاره نقيب‌زاده به اين کليشه نشان مي‌دهد او به‌طور علمي درباره انتخابات آمريکا مطالعه نکرده و تحت‌تأثير پروپاگانداي جمهوري‌خواهان قرار گرفته است. نقيب‌زاده همچنين در شماره 12 آبان 1399 سازندگي نوشته است «در اوايل تيرماه سال جاري دونالد [کذا] ترامپ در اوج نظرسنجي‌ها قرار داشت»؛ در‌حالي‌که ترامپ در تمام چهار سال رياست‌جمهوري خود در نظرسنجي‌ها نسبت به جو بايدن حداقل شش درصد عقب بود. اين جمله نشان مي‌دهد که اگرچه نقيب‌زاده چندين مقاله درباره انتخابات آمريکا نوشته بوده و در آنها با يقيني بسيار زياد اظهار نظر کرده بوده اما در حد يک مخاطب عادي نيز اخبار انتخاباتي آمريکا را دنبال نکرده بوده است.


اميرعلي ابوالفتح، استاد دانشگاه، در 10 دي 1398 در مصاحبه با اعتمادآنلاين گفته بود «مردم ايالت‌هاي مختلف آمريکا از ترامپ راضي‌اند»؛ در‌حالي که نظرسنجي‌ها در آن دوران محبوبيت ترامپ را بسيار پايين نشان مي‌دادند. ابوالفتح در مصاحبه ديگري با همين سايت در پنجم آبان 1399 مدعي شده بود در‌صورتي‌که سرنوشت انتخابات آمريکا در دادگاه تعيين شود ترامپ «دست بالا» را خواهد داشت. ابوالفتح متخصص انتخابات آمريکا نيست و متخصص قانون اساسي و حقوق آمريکا نيز نيست. حتي يک متخصص حقوقي آمريکا گمان نمي‌کرد که ترامپ شانسي واقعي در دادگاه دارد.


يک نمونه ديگر محمدمهدي غمامي، استاد رشته حقوق عمومي در دانشگاه امام صادق (ع) است. او در نشستي در پژوهشکده شوراي نگهبان در 16 آبان 1399 چنين گفته است: «برده‌داري مدرن در نظام انتخاباتي آمريکا وقتي نمود پيدا کرد که ايالت‌هاي کوچک سفيدپوست در مقايسه با ساير ايالت‌ها حداقل سه رأي بيشتر دارند، ايالت‌هاي جنوبي که عموما افراد آفريقايي‌تبار ساکن هستند، يک‌سوم مردم شمال آرايشان از وزن و ارزش برخوردار است». او اين سخن را درباره کالج‌الکترال به زبان آورده است و اين حرف چند اشکال عمده دارد: اولا کالج‌الکترال براساس جمعيت آراي خود را توزيع کرده و بنابراين هيچ ايالت کم‌جمعيتي بيش از يک ايالت پرجمعيت آراي الکترال ندارد و ثانيا در جنوب اين کشور اکثريت با سفيدپوست‌هاست و نه با سياه‌پوستان. اين امر به‌خصوص با توجه به اين امر که کارنامه جنوب از شمال در مسئله نژادپرستي بسيار سياه‌تر بوده است (چه در مسئله برده‌داري و چه قوانين تبعيض‌آميز نژادي) بايد روشن باشد.


