سرمقاله جوان/ میدان و دیپلماسی هر دو مجری

روزنامه جوان/ « ميدان و ديپلماسي هر دو مجري » عنوان سرمقاله مديرمسئول روزنامه جوان، عبدالله گنجي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
سخنان صريح مقام معظم رهبري درباره نقش و جايگاه وزارت خارجه در تعيين سياست خارجي کشور باعث شد برخي مغرضين يا سادهانديشان گمان کنند قطب ديگري که در سخنان وزير خارجه برجسته بود (ميدان) شأن برتري دارد يا در تبعيت از مرکز سياستگذاري نظام مبراست. حال آنکه همان مرکزي که براي سياست خارجي به روش ديپلماتيک تصميمسازي يا تصميمگيري ميکند براي نيروي قدس نيز همين وظيفه را برعهده دارد. همانگونه که رهبري فرمودند وزارت خارجه در تصميمات شريک است و به شيوه خود نيز سياستها را اجرا ميکند. اين شريک بودن عيناً براي رهبران ميداني در منطقه نيز صدق ميکند. يعني همانطور که ظريف در شوراي عالي امنيت ملي نظرات خود را درباره موضوع مورد بحث ارائه ميکند، فرماندهان نظامي نيز همين کار را انجام ميدهند و تصميم جمعي سهم و نقش و جهت هر يک را معلوم ميکند. تصميمات شوراي امنيت ملي دقيقاً حيطه هر يک و تقاطعهاي هماهنگي هر يک را نيز روشن ميکند. مثلاً در عراق مجري کيست؟ از دوگانگي چطور بايد بر حذر بود؟
بدون ترديد شأن و جايگاه نيروي قدس يا نيروهاي مسلح ادراکسازي براي طرف مقابل براي امتيازگيري سر ميز مذاکره است. قدرتي که ديپلماسي بر آن سوار ميشود زبان نيست. زبان روش و تاکتيکها را دنبال ميکند، اما برگ برندهاي که ديپلمات در جيب خود سر ميز مذاکره دارد امتيازي است که طرف مقابل به دنبال آن است يا تهديدي است که طرف مقابل درصدد رفع آن است. اما روش در اختيار هر دو است. شکل اجرا در اختيار ديپلمات يا فرمانده است. مثلاً سياست اين است که شهر بوکمال آزاد شود. چگونه و با چه استعدادي؟ چه آرايشي؟ اينها به فرمانده ميدان واگذار شده است. سياست فقط اصل آزادسازي است. در ديپلماسي نيز همين است. مثلاً تصميم نظام اين است که ما براي گشايش اقتصادي يا تعديل فشار دشمن بر معيشت مردم، بخشي از هستهاي را تعليق کنيم تا به آن نتيجه برسيم. حال اين ديپلمات است که کدام بخش را در اولويت معامله قرار دهد، کدام بخش تحريم را زودتر حل ميکند؟ چه التزامي براي انجام تعهدات دوطرف پيشبيني ميکند؟
بدون ترديد نسبت اين دو مجموعه نسبت توپخانه و نيروي پياده است. توپخانه آتش تهيه سنگين ميريزد تا انسجام دشمن را به هم بريزد، بعداً نيروي پياده وارد عمليات ميشود و امتياز ميگيرد. پس ميدان آتش ديپلماسي را به جلو ميبرد. به طور مثال بعد از شهادت حجاج ايراني در چهار، پنج سال پيش رهبري در چالوس تهديد کردند و ديپلماسي به نتيجه رسيد. در مثالي ديگر آذربايجان ابتدا سرزمينهاي خود را پس گرفت سپس سر ميز مذاکره ارمنستان را مغلوب کرد. يا آوردههاي قطعنامه ۵۹۸ براي ما بهخاطر پيروزيهاي چشمگير و تخليه خاک ايران در دوران دفاع بود. يا اخم نظامي به فلان کشور حاشيه خليجفارس امتيازي را سر ميز مذاکره عايد ميکند.
