
جواد فروغی، آرش تیراندازی ایران از دهلران ایلام

عصر ايران/ وقتي در گرماي 50 درجه خردادماه دهلران ما پياده به سمت دبيرستان امام خميني(ره) ميرفتيم فکرش را هم نميکرديم که جواد تيرانداز تيم ملي بشود! ما؟ تيم ملي؟
احسان محمدي/ با حضور چينيهايي که سالهاست مدالهاي تيراندازي جهان و المپيک را ميزنند زير بغل و به خانه ميروند چه کسي فکرش را ميکرد که جواد فروغي از ايران مدال طلاي تپانچه 10 متر را با اقتدار به نام ايران سند بزند؟ هيچکس!
همانطور که وقتي در گرماي 50 درجه خردادماه دهلران ما پياده به سمت دبيرستان امام خميني(ره) ميرفتيم فکرش را هم نميکرديم که جواد با آن چشمهاي درشت و پوست آفتابسوخته تيرانداز تيم ملي بشود! ما؟ تيم ملي؟ دهلران را همين الان هم به سختي ميشود روي نقشه پيدا کرد چه رسد به ميانه دهه 70 که مردم هنوز داشتند آجر روي آجر ميگذاشتند تا شهري که از جنگ هزار تکه شده بود را دوباره بسازند.
بعيد ميدانم آن روزها شهر جمعيتي بيشتر از 10 هزار نفر داشت. دبيرستان امام خميني(ره) تنها دبيرستان شهر بود و ما آخرين نسل نظام قديم بوديم. با جواد فروغي رشته علوم تجربي ميخوانديم. همکلاسي کمحرفي که البته شيطنتهاي زيرپوستي خودش را داشت. قاري قرآن بود و ميرفت سر صف و چند باري هم گروه سرود بوديم. خيلي اهل ورزش نبود. دستکم در قياس با ما که از هر فرصتي استفاده ميکرديم که برويم سراغ فوتبال و زير آفتاب آنقدر بازي ميکرديم که سياه و کبود ميشديم. جواد همين بود که هست. کم حرف، با اعتقادات مذهبي و برخاسته از خانوادهاي سختي کشيده و محروم اما محترم و شريف.
دانشگاه راه ما را جدا کرد. جواد رفت پرستاري خواند تا اينکه يک روز اتفاقي در اخبار عکسش را ديدم. شايد 18 سال بعد. چقدر خوشحال شدم که بالاخره از آن نسل يک نفر عضو تيم ملي شد. فوتبال نشد، تيراندازي. بالاخره يک نفر پرچم شهري که به واسطه مينهاي باقيمانده هنوز از جنگ زخم ميخورد را در ورزش بالا برده بود.
جواد پرستار بيمارستان بقيهالله شده بود و کاملاً اتفاقي تيرانداز شد. خودش گفته: «تيراندازي را در طبقه منفي دو بيمارستان به صورت کاملا اتفاقي شروع کردم. براي اولين بار سال ۸۹ يا ۹۰ بود که تپانچه بادي را به من نشان دادند تا تيراندازي کنم، در همان تجربه اول حدود امتياز ۸۵ زدم و کسي که مسئول بود از من خواست تا پيگير باشم. تشويق او باعث شد تا سراغ تيراندازي بروم و با مربيگري آقاي خدابنده لو کارم را شروع کردم.»
و بالاخره صبح ظفر از راه رسيد. در روزهايي که صداي گلولههاي خوزستان را نميشد انکار کرد و کمي آنطرفتر دهلران هم در تب گرماي شديد و کمآبي ميسوخت جواد فروغي تپانچه را دستش گرفت، آرش کمانگير شد تا نشان بدهد هر شليکي بد نيست. جواد فروغي مدال طلاي المپيک را براي ايران آورد. رکورد المپيک را هم شکست. يک شگفتي تمام عيار اما نه اتفاقي. کسب مدال در اين رشته با حضور رقباي درجه اول هرگز محصول يک شليک اتفاقي نيست. جواد با اقتدار همه را کنار زد تا ايران اول شود.
همان موقع که تپانچه را برميداشت، گلولهاي در آن ميگذاشت چشمم به چفيهاش بود که پهن کرده بود. وقتي به تير آخر بوسه زد، وقتي بعد از قهرماني چفيه را پهن کرد، با همان آرامش و وقار. او به چيزي تظاهر نميکند. باور قلبي و اعتقادات عميق خودش را دارد. سجده شکر کرد و بعد موجي از شادي در کشور پيچيد. چيزي که به آن نياز داشتيم. مثل آب براي خوزستان. وقتي قرار شد روي سکو برود همان جوادي شد که ما در کلاس ميشناختيم، با همان شيطنت زير پوستاش. پريد روي سکو و انگار همه ما با او پريديم روي سکو. همه ما در ايران، همه ما همکلاسيهايش در دهلران که سر به سرش ميگذاشتيم. همه مردم شهري که هنوز رنجور است و دردکشيده.
ايران پر از ستارههايي مثل جواد است. عاشق وطن، ايستاده روي سکو با سلام به پرچم، برخاسته از خاکستر و حالا مايه مباهات. کاش الماسهاي خاکگرفته ايران را بيشتر کشف کنند.