در نهايت براي يک نمونه نهايي چنين تحليلي به تحليل محمد مرندي، استاد رشته مطالعات آمريکا در دانشگاه تهران، نگاه مي‌کنيم. او در يادداشتي براي روزنامه رسالت به مناظره بين ترامپ و بايدن واکنش نشان داده و در آن سخناني بدون مدرک بيان کرده بود. مرندي در اين يادداشت ادعا مي‌کند که اين مناظره تأثيري بر روند انتخابات نخواهد گذاشت چون «نيمي از مردم آمريکا رأي نمي‌دهند و نيم ديگري که رأي مي‌دهند از قبل تصميم خود را گرفته‌اند» – در‌حالي‌که تمام تحليل‌هاي آماري به‌وضوح نشان مي‌دادند که مشارکت در انتخابات 2020 رکوردشکن خواهد بود و بسيار بيشتر از نيمي از مردم در آن مشارکت خواهند کرد، تحليل‌هايي که حتي براساس نظرسنجي نبود بلکه براساس آراي زودهنگامي بود که تا همان زمان مناظره اول درخواست شده بودند و ثانيا ميزان رأي‌دهندگان آمريکايي که از قبل تصميم خود را گرفته‌اند، بسيار بيشتر از نيمي از آنان است! 33 درصد رأي‌دهندگان آمريکايي مستقل هستند و نه رسما عضو حزب دموکرات يا جمهوري‌خواه اما واقعيت اين است که 81 درصد از اين افراد گرايش حزبي شديدي دارند و در همه انتخابات‌ها به نامزد يک حزب رأي مي‌دهند. در مجموع تنها 9 درصد رأي‌دهندگان آمريکايي خاکستري يا مستقل واقعي هستند و ممکن است از يک انتخابات به انتخابات بعد رأيشان تغيير کند. اين مسئله‌اي است که فردي که انتخابات آمريکا را تحليل مي‌کند، هرگز نبايد درباره آن اشتباه کند. حتي اگر مرندي قصد نداشته واقعا بگويد دقيقا 50 درصد رأي‌دهندگان آمريکايي تصميم خود را از قبل گرفته‌اند، همين که در ذهن او اين ميزان بسيار بيشتر نبوده، نشان مي‌دهد که او واقعا با ساختار انتخابات آمريکا آشنا نيست. در مجموع اين افراد تخصص واقعي در اين زمينه ندارند و بنابراين با تحليل‌هاي خود مخاطب را گمراه مي‌کنند.


2- غيبت عنصر عدم اطمينان
معمولا يکي از مسائلي که بسيار زياد در تحليل انتخابات آمريکا مشاهده مي‌کنيم، زبان بسيار قطعي‌اي است که کارشناسان به کار مي‌برند. در اين تحليل‌ها شاهد آن نيستيم که مثلا کارشناسان از «احتمال بيشتر» پيروزي ترامپ سخن بگويند، يا به هر شکلي عنصر عدم اطمينان را وارد تحليل‌هاي خود کنند. خواننده با مطالعه تحليل‌هاي ايرانيان به اين نتيجه مي‌رسد که بشريت سازوکار انتخابات آمريکا را کاملا کشف کرده است و تحليلگران قادرند به‌راحتي حل يک مسئله رياضي با اطميناني کامل يا نزديک به يقين از برنده انتخابات سخن بگويند.


نمونه‌هاي اين امر زياد هستند. رحمان قهرمان‌پور، رئيس سابق گروه خلع سلاح مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام، در مصاحبه با وب‌سايت انتخاب در 21 خرداد 1399 ادعا کرد که «بايدن شانس چنداني براي پيروزي ندارد» و لحن او در اين مصاحبه بسيار مطمئن است. نقيب‌زاده در شماره 31 خرداد 1399 در روزنامه سازندگي ذکر کرده است که «در شرايط فعلي به نظر نمي‌رسد بايدن يا چهره دموکرات ديگري در انتخابات پيش‌روي آمريکا پيروز شود و از اساس براي هر چهره‌اي به‌جز ترامپ شانس چنداني براي پيروزي وجود ندارد و به احتمال قريب‌به‌يقين ترامپ در انتخابات رياست‌جمهوري آتي آمريکا پيروز است». ابوالفتح در مصاحبه با اعتمادآنلاين چنين گفته بود: «درباره فضاي انتخاباتي و مشخصا شانس ترامپ براي ماندن در کاخ‌ سفيد بايد اذعان کرد به نظر نمي‌رسد تهديدي موقعيتش را به خطر بيندازد و در واقع بايد گفت در انتخابات ۲۰۲۰ رئيس‌جمهوري تغيير نمي‌کند»؛ در اين جمله ابوالفتح ما شاهد عنصر احتمال نيستيم و او با قطعيت کامل از پيروزي ترامپ در انتخابات 2020 مي‌گويد. البته واقعيت اين است که هرچه به انتخابات نزديک‌تر مي‌شويم عنصر عدم اطمينان در تحليل‌هاي ابوالفتح پررنگ‌تر مي‌شوند، بنابراين شرط انصاف اين است که بگوييم حداقل در اين يک فاکتور خاص تحليل‌هاي اين کارشناس بهبود نسبي يافتند.