در مصاحبه افشا شده وزير خارجه برخلاف عنواني که وي براي صحبت در اين بخش انتخاب کرد که: «ديپلماسي در خدمت ميدان بود، اما عکس آن را نتوانستيم» محتواي سخنانش برعکس است و فهرستي از کمکهاي سردار شهيد به ديپلماسي را برميشمارند که ۱۸۰ درجه در تضاد با ادعاي مصاحبه بود. ظريف مذاکره در افغانستان و نتيجهبخش بودن آن را مديون شهيد سليماني ميداند. مذاکره درباره عراق در ۲۰۰۱ را مديون حاج قاسم ميداند و طرح خود براي يمن را مورد پذيرش صددرصدي حاج قاسم اعلام و در ادامه اعتراف ميکند که نتوانسته طرح خود را از طريق جان کري به سعوديها بقبولاند. بدون ترديد اگر سردار شهيد اکنون زنده بود نميآمد جواب ظريف را بدهد بلکه او را نصيحت و موعظه ميکرد. براي نمونه او براي حفظ جايگاه ديپلماسي نامه رئيس سازمان سيا را از نماينده عمان تحويل نگرفت يعني برويد تحويل ديپلماتها بدهيد. اما اگر حاجقاسم ميخواست کمکارهاي ديپلماسي را برشمارد آيا دستش خالي بود؟ تقسيم کار و يککاسه کردن مجري مأموريتها و سياستهاي نظام در منطقه تصميم بسيار درستي است و اگر نه دوگانگي طرفهاي مقابل را سردرگم ميکرد. اين نقطه قوت نظام در سياستگذاري را نبايد به ضعف تبديل کرد يا با تعصب صنفي به آن نگريست. تصوير سردار سليماني در افکار عمومي ما و به قول ظريف در حوزه تبليغي – رسانه يک فرمانده جنگي است- که البته بود –، اما بيش از ۵۰ درصد مأموريت حاج قاسم – که قدرتمندانه هم ظاهر ميشد- ديپلماسي بود.
چه کسي از سال ۲۰۰۳ در کنار مردم عراق تا کنون مانع تسلط امريکاييها در عراق بود؟ چرا امريکاييها بعد از صدام نتوانستند با دموکراسي مدعايي خود در عراق دولتسازي کنند؟ کدام ديپلماسي يا گفتمان، دوستان انقلاب اسلامي در عراق را با رأي مردم اين کشور بر کرسي ساقط شده صدام نشاند؟ اما فرق ميدان با ديپلماسي اين است که ديپلمات بعضاً برميگردد و ميگويد «نميشود»، اما در ميدان اين به ندرت اتفاق ميافتد و «نشد» را «شد» ميکنند. پيشبيني زمان سقوط دولت سوريه و دمشق توسط حاج قاسم به نظام ارائه شد، اما سياست و فرمان اين بود که نبايد چنين شود و با موفقيت به اجرا درميآيد. يا مثلاً وقتي امام ميگويد: «حصر آبادان بايد شکسته شود»، بايد شکسته شود. اينکه نميشود، به ندرت شنيده ميشود. بدون ترديد ترکيب ديپلماسي و ميدان در عراق باعث شد امريکاييها آنقدر براي کنار ما قرارگرفتن (در مبارزه با داعش) التماس کنند. اگر قدرت ميدان نبود چنين مطالبهاي نداشتند. ديپلماسي و قدرت قابل تفکيک نيستند. قدرتهاي بزرگ با کشورهاي ضعيف براي رسيدن به مطامع و منافع خود مذاکره نميکنند، انگشت اشارهشان بايد دنبال شود. مگر در بحرين، امارات و عربستان در رابطه با صهيونيستها اينگونه نبود؟ اينکه دشمن روش ديپلماتيک را با ما انتخاب ميکند و شش کشور دو سال با ما مينشينند به خاطر قدرت ايماني و نظامي ماست وگرنه سخن گفتن به تنهايي سرميز مذاکره به جايي نخواهد رسيد و از خوردن يک فنجان چايي و عکس يادگاري عبور نخواهد کرد.