سرمقاله کیهان/ جعبه سیاه آمریکا در افغانستان

کيهان/ « جعبه سياه آمريکا در افغانستان » عنوان يادداشت روز در روزنامه کيهان به قلم سعدالله زارعي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
تحولات در افغانستان، توجهات را به طور خاص به خود معطوف کرده است. آمريکاييها تلاش ميکنند تا مخاطبان خلأيي را که پس از خروج نظاميان اين کشور احساس کرده و هر چيز ناخواستني که در اين سرزمين روي ميدهد را به اين خلأ نسبت دهند تا به نوعي حضور اشغالگرانه و بيمنطق و پرخسارت آنان در 20 سال گذشته، موجه ديده شود و حال آنکه موارد ناخواستني و مکروهي که هماينک در اين سرزمين مشاهده ميکنيم دو درصد حوادث ناخواستني و مکروه دوران حضور غرب در اينجا نيست. از آن طرف عدهاي انذار ميدهند که کمي صبر کنيد تا تحولات افغانستان روي فاجعهبار خود را نشان دهد آنگاه خواهيد ديد آنچه را فرصت ميپنداريد سرابي بيش نيست و به زودي تهديدات داخلي افغانستان به تهديدات منطقهاي و بينالمللي تبديل ميشوند. البته در اين بين تحليلهاي ديگري هم وجود دارند. درخصوص اين مسائل گفتنيهايي است:
1- طالبان مدل حکومتي خاصي را مطرح کرده است و همه اعضا و هواداران آن نيز از اين مدل حکومتي حمايت ميکنند. آيا طالبان توان فيزيکي تحقق مدل مدنظر خود يعني «امارت اسلامي افغانستان» را دارد ؟ طالبان فعلاً نيروي معارض قدرتمندي در داخل اين کشور ندارد تا با ملاحظه آن از مدل حکومتي خويش دست بکشد. در اينجا سؤال اين است که پس چرا تاکنون و عليرغم گذشت بيش از يک ماه از فرار اشرف غني - در 24 مرداد - و تصرف کابل توسط طالبان، حکومت مدنظر آن يعني «امارت اسلامي» رسماً اعلام نشده و دولت هم ذيل عنوان «دولت افغانستان» خود را معرفي کرده، پاسخ به اين سؤال بسيار مهم است. طالبان به احتمال زياد درپي آن است که در آينده نه چندان دور مدل حکومتي خود را علني و اجرايي کند اما بالاخره اين تأخير معناي خاصي ميدهد و ميتواند بيانگر نوعي از روانشناسي طالبان باشد و در موضوعات مختلف تکرار شود.
طرح طالبان البته داراي نواقص محتوايي فراواني است و بين اضلاع طالبان نيز بر سر روش حکومت اختلافاتي وجود دارد . از اين روي طالبان با کاستيهاي فراواني در طرح و برنامه حکومت مورد نظر خود روبروست.
از سوي ديگر طالبان در اين صحنه با موانع بيروني و واقعي هم مواجه است و اين دو او را به مماشات و عدم تعجيل وادار کرده است. طالبان ميداند که «امارت اسلامي» بدون کسب حداقلي از توافقات منطقهاي و بينالمللي با دشواريهاي زيادي مواجه خواهد بود و حتي ممکن است آغاز شکلگيري يک جريان قوي داخلي عليه آن باشد. از منظر طالبان، به رسميت شناخته شدن در عرصه بينالمللي، نيازمند شروع آن در محيط منطقهاي و بينالمللي نزديکتر و در فضايي دوستانهتر است. به نظر ميرسد طالبان به دنبال شکل گرفتن يک جبهه منطقهاي- بينالمللي است تا بتواند از طريق آن به سمت دريافت مشروعيت بينالمللي حرکت کند. اين جبهه منطقهاي و بينالمللي نميتواند آمريکا، انگليس، فرانسه و عربستان باشد چرا که در فضاي فعلي مراجعه و اتکاء به آنان سبب ريزش مشروعيت داخلي و سست شدن ارکان حکومتي ميگردد.