نکته مهم در اين زمينه اين است که تفاوت بسيار بزرگي بين انتخابات آمريکا و ديگر علوم طبيعي، انساني و جامعه‌شناختي وجود دارد و آن مسئله جامعه آماري بسيار کوچک است. براي بررسي علمي انتخابات رياست‌جمهوري آمريکا حداکثر مي‌توان تا انتخابات سال 1936 عقب رفت، تا پيش از اين انتخابات اصولا داده‌هاي ريز آراي مردم جمع‌آوري نشده‌اند و هيچ نظرسنجي‌اي هم موجود نيست. از سال 1948 به اين سو نظرسنجي علمي رواج يافت و در سال‌هاي 1960 و 1964 مبارزات انتخاباتي به شکل مدرن آن شکل گرفتند و در نهايت از سال 1992 شاهد آغاز دوران فعلي انتخاباتي هستيم که ويژگي‌هاي زيرساختي انتخابات‌هاي پس از آن را از سال‌هاي قبلي متمايز مي‌کند. منظور اين است که در سهل‌گيرانه‌ترين حالت يک جامعه آماري متشکل از 22 مورد در اختيار داريم، ولي در واقع تنها هشت مورد از اين 22 مورد حاوي اطلاعات دقيق براي بررسي انتخابات هستند.


اگر شما به يک دانشمند علوم پزشکي بگوييد که بايد درباره يک بيماري پژوهشي بنويسد اما بايد تنها 22 فرد را بررسي کند و از بين اين 22 فرد تنها هشت نفر به بيماري مذکور دچار هستند و بقيه افراد بيماري مشابهي دارند، او احتمالا حاضر به انجام چنين پژوهشي نخواهد شد. اگر به يک جامعه‌شناس مأموريت بدهيد که درباره نظر زنان خانه‌دار مشهدي درباره عملکرد شهرداري در اين شهر مقاله‌اي بنويسد و تنها 22 نفر پرسش‌نامه او را پر کنند و از بين 22 نفر تنها هشت نفر واقعا زن خانه‌دار مشهدي باشند و بقيه زنان شاغل مشهدي يا زنان خانه‌دار نيشابوري باشند، شما احتمالا مقاله او را چاپ نخواهيد کرد.


ما در بررسي علمي انتخابات چاره‌اي نداريم که به جامعه آماري کوچکي تن دهيم. اما اين جامعه آماري بسيار کوچک به اين معناست که کشف قوانين قطعي و ازلي و ابدي انتخابات آمريکا براي ما غيرممکن خواهد بود. اين جامعه آماري بسيار کوچک بدين معناست که تمام چيزهايي که ما درباره انتخابات آمريکا مي‌دانيم بسيار نامطمئن هستند و ما درباره هيچ مسئله‌اي نبايد اطمينان داشته باشيم. البته، بسياري از اين تحليلگران ايراني اصولا زحمت تحليل واقعي داده‌هاي موجود در انتخابات‌هاي گذشته را نيز به خود نداده‌اند (اشتباهات متعدد ايشان در روايت تاريخ انتخابات اين امر را به روشني نشان مي‌دهد) اما حتي اگر ما تمام داده‌هاي انتخابات را هم کاملا در نظر گرفته باشيم، باز قادر نخواهيم بود که به آن ميزان اطمينان برسيم که اين تحليلگران از خود نشان مي‌دهند. بنابراين يکي از مهم‌ترين مسائل در تحليل انتخابات آمريکا فقر فروتني معرفت‌شناسانه در تحليلگران است.


3) تحليل‌هاي تقليل‌گرايانه
اين آسيب ترکيبي از آسيب اول و دوم است. چون تحليلگران انتخاباتي ما آگاهي چنداني درباره سازوکار انتخابات ندارند، ولي در عين حال نسبت به دانسته‌هاي ناقص خود اعتمادبه‌نفس و اطمينان بسيار زيادي دارند، معمولا در تحليل خود بسيار تقليل‌گرا هستند. در اين تحليل‌ها نقش يک عامل از آن چيزي که هست بسيار برجسته‌تر مي‌شود و تمام پيچيدگي‌هاي انتخابات آمريکا ناديده گرفته مي‌شود. در اين موارد، اين قبيل عوامل واقعا مؤثر هستند، اما آسيب تحليل‌هاي موجود اين است که نقش ديگر عوامل را ناديده مي‌گيرند و در نتيجه رابطه علي بسيار تک‌خطي‌ و ساده‌اي ايجاد مي‌کنند که نتيجتا از درک صحيح انتخابات آمريکا ناتوان هستند.


