چالشهای پسا انتخاباتی اصلاح طلبان

شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
هنوز يک ماه از انتخابات رياستجمهوري نميگذرد که زمزمههاي برچيدهشدن نهاد اجماعساز يا همان جبهه اصلاحات ايران شنيده ميشود؛ شاهد مثالش سخنان اخير علي تاجرنياست که ميگويد: «نهاد اجماعساز براي مأموريتي در مدت انتخابات رياستجمهوري و شوراها تشکيل شده بود و عملا با پايانيافتن انتخابات، کارايي و نقش آن تمام شده است؛ بنابراين اين نوع نهاد ادامه فعاليت نخواهد داشت».
ازخاصيتافتادن نهاد اجماعساز يک پيام روشن دارد؛ آنکه هيچ هدف بلندمدتي در تشکيل اين تشکل وجود نداشته است و مانند هميشه اصلاحطلبان چند ماه پيش از انتخابات و صرفا براي رأيجمعکردن اقدام به تأسيس يک مجموعه و اينبار با نام جبهه اصلاحات ايران کردهاند؛ تشکيلاتي که مشابهش در گذشته هم با نام شوراي عالي سياستگذاري اصلاحطلبان شناخته ميشد و همه اينها در حالي است که اصلاحطلبان پيش از تأسيس نهاد اجماعساز وعده ميدادند که قرار اين است نهاد بعد از انتخابات هم وظيفه هماهنگي اصلاحطلبان را داشته باشد؛ اما شايد ازکارافتادن چنين مجموعههايي لزوما بهدليل اهمال اعضاي آن نباشد بلکه مشخصا در مقطع کنوني ناشي از مشخصشدن يک نتيجه مهم است؛ آنکه ديگر سرمايه اجتماعي خاصي مانند آنچه در گذشته مشاهده ميشد، همراه اصلاحطلبان نيست. اما مشکل آنجايي به وجود ميآيد که نيروهاي حاضر در نهاد اجماعساز کارکرد اين تشکيلات را منوط به بحثهاي انتخاباتي ميدانند و حتي به نظر ميرسد ذکر چنين هدفي که در آينده هم نهاد اجماعساز ميتواند نقش هماهنگي ميان احزاب اصلاحطلب را داشته باشد، صرفا ناظر به تعيين راهبردهاي انتخاباتي و اجماع براي نزديکترين انتخابات بوده است، نه بحثهاي نظري مانند ضرورت بازگشت به جامعه؛ موضوعي که از مدتها پيش تحليلگران مستقل و دلسوز اصلاحات آن را مطرح کردند اما با واکنش تند و شديد برخي طيفهاي جبهه اصلاحات مواجه ميشد يا برخي ديگر که اصل موضوع را انکار نميکردند آن را ارجاع به آينده ميدادند. البته انتقادهايي در حوزههاي مختلف به سازوکار شکلي و محتوايي اين نهاد وجود داشت؛ براي مثال اخيرا سيدهادي خامنهاي در گفتوگويي بيان کرده است: «در همين انتخابات اخير هم نهاد اجماعساز نهتنها اجماعي نساخت که اختلافساز هم بود. شرط اول ترميم رابطه ما اصلاحطلبان با بدنه اجتماعيمان اين است که اولا بهصورت جدي گذشته خود را نقد کنيم. ثانيا در اين مسير صادقانه رفتار کنيم تا مردم به اين باور برسند که آنچه ميگوييم رياکاري، تظاهر و تبليغات نيست».