طالبان معتقد است نميتواند به جبههاي اعتماد کند که آمريکا عضو مؤثر آن باشد چرا که اين جبهه اساساً به شکلگيري دولتي فعال در کابل اعتقادي ندارد. از نظر طالبان، آمريکا بيشترين انگيزه را براي به زانو درآمدن دولت جديد افغانستان دارد چرا که ميخواهد بگويد بدون حمايت من امکان شکلگيري دولت قوي وجود ندارد. از سوي ديگر در فضاي منطقهاي، حکومت پاکستان معتقد است شکلگيري يک حکومت پشتوني در کابل سبب تحريک پشتونهاي طالب پاکستان- که گاهي عدد آنان را تا
40 ميليون نفر هم ذکر کردهاند- ميشود و اين در حالي است که تحريک پشتونهاي پاکستان سياست قطعي طالبان تا رسيدن به مقصود يعني الحاق مناطق قبايلي شمال پاکستان به افغانستان ميباشد. پس کاملاً واضح است که حتي اگر پاکستان به ظاهر و با تأکيد بگويد من حکومت طالبان را ميپذيرم، بلادرنگ در جهت تخريب آن تلاش خواهد کرد. در اين ميان جبهه ديگري وجود دارد که قدرت آن فزونتر از جبههاي با محوريت آمريکا است؛ ايران، چين، هند، روسيه، تاجيکستان، ترکمنستان و ازبکستان.
طالبان مايل است اولاً اين جبهه شمالي شکل واقعي به خود بگيرد و به راهبرد واحد در مورد افغانستان برسد تا بعد وارد مذاکره با آن شود. از نظر اين گروه فرم و شکل و کارکرد دولت طالبان از جمله موضوعاتي هستند که بدون جلب نظر اين جبهه به جايي نميرسد و دولت طالبان را مستعجل خواهد کرد . شايد به همين علت است که با تأني حرکت ميکند و در شکلدهي به امور تعجيلي ندارد و يا از آمادگي لازم برخوردار نيست!
2- در صحنه تحولات افغانستان، ايران يک قدرت ويژه در اين منطقه است. چرا که اولاً در بين کشورهاي همسايه افغانستان، تنها کشوري است که از اقتدار مثالزدني برخوردار است و چهل و چند سال در مقابل انواع توطئههاي جهان استکبار با موفقيت ايستاده است و ...
گفتني است در طول دو دهه گذشته، طالبان براي جلب نظر ايران به فراخوان حضرت امام خميني مبني بر حرکت مسلمانها به سمت تشکيل حکومتهاي مستقل از قدرتهاي سلطهطلب خارجي و نيز مقابله با مفسدين داخلي استناد کرده است.
از نظر طالبان، ايران يکسري منافع و مصالح ملي مشروع در رابطه با افغانستان دارد؛ مثل امنيت مرزها، مقابله با تبديل خاک افغانستان به تهديد عليه آن، امنيت و آرامش پيروان همه مذاهب از جمله شيعيان افغانستاني و توسعه روابط اقتصادي و بهخصوص همکاري افغانستان در زمينه آب هيرمند. حکومت افغانستان اعلام کرده اينها را حق مشروع جمهوري اسلامي ميداند و مطالبه آنها از حکومت کابل را مشروع ميداند و ملزم به رعايت آن است.
3- در بحث طالبان و آمريکا اين نکته را نبايد از نظر دور داشت که ميان طالبان و آمريکا جوي خون جاري شده است. طالبان ميگويد دستکم 60 هزار نفر از نيروهاي آنان به دست آمريکا کشته شده و دهها هزار نفر هم مجروح گرديدهاند. متقابلاً آمريکاييها ميگويند دستکم سه هزار نفر از اعضاي پنتاگون در مواجهه با چريکهاي طالبان جان خود را از دست دادهاند و دستکم به 6000 نظامي آمريکايي در افغانستان آسيب جسمي وارد شده و مجروح گرديدهاند. اين موضوع به اين سادگي رفع شدني نيست. نميخواهيم بگوييم اين يک حرف قطعي است ولي با توجه به آنچه در روانشناسي آمريکاييها و در روانشناسي طالبها قابل مشاهده و اطمينانآور است، خط خون ميان اين دو باقي ميماند و به احتمال زياد کار خود را ميکند.