اين امر به‌خصوص در مسئله تأثير استقرار ديده مي‌شود. اين مسئله که شانس رئيس‌جمهور يا سناتور يا نماينده مستقر براي پيروزي مجدد اندکي بيشتر از کسي است که رقيب اوست يا کساني که پس از بازنشستگي مقام مستقر براي به‌دست‌آوردن اين مقام تلاش مي‌کنند. پژوهش‌هاي علمي تأثير استقرار را ثابت کرده‌اند، اما اولا اين تأثير اصولا بيش از دو تا سه درصد نيست و ثانيا با دوقطبي‌شدن جامعه نسبت عکس دارد که در دوره فعلي شاهد اوج‌گرفتن آن هستيم. اما در بين تحليل‌هاي ايرانيان بسيار شاهد اين هستيم که همه چيز را به تأثير استقرار تقليل مي‌دهند؛ البته بدون اينکه نام علمي آن را ذکر کنند و بعد چنان قدرتي براي آن قائل هستند که گويي راه‌نيافتن ترامپ به دور دوم بسيار غيرممکن است. واقعيت اين است که از سال 1936 تاکنون چهار رئيس‌جمهور در انتخابات شکست خورده‌اند که شامل 18 درصد موارد مي‌شود که به هيچ وجه از نظر آماري کوچک نيست.


دومين عامل، که مسبب تحليل‌هاي تقليل‌گرايانه بيشتري نيز هست، اقتصاد است. خلاصه بسياري از تحليل‌ها، به‌خصوص پيش از بحران کوويد19، اين بود که ترامپ اقتصاد آمريکا را «بهبود داده» و بنابراين پيروزي او «حتمي است». اين در حالي است که اقتصاد خود به تنهايي يک عامل نيست. اقتصاد خوب دقيقا يعني چه؟ در چهار سال ترامپ بي‌کاري کاهش، رشد اقتصادي افزايش و بازار بورس رونق يافته بودند، در حالي که ميزان ميانگين دستمزد طبقه متوسط رشد کندي داشت. مدل‌هاي اقتصادي خود به شدت در تضاد با هم هستند. برخي از اين مدل‌ها پيروزي بايدن و برخي پيروزي ترامپ را محتمل‌تر از 98 درصد نشان مي‌دادند و اکثرشان انتخابات را از نتيجه نهايي بسيار نزديک‌تر نشان مي‌دادند. همچنان اصولا ممکن است مردم درکي نادرست از اقتصاد داشته باشند. در سال 1992 جورج بوش پدر به دور دوم راه نيافت و اکثريت قاطع رأي‌دهندگان بدبودن وضع اقتصاد را انگيزه اصلي رأي‌دادن به بيل کلينتون مي‌دانستند، در حالي که از حداقل شش ماه قبل از انتخابات رکود مختصر سال 1992 تمام شده بود و تمام شاخص‌هاي اقتصادي مثبت بودند. به علاوه در چهار انتخابات از سال 1936 (دوباره 18 درصد!) اولويت اول رأي‌دهندگان اقتصاد نبود. منظور اين نيست که استقرار و اقتصاد تأثيري بر انتخابات ندارند، اما منظور اين است که عوامل بسيار متنوعي دخيل هستند و تحليل تک‌عاملي و تقليل‌گرايانه انتخابات خواه ناخواه نادرست خواهد بود.
مثال‌هاي چنين روش نادرست تحليلي‌اي فراوان هستند. قهرمان‌پور در تحليل خود (در مصاحبه با سايت انتخاب) اهميت زيرساخت‌هاي جامعه‌شناسانه از جمله بافت نژادي ايالات را نفي مي‌کند (امري که در تضاد بسيار شديد با نظر تمامي متخصصان انتخابات آمريکا قرار دارد) و در عوض تنها نقش مبارزات انتخاباتي و تأثير استقرار را پررنگ مي‌کند. فؤاد ايزدي، استاد مطالعات آمريکا در دانشگاه تهران، يکي‌ديگر از افرادي است که تحليلي تقليل‌گرايانه از انتخابات آمريکا ارائه کرده است و در يک نشست مجازي ادعا کرده است که «سيستم آمريکا سرمايه‌سالار (کاپيتاليستي) است و کساني تأييد صلاحيت مي‌شوند که سيستم سرمايه‌داري از آنها حمايت کند، يا به عبارتي اين سيستم بخواهد به آن کانديداي مورد نظر کمک مالي انجام دهد» و همچنين اينکه «۹۴ درصد افراد پيروز در انتخابات آمريکا، فردي است که بيشترين هزينه را براي انتخابات کرده باشد» (به نقل از خبرگزاري دانشجو). ايزدي اين ادعا را در مصاحبه‌اي با رسالت در 17 آبان 1399 گسترش مي‌دهد و ادعا مي‌کند که اگر کسي کمتر از رقيب خود در انتخابات خرج کند فقط «شش درصد» شانس پيروزي دارد؛ رقمي که من موفق نشدم در پژوهشي علمي آن را پيدا کنم. اين در حالي است که پژوهش‌هاي علمي رابطه بسيار پيچيده‌تري بين مخارج انتخاباتي و انتخابات ترسيم کرده‌اند و اين تصويري بسيار مخدوش از انتخابات در آمريکاست. نمونه اين امر انتخابات 2016 است که در آن ترامپ کمتر از کلينتون خرج کرده بود و به‌طور مشخص اصلا از ثروت شخصي خود خرج نکرده بود، اما او ادعا مي‌کند که «فردي مانند ترامپ که ميلياردر است و منابع مالي دارد مي‌تواند اين سيستم را دور بزند و هيچ فرد يا نهادي براي جلوگيري از اين روند وجود ندارد».