يا عباس عبدي بهتازگي در گفتوگويي با خبرگزاري «تسنيم» از هشدار خود در سه سال پيش به خاتمي سخن گفته است: «من هيچوقت خودم را از دوستان اصلاحطلب جدا نميدانم و جدا نکردم، ولي اين به معناي توافق با آنان نيست، سال ۱۳۸۷ هم نامهاي به آنها نوشتم که يک کلمه هم جوابش را ندادند... در همين انتخابات به دو نفر از فعالان اصلي اصلاحطلبان زنگ زدم و گفتم ميخواهيد چهکار کنيد؟ گفتم شما نگاه من را خوانديد؟ گفتند نه. گفتم پس ديگر حرفي نميماند. وقتي شما حوصله نميکنيد که دو تا يادداشت را بخوانيد تا ببينيد نظر من چيست، اصلا درباره چه صحبت ميکنيم. کسي که حرفش اصلا ارزش خواندن ندارد، جايگاهش کجاست؟ آنجا همان جايگاهي است که من ايستادهام... من بهعنوان يک اصلاحطلب در عرصه عمومي مينويسم، فقط همين. به من ميگوييد چرا حرفت را به شوراي تصميمگيران جبهه اصلاحات نميرساني و من ميگويم حدود سه سال قبل به ديدن آقاي خاتمي رفتم (آقاي خانيکي حاضر بودند) و خيلي صريح تحليل کردم که وضعيت اصلاحطلبان در قبال طرف مقابل، به بنبست رسيده و سياست شما ديگر نميتواند ادامه پيدا کند. بهترين کار اين است که شخص شما کارهايتان را فريز کنيد. با فريزکردن، سرمايه شما از بين نميرود. گفتم هميشه ممکن است فرصتي پيش بيايد و يکباره يخها آب و فضا گرم شود و بتوان کاري کرد. گفتم شما نهتنها ديگر نميتواني موتور نيروها باشيد بلکه ميتوانيد بهعنوان مانع هم عمل کنيد. بههرحال من در اين حد کنشگري داشتم. من به دوستاني که صادقانه در انتخابات شرکت کردند، احترام ميگذارم. علت اينکه اصلاحطلبان دو جناح شدند و يک عده شرکت کردند و يک عده شرکت نکردند به اين دليل بود که ما به مرحله گسست رسيدهايم».
حالا اما انگار به اجبار آنچه پيش آمده است، اصلاحطلبان يکبهيک از سر ناچاري از توجه به سرمايه اجتماعي ازدسترفته سخن ميگويند؛ براي مثال حسن رسولي در گفتوگو با «مشرق» ميگويد: «در شرايط فعلي که فراغ بالي متوجه جامعه اصلاحطلبي ايران است، بايد فرايند بازسازي سازمان اصلاحات با محوريت بهزاد نبوي شروع شود. به اين معني که سيوچند حزب با محوريت ايشان و با استفاده از اعتبار ساير بزرگان اصلاحات اولا به روند تکثير و افزايشي خود پايان دهند و ثانيا در قالب يک برنامه زمانبنديشده پروژه ادغام اين احزاب را کليد بزنند. من فکر ميکنم که هيئترئيسه امروز جبهه اصلاحات ايران به رياست آقاي بهزاد نبوي اين ظرفيت را براي انجام اين کار دارد. ما از لحاظ کمي داراي احزاب فراوان هستيم اما بهلحاظ کيفي از يک سامانه واحد حزبي برخوردار نيستيم. من بهعنوان يک فعال سياسي اصلاحطلب الان عضو حزبي نيستم و يکي از دلايل نپيوستنم به احزاب فعلي اين است که فکر ميکنم احزاب فعلي خودشان و اين تکثرشان زمينهساز شکست احزاب در ايران شده است. اگر نبوي پيشقدم شوند، بهعنوان فعال سياسي داوطلب خواهم شد که به عضويت يکي از دو، سه حزب اصلاحطلب ادغامشده، فراگير و برخوردار از قدرت نفوذ کيفي دربيايم».