بعضي نميخواهند باور کنند که آمريکا در سال 2007 يعني حدود شش سال پس از اشغال اين کشور به بنبست رسيد و به فکر خروج فرو رفت و زماني که در سال 1397 برنامه مذاکره با طالبان را شروع کرد و طي حدود 3 سال به نتيجه رساند، واقعاً به بنبست رسيده بود و زماني که خروج نظامي از افغانستان را شروع کرد، واقعاً قادر به ماندن در اين کشور نبود نه اينکه براي رسيدن به وضعيت بهتر برنامهريزي کرده و کار را براساس منافع ملي خود تنظيم کرده است.
برخلاف آنچه مشهور است، نه منطقه غرب آسيا اهميت استراتژيک، مادي و معنوي خود را در دهههاي اخير از دست داده است و نه جايگزين ديگري براي اين منطقه وجود دارد. منطقه شرق آسيا نميتواند آنطور که طي چهار- پنج دهه گذشته شاهد بودهايم، منطقه انحصاري آمريکا باشد تا اين توجيه آمريکاييها که ميگويند سياست نگاه به شرق سبب تعديل نيروها و امکانات ما در غرب آسيا ميشود، پذيرفتني باشد. برخلاف آنچه بعضيها مدعي شدهاند، تحولات انقلابي و مقاومتي غرب آسيا نه تنها اين منطقه غني استراتژيک را به «زمين سوخته»- اصطلاح دولت روحاني براي منطقه- تبديل نکرده بلکه باعث اقتدار کشورهاي اين منطقه و پيدايي يک رژيم بالنسبه مشترک امنيتي مردم پايه هم شده و اين ميتواند منطقه غرب آسيا را به يک عنصر درجه اول در نظام آينده جهان تبديل کند.
از سوي ديگر بعضي براي سرپوش گذاشتن بر شکست آمريکا در افغانستان از Plan 2 اين کشور و توافق سري آن با طالبان حرف ميزنند. ما نميخواهيم بگوييم هيچ توافق محرمانهاي در کار نيست ولي نياز به اطلاعات قطعي دارد. هر چند ما عليالاصول آن را رد نميکنيم.
توافق سري بوده و يا نبوده الان در خود اين کشور عليه اقدام آمريکا ولولهاي برپا شده است چرا؟ آيا غير از اين است که پاي قرباني شدن يک طرح ويژه راهبردي و نيز پاي شکلگيري يک تهديد جدي براي آمريکا در ميان است؟ پس سؤال اصلي اين است که آمريکا از کدام تهديد و يا از قرباني شدن کدام طرح استراتژيک سخن ميگويد؟ طرح استراتژيک بدون ترديد همان «پروژه قرن جديد آمريکا» (Project for a New American Century ) و به اختصار PNAC است که از سال 1371 حدود 700 نفر با محوريت پل ولفوويتز و مشارکت ويژه اسکو کرافت، ويليام کريستول و رابرت کاگان روي آن کار کرده بودند و حوادث بعدي آمريکا در دهههاي 2000 و 2010 را رقم زدند.
اما آمريکا از کدام تهديد اصلي در پي خروج نگران است؟ بدون کمترين ترديد از تهديد تقويتشدن چندباره ايران و شکلگيري يک قدرت فعال مقاومتي در شرق جمهوري اسلامي. اتصال کوهستانها و دشتها و رودهايي که هر کدام جعبه نگراني آمريکا به حساب ميآيند.