4) تحليل‌هاي ناپيرو
در بخش قبلي به تحليل‌هاي تقليل‌گرايانه پرداختيم. اما اين بخش به تحليل‌هايي اختصاص دارد که معايب معرفت‌شناسانه بزرگ‌تري دارند و آن تحليل انتخابات آمريکا براساس عواملي است که هيچ مدرک علمي (يا در مواردي منطقي) وجود ندارد که تأثيري بر انتخابات آمريکا مي‌گذارند. اگر تحليل‌هاي قبلي تقليل‌گرايانه بودند و انتخابات را به عاملي فرومي‌کاستند که به‌هرحال مؤثر است، اين تحليل‌ها بدتر هستند و در علم منطق به آنان «ناپيرو » گفته مي‌شود؛ يعني برقراري ارتباط منطقي (از جمله ارتباط علمي) بين دو متغير که در واقع هيچ ارتباطي با يکديگر ندارند.


بزرگ‌ترين نمونه تحليل ناپيرو که به نظر مي‌رسد با آرزوهاي ميهن‌پرستانه بيشتر گره خورده است تا با تحليل علمي و بي‌طرفانه، اهميت بسيار بزرگي است که کارشناسان ايراني براي تأثير ايران در انتخابات آمريکا قائل هستند. اين امر تا حدي از واقعيت آمريکا دور است که تا حدي مي‌توان حتي تحليل‌هايي از اين قبيل را با صفت «توهم‌آميز» توصيف کرد. ايزدي يکي از افرادي است که چنين ادعايي مي‌کند. او در نسيم آنلاين در پنجم آبان ۱۳۹۹ ادعا مي‌کند که «نه‌تنها در اين دوره از رياست‌جمهوري آمريکا بلکه در طول اين ۴۰ سال گذشته هم تهران، يکي از محور‌هاي تبليغاتي و انتخاباتي در آمريکا بوده و در نتيجه انتخابات اين کشور تأثير گذار بوده است». تنها مدرک اين کارشناس اين است که گاهي درباره ايران از نامزدهاي رياست‌جمهوري سؤال مي‌شده و آنان به اين سؤال‌ها پاسخ مي‌داده‌اند. اما اين به‌هيچ‌وجه مدرکي کافي براي چنين ادعاي بزرگي نيست، کما اينکه قطعا کشورهايي از قبيل چين و روسيه بيشتر از ايران مطرح شده‌اند، اما نشانه‌اي از تأثير آنان بر انتخابات آمريکا نيست؛ اصولا سياست خارجي تأثير اندکي بر انتخابات دارد. رأي‌دهندگان آمريکايي هرگز سياست خارجي را از اولويت‌هاي خود در انتخابات 2020 ندانسته‌اند و اصولا ديگر پژوهش‌ها نيز نشان مي‌دهند که ميزان آگاهي آمريکايي‌ها از مسائل خارجي بسيار پايين است. (يک نمونه شايد مفرح اين مسئله اين باشد که در روزهايي که ترامپ به هند سفر کرده بود، در سايت گوگل سؤال «هند چيست» صدها هزاربار سرچ شده بود). ابراهيم متقي، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران، ديگر تحليلگري است که اين مسئله را تکرار کرده و در 20 مهر 1399 گفته که «برگ ايران در انتخابات آمريکا بسيار مهم و تعيين‌کننده است، زيرا الگوي رفتاري ايران در دوران کارتر برتري جويي نبود که به شکست آن منجر شد». ممکن است که اصولا مسئله گروگان‌گيري در سال 1980 عامل اصلي ايجاد اين توهم خودبزرگ‌بيني بين تحليل‌گران ايراني باشد چون در آن انتخابات ايران حقيقتا مؤثر بود، ولي براي اين ادعا که ايران هنوز هم کوچک‌ترين تأثيري بر رفتار رأي‌دهندگان آمريکايي دارد هيچ مدرک تجربي وجود ندارد.