يا محمود صادقي، از اعضاي نهاد اجماعساز، بيان ميکند: «بهطورکلي روش اصلاحطلبانه اقتضا ميکند که در هر شرايطي گفتمان و مطالبات را دنبال کنند؛ چه در شرايطي که در قدرت هستند، چه در شرايطي که بيرون از قدرتاند. شرايط بيرون از قدرت، فرصت خوبي براي بازسازي و رجوع به جامعه است و تفکر عميقتر درباره مسائل جامعه، از جمله نقد قدرت است. طبيعتا دولت آقاي رئيسي هم بهعنوان بخشي از ساختار قدرت ميتواند مورد نقد اصلاحطلبان قرار بگيرد؛ البته نقدي که جنبه تخريبي نداشته و مصلحانه و در راستاي اصلاح امور باشد.
حسين نقاشي، بهعنوان يکي از اعضاي حزب اتحاد ملت هم در گفتوگو با «فارس» درباره شرايط امروز اصلاحطلبان ميگويد: «به نظر ميرسد ما تغيير و تحولاتي در صفبندي داخلي جريان اصلاحات خواهيم داشت و مبتني بر نگاه به جامعه و چگونگي نگاه به جامعه تفاوتها مشخص خواهد شد. در يکسو سياستمداران مردمگرا خواهند بود؛ در اين رويکرد اين فقط سياستمداران نيستند که با طرح خطمشيها، شعارها و ايدههاي خود، مردم را به يک عمل سياسي دعوت ميکنند بلکه متقابلا سياستمداران مردمگرا نداي مطالبات بدنه خود را ميشنوند و براساس اين مطالبات جهتهاي خود را تنظيم ميکنند. درواقع با يک رويکرد برجعاجنشينانه با پايگاه رأي خود برخورد نميکنند. در طرف مقابل، افراد، احزاب و گروههايي در جريان اصلاحات هستند که گمان ميکنند بهعنوان سياستمدار مردم را بايد به يک مسير خاص هدايت کنند يا از آنها چيزي بخواهند و وقتي هم مردم اقبال نشان ندادند، بهجاي تصحيح اشتباهات خود، مردم را مورد سرزنش و شماتت قرار دهند و هر اتفاقي را ناشي از عدم حضور مردم در انتخابات تحليل کنند».
ناصر قوامي، نماينده مجلس ششم هم مهمترين مشکل اينروزهاي اصلاحطلبان را اينگونه روايت ميکند: «اعتقادم بر اين است که اشکال از زماني به وجود ميآيد که عدهاي در تهران مينشيند و حزب درست ميکنند، يک نفر در پايتخت است و در هر استاني هم يک نفر را ميکارند و اين را حزب مينامند و در وقتش هم ميآيند سهمخواهي و اجماعسازي ميکنند و نتيجهاش همان ميشود که مشاهده کرديم. در همين استان ما (قزوين) مادامي که ما منسجم بوديم و متحد و متفق بوديم و جلساتي را برقرار ميکرديم، مشکلي نداشتيم اما متأسفم عدهاي از همين سران احزاب آمدند در استان جلسه ديگري تشکيل دادند که موجب تفرقه بين اصلاحطلبان استان شد. تفرقه پايان خوبي ندارد؛ چراکه اگر وجود نداشت، در انتخابات مجلس شوراي اسلامي متحد بوديم و ميتوانستيم حداقل يک نماينده اصلاحطلب از استان خودمان (قزوين) به مجلس بفرستيم اما بهدليل آنکه تفرقه ايجاد کردند، متأسفانه نشد و در شورا هم همينگونه شد و هنگامي که تفرقه ايجاد شد، ليستهاي جريان اصلاحات رأي نياورد».
با جمع همه اين ديدگاهها به نظر ميرسد اصلاحطلبان بيش از هر زماني به بازسازي دروني نياز دارند؛ اعم از بازسازي گفتماني، ترميم اعتماد سرمايه اجتماعي و البته بهبود سياستورزي براي بهدستآوردن قدرتِ سياسي و اگر چنين نشود، بسيار بعيد است در سالهاي آتي نيز بتوانند بازهم نمايندگي اکثريت مردم را به دست بياورند.