يک نمونه ديگر چنين تحليلي، تحليل نقيب‌زاده در روزنامه سازندگي در 13 شهريور است. او در اين مقاله پس از آن‌ که توضيح مي‌دهد که شانس ترامپ براي انتخاب مجدد «روز به روز کمتر مي‌شود»، اين امر را در اثر چاپ کتاب جان بولتون و مري ترامپ عليه او مي‌داند. اين ادعاي حقيقتا غريبي است و من هيچ متخصص انتخابات آمريکا را نديده‌ام که چنين ادعايي کند، اما حداقل مي‌توان چک کرد که کتاب بولتون نزديک به 780 هزار نسخه به فروش رفته است و کتاب مري ترامپ نزديک به يک ميليون و نيم نسخه، بنابراين بعيد است که اين دو کتاب نقش عمده‌اي در شکل‌دادن به انتخابات آمريکا بازي کرده باشند.


متقي خود نيز تحليل‌هاي مشابه ديگري از اين دست دارد. متقي در مصاحبه با برنامه «نگاه يک» در شبکه يک ابتدا ادعايي مي‌کند که تحليلي تقليل‌گرايانه است؛ او مدعي است که مناظرات رياست‌جمهوري تأثيري بسيار بزرگ بر انتخابات مي‌گذارند، درحالي‌که پژوهش‌هاي علمي به روشني نشان مي‌دهند که مناظرات يکي از کم‌تأثيرترين عوامل هستند؛ البته بي‌اثر هم نيستند. اما در ادامه متقي سخناني بيان مي‌کند که همگي کاملا ناپيرو هستند: «ترامپ در اين کشور، مقتدر ظاهر شد و جامعه آمريکايي، رئيس‌جمهور مقتدر را دوست دارد و براي به‌قدرت‌رسيدن يک فرد مقتدر، تلاش مي‌کند اما فضاي روشنفکري آمريکا، رسانه‌ها، خبرگزاري‌ها، واشنگتن دي‌سي، الگوي رفتاري و نگاهش نسبت به ترامپ با توده‌هاي عمومي جامعه آمريکا کاملا متفاوت است».


او در ادامه چنين گفته است: «بايدن در حد يک رئيس‌جمهور تلقي نمي‌شود، او شرايط جسمي و فضاي ذهني، هوشمندي, تحرک و تحکم مورد پسند جامعه آمريکا را ندارد» (به نقل از خبرگزاري شبستان). اين سخنان اولا همه داستان‌پردازي هستند و هيچ پايه علمي ندارند -عواملي مثل اقتدار رئيس‌جمهور اصولا ذهني‌تر از آن هستند که بتوان آنها را اندازه گرفت و مطمئنا نقشي در انتخابات ندارند. اما فراتر از آن اين سخنان عادت ناپسند تحليلگران ايراني در تکرار دروغ‌هاي انتخاباتي را پررنگ مي‌کنند، از جمله مسئله بيماري بايدن. به‌هرحال در تمام طول انتخابات و نه فقط پيش از بيماري ترامپ، رأي‌دهندگان به اندازه‌اي برابر نگران سلامتي بايدن و ترامپ بودند و تحليل متقي هيچ پايه تجربي ندارد.


متقي در ادامه به سخنان کاملا بدون مدرک خود ادامه مي‌دهد: «ترامپ و طرفداران او بيشتر در صحنه هستند و در روز رأي‌گيري هم، رأي آنها نقد هست و همچنين فضاي رأي‌گيري پستي مربوط به کساني است که تمايل کمتري براي حضور در صحنه انتخابات دارند». من نمي‌دانم که در تخيل دکتر متقي فرايند رأي‌گيري در انتخابات آمريکا چگونه صورت مي‌پذيرد، اما در واقعيت رأي‌گيري پستي زودتر از رأي‌گيري در سوم نوامبر پايان مي‌پذيرد، بنابراين اگر بين اين دو يکي «نقد» باشد و ديگري «نسيه»، قطعا رأي‌گيري پستي است که نقدتر است.


سخن آخر- بحران پاسخ‌گويي علمي در  ايران
در سال 2016، اکثر متخصصان انتخابات آمريکا معتقد بودند که احتمال پيروزي هيلاري کلينتون بيشتر از احتمال پيروزي دونالد ترامپ است. اين مسئله اشتباه نبود؛ احتمال پيروزي ترامپ 30 درصد بود و اگر کسي کمي با علم احتمال آشنا باشد مي‌داند 30 درصد احتمال کمي نيست و بنابراين کاملا ممکن است که به وقوع بپيوندد. اما باوجود اين موضوع، پس از انتخابات 2016 همه متخصصان انتخابات آمريکا به بررسي صادقانه عملکرد خود پرداختند، به اشتباهاتشان اعتراف کردند، روش‌هاي خود را آسيب‌شناسي کردند و گفتند که براي اصلاح روش خود چه راهي پيش خواهند گرفت. نيت سيلور، نيت کون، هري انتن، ديويد واسرمن و ايمي والتر برخي از معتبرترين چهره‌هاي ژورناليسم داده‌محور بودند که به انتقاد از خود پرداختند و البته نسبت به سؤال‌ها و انتقادهاي ديگران نيز پاسخ‌گو بودند؛ البته، ميزان اشتباه برخي از اين افراد بسيار زياد بود. برخي از مدل‌هاي آماري احتمال پيروزي کلينتون را بيش از 99 درصد نشان مي‌دادند. اين افراد که مشهورترينشان يک متخصص انتخابات آمريکا به نام سم وانگ بود، همه از ادامه تحليل انتخابات آمريکا انصراف دادند و براي انتخابات 2020 ديگر مطلبي ننوشتند يا مدلي طراحي نکردند.
بدشانسي سم وانگ اين بود که در ايران فعاليت نمي‌کرد. البته ميزان اشتباه وانگ بدتر از همتايان ايراني‌اش نبود، ولي اگر او ايراني بود هيچ‌کس از او سؤال نمي‌کرد که چرا تحليلش اين چنين اشتباه بوده است. هيچ‌کس درباره اشتباهات او مطلب نمي‌نوشت. هنگامي که او تحليل بعدي خودش را با اطمينان و اعتمادبه‌نفس کامل به‌سان حکمي خطاناپذير صادر مي‌کرد، کسي اشتباهات او را به او يادآوري نمي‌کرد.
اشتباه عيب نيست. همه اشتباه مي‌کنند. اگر متخصصي مطمئن باشد که تا حد ممکن راستي‌آزمايي کرده است، تا حد ممکن در معرفت‌شناسي خود دقيق بوده و در روش خود تا حد ممکن به روش علمي و داده‌هاي تجربي وفادار بوده است، حتي اگر نتيجه نهايي او اشتباه باشد ايرادي بر او وارد نيست. ايراد اما اين است که معرفت‌شناسي تحليل‌هاي ما نامعتبر باشد؛ اينکه درباره موضوعي سخن بگوييم که به ميزان کافي درباره آن نمي‌دانيم و بنابراين دچار اشتباهات اوليه در آن مي‌شويم، اينکه تحليل‌هاي ما تقليل‌گرايانه و ناپيرو باشند و اينکه اطمينان ما به تحليل‌هاي معيوب‌مان که براساس اطلاعات ناقص بوده‌اند قطعي و کامل باشد و حتي فروتني لازم را هم نداشته باشيم؛ اين مسئله قابل پذيرش نيست. اين روش يک کم‌فروشي علمي است، نوعي ترک مسئوليت است. بخشي از اين مشکل به ايرادهاي فرهنگي جامعه علمي ما بازمي‌گردد. براي ما معمولا «اساتيد» جايگاهي مرشدگونه مي‌يابند و از پاسخ‌گويي معاف مي‌شوند و بخش ديگري از اين مشکل به اين امر برمي‌گردد که اصولا افرادي که بايد در جايگاه مطالبه‌گري باشند -دانشجويان، پژوهشگران، همکاران، خبرنگاران، و شهروندان پيگير اخبار- اصولا توان يا تمايل چنين کاري را ندارند. معمولا اگر هم انتقادي شود ماهيت علمي ندارد و مشاجرات ارزشي است.
من از افرادي که در اين مقاله نام برده‌ام -که البته بخش کوچکي از افرادي هستند که در مورد انتخابات آمريکا تحليل‌هاي اشتباه داده‌اند- انتظار ندارم که مانند سم وانگ براي هميشه دست از تحليل انتخابات آمريکا بردارند و از اين به بعد تنها درباره موضوعاتي نظر دهند که احتمالا درباره آنها تخصص واقعي دارند. انتظار من از آنان اين است که اولا به اشتباه خود اعتراف کنند، ثانيا مخاطبان خود را متقاعد کنند که چرا از اين پس بايد به تحليل‌هاي آنان وقع بنهند. افرادي که با اطمينان تمام مي‌گفتند که فرقي بين کلينتون و ترامپ نخواهد بود و با اطمينان تمام مي‌گفتند که بايدن در انتخابات پيروز نخواهد شد، امروز هم با اطمينان کامل براي ايران نسخه مي‌پيچند که بايد با بايدن مذاکره بکند يا نکند و اينکه بايدن فرقي با ترامپ خواهد داشت يا نخواهد داشت. اساتيد عزيز، لختي از سرير خود پايين بياييد و ما را از نعمت فرامين وحي‌گونه خود محروم کنيد و توضيح دهيد که چرا ما بايد به تحليل‌هاي شما گوش دهيم و با بايدن مذاکره بکنيم يا نکنيم درحالي‌که سابقه شما در اشتباهات مکرر روشن و واضح است. چرا اشتباه کرديد و از امروز به بعد براي اينکه ديگر اشتباه نکنيد در روش پژوهش خود چه اصلاحي کرديد؟
يکي از بزرگ‌ترين آفت‌هاي نظام انديشه ايران اين است که ما قدرت را در دوگانه تقليل‌گرايانه دولت/ملت تعريف مي‌کنيم. اما واقعيت اين است که اساتيد، فارغ‌التحصيلان سطوح تکميلي، روزنامه‌نگاران و تحليلگران نيز از قشر نخبه هستند و در جامعه قدرت زيادي دارند. عنوان «دکتر» و «استاد دانشگاه» با خود اعتبار اجتماعي و پرستيژ به همراه دارد و چون همه ما کنکور داده‌ايم مي‌دانيم که ماکس وبر پرستيژ را يکي از عوامل شکل‌دهنده به طبقه و در نتيجه قدرت مي‌دانست. يکي از شرايط جامعه دموکراتيک اين است که همه ارکان قدرت آن -حتي ارکان غيررسمي- شفاف و پاسخ‌گو باشند و قدم اول براي دست‌يافتن به اين آرمان علمي شايد اين باشد که از يک نفر بپرسيم «شما با اطمينان تمام پيروزي ترامپ را پيش‌بيني کرديد، اشتباهتان کجا بوده و براي اصلاح آن چه کرده‌ايد؟».
 

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar