سرمقاله فرهیختگان/ تصویرسازی مغشوش و وارونه از امامخمینی(ره)

فرهیختگان/ « تصویرسازی مغشوش و وارونه از امامخمینی(ره) » عنوان یادداشت روزنامه فرهیختگان به قلم امیرحسین ثمالی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
محاجه با مدعای شهابالدین حائریشیرازی درباره رهبر کبیر انقلاب اسلامی
پیروزی انقلاب اسلامی و قرار گرفتن یک فقیه مسلم در راس امور نیز این نوید را در دل صاحبنظران زنده کرد که با ادامه همان راه فقها و علمای پیشین، همه مسئولان قابل نقد محترمانه، منصفانه و علمی هستند و همین موضوع نیز چه ازسوی حضرت امامخمینی(ره) و چه ازسوی رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها مورد تاکید قرار گرفت.
فقاهت تشیع همواره از این ویژگی مهم برخوردار بوده است که زمینه نقد علمی و عالمانه هر نظر و حکمی ازسوی همه افراد ذیصلاح هم به رسمیت شناختهشده و هم این نقد و نقادی به رشد و تعالی حوزههای علمیه منتهی شده است.
بر همین اساس است که میتوان میان آرای فقهای شیعه در یک موضوع مشخص، طیف وسیعی از نظرات را یافت و این تفاوت در فتاوا و احکام نیز نهتنها نقطهضعف به حساب نمیآید بلکه نشان از اوج پویایی و حرکت روبهجلوی حوزههای علمیه شیعه دارد. البته پرواضح است که ابتنای این تنوع دیدگاه ذیل مبانی اسلام و اصول دین مبین به رسمیت شناخته میشود.
پیروزی انقلاب اسلامی و قرار گرفتن یک فقیه مسلم در راس امور نیز این نوید را در دل صاحبنظران زنده کرد که با ادامه همان راه فقها و علمای پیشین، همه مسئولان قابل نقد محترمانه، منصفانه و علمی هستند و همین موضوع نیز چه ازسوی حضرت امامخمینی(ره) و چه ازسوی رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها مورد تاکید قرار گرفت.
درکنار این موضوع، چند وقتی است شاهد آن هستیم که یکی از دانشآموختگان حوزه علمیه، نقدهای تئوریک و اجرایی را به نظر و عملکرد امامخمینی(ره) وارد میسازد که دقت و تامل در این نظرات و انتقادها میتواند روشنگری هرچه بیشتری را برای مخاطبان ایجاد کند.
شهابالدین حائریشیرازی که در کانال تلگرامی خود نوشتهها و تحلیل خود را از مسائل گوناگون منتشر میکند، هر از گاهی نیز نکتهنظراتی را پیرامون حضرت امامخمینی(ره) مطرح کرده و دیدگاه خود را در موضوعات عنوان میکند.
در یک دستهبندی کلی میتوان نقدهای نویسنده محترم به امام راحل عظیمالشان را به «نقدهای تئوریک» و «نقدهای عملکردی» تقسیم کرد.
در این نوشته برآنیم تا نوشتههای شهابالدین حائریشیرازی را در بوته نقد و نظر قرار دهیم.
الف: انتقاد به مبانی
حائریشیرازی در نوشتههای خود مباحث متعددی را مطرح میسازند که در چند محور اصلی خلاصه میشود و این محورها در ادامه بررسی خواهد شد.
1- چرا امام حفظ حکومت را اوجب واجبات میدانست؟
ازجمله انتقادهای مهم حائری به مبانی تئوریک امامخمینی(ره)، این جمله کلیدی است که «حفظ نظام اسلامی اوجب واجبات» و در جایی دیگر که فرمودند «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر -ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است.»
حائری دراینباره اذعان دارد: «شواهد و قرائن فراوان حاکی از آن است که محمد (درود خدا بر او و اهلبیت پاکش باد) حفظ دین را واجبترین واجبات میدانست، حکومت باشد یا نباشد. او هیچگاه مقبولیت دینش را فدای بقای حکومت نکرد. پیامبر(ص) و وصیاش علی(ع) چه بدون حکومت و چه با حکومت بهدنبال معرفی و ترویج دین خدا بودند. اما حاکمان جمهوری اسلامی، خصوصا رهبر کبیر و ایدئولوگ آن امامخمینی در یک خطای استراتژیک، مسیر دیگری پیمودند و به نتایجی عکس آنچه پیامبر(ص) دست یافته بود، دست یافتند. آیتالله خمینی حفظ نظام را واجبترین واجبات دانست. او به غلط چنین گمان میکرد که اگر این نظام ساقط شود دیگر از دین اثری نخواهد ماند لذا سعی کرد با هر ابزاری، نظام را حفظ کند.»
البته این شبهه نخستینبار نیست که توسط فردی مورد توجه قرار میگیرد و پیش از این نیز این موضوع بارها مورد توجه قرار گرفته است.
در پاسخ به این شبهه دو نکته مهم باید مورد توجه قرار بگیرد؛ اول اینکه «متعلَّق» واجب در این حکم چیست و دوم هم توجه به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه فرمایشات بینانگذار انقلاب اسلامی است.
در توضیح متعلَّق واجب در وجوب حفظ نظام اسلامی و اولویت آن نسبت به واجبات، باید دقت داشت که متعلَّق حکم و موضوع چیست؟!
یک توضیح مختصر درخصوص این اصطلاحات هم اینکه، آن چیزی که مولا (شارع) انجام یا ترکش را از مکلف میخواهد «متعلق حکم» نامیده میشود. در مثال وجوب حج؛ خود حج، متعلق حکم است و در مثال «شربالخمر حرام»؛ متعلق حکم، شرب خمر (فعل مکلف در خارج) است.
متعلق موضوع نیز عنوانى است که بهصورت وصف یا قید، دایره موضوع فقهى را محدود و مشخص میکند. براى مثال؛ در مساله «آب مضاف، با ملاقات نجاست نجس میشود»، مضاف؛ آب را مقید کرده است. یا در مثال «اکرم مجتهداً هاشمیاً»، صفت هاشمی؛ متعلق موضوع (یعنی متعلق مجتهد) است.
با این توضیح زمانی که به این جمله امام برمیخوریم که حفظ جمهوری اسلامی (و به تعبیر دقیقتر نظام اسلامی) اوجب واجبات است، منظور حفظ یک نظام سیاسی خنثی یا متکی به یک فرد مدنظر نیست بلکه حفظ نظام و سازمانی از نگاه ایشان اوجب واجبات است که اسلامی بوده و بهدنبال تحقق اسلام باشد.
کما اینکه خود امامخمینی(ره) نیز در ادامه فرمایشات خود در همین رابطه تصریح میکنند: «امروز ما از روزهای قبل بیشتر احتیاج به همبستگی داریم. امروز ما مواجه با همه قدرتها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرحریزی میکنند؛ برای اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی را شکست بدهند و نابود کنند. و این یک تکلیف الهی است برای همه که اهم تکلیفهایی است که خدا دارد؛ یعنی، حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر -ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا میکند برای اسلام. همه انبیا از صدر عالم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند.
پیامبراکرم آن همه مشقات را کشید و اهلبیت معظم او آن همه زحمات را متکفل شدند و جانبازیها را کردند؛ همه برای حفظ اسلام است. اسلام یک ودیعه الهی است پیش ملتها که این ودیعه الهی برای تربیت خود افراد و برای خدمت به خود افراد هست و حفظ این بر همهکس واجب عینی است؛ یعنی، همه مکلف هستیم حفظ کنیم تا آن وقتی که یک عدهای قائم بشوند برای حفظ او، که آنوقت تکلیف از دیگران برداشته میشود.»
پرواضح است که مراد امامخمینی از این جمله، مبتنیبر «مقصدگرایی» یا «ماکیاولیسم» و صرفا برای حفظ یک نظام سیاسی نبوده است بلکه قید و متعلَّق اسلام را مطرح میسازند.
نکته دوم هم آنکه از آنجایی که امامخمینی(ره) یک رهبر الهی و برآمده از اصیلترین آموزههای اسلامی بودند، کلام ایشان نیز مانند منظومه آیات و روایات دارای محکم و متشابه و حتی ناسخ و منسوخ است و اگر با جامعنگری به آنها ننگریم، امکان مغالطه و کجفهمی فراوان وجود دارد.
اگر این جملات امامخمینی(ره) -که حفظ نظام اوجب واجبات است- جای تعجب دارد، سخنان ایشان در قامت رهبر یک نظام سیاسی در بیان آسیبها و علل فروپاشی جمهوری اسلامی بسیار تعجبآورتر است و زمانی که این جملات را درکنار یکدیگر قرار میدهیم، به فهمی جامع از منظومه فکری امامخمینی(ره) رهنمون خواهیم شد.
کمااینکه ایشان درمورد جلوگیری از اختلاف صریحا فرمودند: «بترسید از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست، و یک انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید که ممکن است یکی از «ایامالله» پیدا شود و آن روز فاتحه همه ما را میخوانند.»
یا آنجا که امامخمینی(ره) در دیدارهای خود با مسئولان نسبت به خطر از دست دادن پشتیبانی ملت هشدارهایی داده و تاکید کرده بودند: «خطر بزرگ امروز این است ملت از حکومت برگردد؛ دیگران نمیتوانند ملت را برگردانند، آمریکا هم نمیتواند... شما گمان نکنید قدرت نظامی شما را نگه داشته است؛ قدرت ایمان و پشتیبانی ملت شما را نگه داشته است... اگر این پشتوانه از بین برود همه ما از بین خواهیم رفت.»
همه این موارد موید این ادعاست که اولا حفظ هر نظام سیاسی بههیچعنوان مدنظر امامخمینی نبوده است بلکه نظامی که داعیهدار پیادهسازی احکام و اهداف دین اسلام باشد، مدنظر امامخمینی است و ثانیا ایشان بارها خطاب به مسئولان درمورد دور شدن آنها از اهداف اسلامی و مردم تذکرات جدی دادهاند و این دو را ضامن بقای نظام دانستند نه صرف وجود ظواهر را.
2- خلط جایگاه مرجعیت و حاکم
از دیگر نکاتی که در یادداشتهای کانال تلگرامی حائریشیرازی دیده میشود، توجه ایشان به یک موضوع حساس و مستحدثه است و آن موضوع نیز چیزی نیست جز درهمآمیختگی جایگاه مرجعیت و ولایت امر که برای نخستینبار در عالم تشیع -یا حتی اهل سنت- آن را در جمهوری اسلامی تجربه میکنیم.
حائری اشاره میدارد: «مرجعیت دینی جایگاهی علمی و مردمنهاد است که شخص در بالاترین سطح، موظف به کشف و بیان احکام اسلام است که به تبع وابستگی و نیاز به جلب پشتیبانی اجتماعی و مالی مردم (از طریق خمس) بهصورت سنتی مدافع حقوق آنها هم هست. رهبری یک جایگاه قانونی با اختیارات خاصی است که باید با توسل به وظایف تعریفشدهاش ملت و دولت را بهسمت رفاه و آسایش و سعادت مادی و معنوی حرکت دهد. اتفاق نامیمونی که میفتد این است که گاه دو جایگاه دو عملکرد منافی از شخص مطالبه میکند که شخص باید با دقت حوزه رفتاری خود را به اقتضای هر جایگاه تعریف کند. مثلا اگر به اقتضای مرجعیت دینی، آیتالله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را دادند باید مراقبت کنند به اقتضای منصب رهبری عکسالعملی نسبت به توهین سلمان رشدی به مقدسات داشته باشند که بیشترین منافع معنوی و مادی را برای ملت داشته باشد و خدایناکرده موجب توقف حرکت جامعه بهسمت اهداف از پیش تعیینشده نشود که چهبسا عکسالعمل حاکمیتی ما از محکومیتهای دیپلماتیک و گفتوگو برای اقناع دول دیگر فراتر نرود.»
در ابتدا باید این مهم را در نظر بگیریم که مدل فعلی حکمرانی در جمهوری اسلامی، یک مدل بدیع است و تاکنون مرجعیت و مجتهدان شیعه با این قلمرو از قدرت -از افتا تا سیاستگذاری و قانونگذاری- سروکار نداشتهاند و قرار گرفتن یک مرجع یا مجتهد در جایگاه عالیترین مقام حکومت از همان ابتدا سوالات مهمی را به وجود آورد. بهخصوص آنکه در روزگار ما مرجعیت از حالت «یک انتخابی» خارج شده و مراجع متعددی در معرض انتخاب مردم قرار دارند که بر پیچیدگیهای موضوع میافزاید.
ابتکار عمل امامخمینی(ره) آن بود که ضمن احترام و تاکید بر ساختار سنتی حوزههای علمیه تشیع و استمرار خط مرجعیت در آن با هر طرز تفکری -کمااینکه در زمان حیات ایشان نیز مخالفخوانهایی در قم حضور داشتند که هیچگاه امامخمینی(ره) مانعی برسر راه تدریس ایشان ایجاد نکرد- مقام افتا را یکی از حوزههای اختیار ولیفقیه دانسته و بهخصوص در مسائل حکومتی که نیاز به حکمی قاطع بود، از این اختیار استفاده میکردند.
اما نکته مهمی در مثال حائری -حکم ارتداد سلمان رشدی- وجود دارد و آنهم اینکه اگر امامخمینی(ره) نیز صرفا در مقام یک مجتهد –بدون دارا بودن شانس سیاسی و رهبری نظام- آن حکم را صادر میکردند آیا اساسا آن حکم و لزوم احترام به مقدسات مسلمانان تا آن اندازه مورد توجه جامعه جهانی قرار میگرفت؟!
گزارشهای موجود در آن مقطع تاریخی نشان از آن دارد که پس از صدور حکم امامخمینی(ره) بود که اتحاد بینظیری چه در سطح سران کشورهای اسلامی و چه در سطح شهروندان مسلمان در سرتاسر جهان بهوجود آمد و این نبود جز در سایه جایگاه دینی-سیاسی رهبر کبیر انقلاب اسلامی.
جالب اینجاست که تنها دوماه بعد از صدور این حکم، 57کشور عضو سازمان کنفرانس اسلامی، حکم امام را پذیرفتند و آن را تایید و پشتیبانی کردند و حتی کشوری مثل عربستانسعودی مجبور شد که بپذیرد؛ چراکه این یک حکم دینی بود.
بهراستی چرا حکم سایر مراجع عظام و مجتهدان تا این اندازه مورد توجه قرار نگرفت و تا بهامروز در مرکز توجه رسانههای غربی قرار ندارد؟!
درخصوص هزینههای بینالمللی این حکم تاریخی نیز همه میدانند که اولا پیش از صدور این حکم غربیها نگاه مثبتی به ایران نداشتند، چراکه جمهوری اسلامی منافع این کشورها را از منابع ایران و منطقه که به ثمن بخس به تاراج میرفت به چالش کشید و ثانیا طولی نکشید که پس از احضار سفرای کشورهای اروپایی به پایتختشان، خودشان ناچار به بازگرداندن آنها و ازسرگیری روابط با ایران شدند اما حکم امامخمینی(ره) هیچ تغییری پیدا نکرد.
ب: انتقاد به عملکرد
اما بخش دیگری از انتقادهای جناب حجتالاسلام شهابالدین حائری، از جنس بررسی رفتار سیاسی امامخمینی(ره) است که همه آنها نیز به سالهای پس از بهحکومت رسیدن ایشان مربوط میشود و در محورهای ذیل خلاصه میشوند:
1- مواجهه امام با موضوع تسخیر لانه جاسوسی و تحمیل هزینه سنگین به ملت
ایشان در چند یادداشت خود نسبتبه نوع مواجهه امامخمینی(ره) در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی انتقاد داشته و ضمن بیان مواردی چون «نقدناپذیری» و «مشورتناپذیری» امامخمینی(ره)، واکنش ایشان را اینگونه توصیف میکنند:
«آیتالله خمینی در دومین روز اشغال سفارت در جواب استعلام دانشجویان که کسب تکلیف کرده بودند، برای ماندن یا خارج شدن، پیغام دادند جای خوبی را گرفتید و آنجا را رها نکنید و سپس اشغال سفارت آمریکا را انقلاب دوم نام نهادند. آمریکا پس از چندینبار درخواست حل مسالمتآمیز مساله، تصمیم گرفت با نیروی ویژه خود گروگانها را نجات دهد که به هر تقدیر موفق نشد. از همین زمان پولهای ما در آمریکا بلوکه و تحریم آمریکا علیه ایران آغاز شد. پس از تسخیر سفارت، ایران به انحای مختلف شروع به تحقیر آمریکا کرد. آیتالله خمینی آمریکا را شیطان بزرگ نامیده و وعده داد آن را زیر پا له میکند. طبعا آمریکا بهجای پاسخ به توهینهای مکرر و آتش زدن پرچمش و شعار مرگ بر آمریکا، در میدان عمل شروع به تضعیف و تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی کرد.»
در پاسخ به این اتهامات نویسنده محترم باید به چند نکته باریک و ظریف تاریخی دقت کرد؛ اولا اینکه ماجرای تسخیر لانه جاسوسی نهتنها نشانه عدم مشورتپذیری و نقدناپذیری امامخمینی(ره) نبوده است، بلکه بررسی رویدادهای آن روزها، برخلاف این مدعا صحه میگذارد.
بررسی سخنان امامخمینی(ره) در نخستین روزهای انقلاب بهخوبی نشان از آن دارد که ایشان باوجود اطلاع کافی از جنایات آمریکا در ایران و همچنین خشم و نفرت عمومی نسبت به دولتمردان این کشور در ایران، درکی کاملا عملگرایانه از محیط سیاسی بینالملل و تامین منافع عمومی به سود مردم کشور داشتند و در پاسخ به پرسش خبرنگار تلویزیون فرانسه درخصوص موضع ایشان دربرابر کشورهایی مثل ایالاتمتحده، روسیه و رژیمصهیونیستی چنین بیان میکنند:
«ما با اسرائیل چون غاصب است و درحال جنگ است با مسلمین، روابطی نخواهیم داشت. و اما آمریکا و شوروی؛ اگر دخالت در امور داخلی ما نکنند و با ما روابط حسنه داشته باشند، با آنها روابط برقرار خواهیم کرد.»
اما باوجود این انعطاف امامخمینی(ره)، ایالاتمتحده همچنان بر لجاجت خود ادامه داد و در نخستین دهنکجی به انقلاب مردم ایران، شاه را پناه داد. ضمنا تجربه جهانی در آسیای جنوبشرقی، آفریقا و آمریکایجنوبی نشان میداد کشورهایی که با جنبشهای استقلالطلبانه در مسیر استقلال حرکت میکردند با مداخله نظامی یا کودتا ازسوی آمریکا سرنگون میشدند. با لحاظ این تجربه که در آن سالها درجریان بود، تسخیر موجه مینمود؛ چراکه اگر سفارتخانه تعطیل نمیشد سرنوشت همان بود که بر دیگر کشورها رفته بود و باید منتظر جنگ داخلی یا حکومت نظامی میشدیم. در اینباره پیشنهاد میکنم نویسنده محترم جناب آقای حائریشیرازی کتاب «براندازی-روایت یک قرن عملیات تغییر رژیم توسط آمریکا از هاوایی تا عراق» نوشته استفن کینزر و ترجمه محمدحسین آهویی را مورد مطالعه و محل تامل قرار دهند.
درجریان تسخیر لانه جاسوسی نیز روایت آیتالله خامنهای نشان میدهد آن اقدام اولا بدون هماهنگی با امامخمینی و بسیاری از مقامات کشور بوده است و ثانیا هم اینکه امام در ابتدا رضایتی به آن کار نداشتند، اما وقتی با اشتیاق فراوان و اصرار عدهای از سیاستمداران مواجه شدند، بهرهبرداری لازم را از این ماجرا درجهت نشان دادن چهره مزورانه ایالاتمتحده انجام دادند.
از این شواهد تاریخی جهانی در نقض این فهم از سیاست نویسنده محترم درباره ماجرای تسخیر سفارت که بگذریم، نکته دیگری که حجتالاسلام حائریشیرازی مطرح میسازند، از این قرار است که چرا امامخمینی(ره) پاسخ مناسبی به درخواستهای جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده ندادند؟!
در همین راستا نیز ایشان در کانال تلگرامی خود لینک متن نامه معروف کارتر به امامخمینی را منتشر کردند تا از ورای آن نامه حسننیت طرف آمریکایی و پا پس کشیدن طرف ایرانی نمایان شود.
اگرچه کارتر در آن نامه از در ادب وارد شد و در اوج احترام با امامخمینی(ره) سخن گفت، اما اقدامات ایالاتمتحده پس از آزادسازی کامل گروگانها توسط ایران، سندی دیگری در عدم صداقت این کشور در مدعیاتش است.
در تایید این مدعا توجه به مفاد بیانیه الجزایر که برای حل ماجرای زندانیان سفارت بین ایران و آمریکا با میانجیگری الجزایر صادر شد، جای تامل دارد که براساس آن بندهای ذیل مقرر شد:
- ایران گروگانهای آمریکایی را آزاد کند.
- آمریکا در امور داخلی ایران (چه ازلحاظ سیاسی و چه نظامی) مداخله نکند.
- آمریکا فرمان اجرایی ۱۲۱۷۰ و تحریمهای تجاری و اقتصادی را لغو و داراییهای مسدودشده ایران را آزاد کند.
- هر دو کشور متعهد شوند طرح دعاوی قضایی اتباع آنها و دولتها علیه یکدیگر، در دادگاهها و نهادهای قضایی بینالمللی را پایان داده و دعاوی خود را به نهادی موسوم به دیوان داوری دعاوی ایران و آمریکا ارجاع دهند.
- آمریکا باید اطمینان دهد هرگونه تصمیمات دادگاههای آمریکا در رابطه با انتقال داراییهای محمدرضاشاه و حکومت پیشین ایران را، مستقل از «اصل مصونیت شاه» اجرا خواهد کرد.
- بدهیهای ایران به نهادهای آمریکایی پرداخت شود.
نگاهی به انجام تعهدات ازسوی دوطرف، مهمترین گواه در راستیآزمایی ادعای آمریکا مبنیبر علاقه این کشور در برقراری صلح با ایران است؛ آزمایشی که تاریخ بهخوبی از نتایج آن باخبر است، اما گویا جناب آقای حائری میخواهد آن را نادیده انگارد و بر آن چشمپوشی کند.
حال باوجود این تجربه تاریخی بماند که خوی آمریکا طی چهار دهه پس از امضای بیانیه الجزایر نیز تغییری نکرد و سادهاندیشانی که به خیال وفای آمریکا بهسراغ امضای برجام رفتند، با نتایج ناگوار فعلی روبهرو شدند.
2- نوع مواجهه امامخمینی(ره) با اعضای نهضت آزادی و اصرار به ادامه جنگ تحمیلی
انتقاد جدی و مهم دیگری که ازسوی جناب آقای حائریشیرازی به عملکرد امام(ره) صورت گرفته است، به نوع مواجهه حضرت امام با اعضای نهضت آزادی و بهخصوص شخص مهندس بازرگان مربوط میشود.
آقای حائری در چند یادداشت بر این مهم تاکید میورزد اعضای نهضت آزادی بدخواه نظام نبوده و برخورد امام(ره) نیز با ایشان درست نبود و بر این باورند که:
«در تمام دوران جنگ، کسانی نظیر نهضت آزادی که از ضرورت پایان دادن به جنگ سخن میگفتند، به انواع اتهامها نواخته شده و به اتهام ناآگاهی از شرایط و حتی خیانت از حضور در رقابتهای انتخاباتی منع و سپس از صحنه سیاست و قدرت در جمهوری اسلامی حذف شدند. بهنظر میرسد نه نهضت آزادی و مرحوم بازرگان بدخواه نظام و مملکت بودند و نه امام راحل. آنها دو برداشت از شرایط جمهوری اسلامی در جهان و نظم حاکم بر آن داشتند. اگر آیتالله خمینی هم میدانست یکسال بعد در شرایط بسیار بدتری تن به صلح تحمیلی خواهد داد، نه نهضت آزادی را متهم میکرد و نه پذیرش صلح را تا بدترین زمان ممکن به تاخیر میانداخت.»
در نقد این فقره از ادعای نویسنده محترم مبنیبر حذف نهضت آزادی و عدم توجه به نصیحتهای دلسوزانه ایشان باید توجه داشته باشیم علت حذف نهضت آزادی از اجازه فعالیت سیاسی در ایران نه بهدلیل صرف اختلافنظر در چند موضوع کارشناسی، بلکه به تفاوت دیدگاه و نگرش نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان با جریان فکری امامخمینی(ره) و همچنین اقدامات عجیب آنها درطول دوره نخستوزیری و درجریان جنگ تحمیلی مربوط میشود.
نخستین اقدام عجیب اعضای این نهضت، ملاقات آنها با شاهپور بختیار در گرماگرم روزهای پیروزی انقلاب و در تاریخ 14 بهمن 1357 بود که این گروه درجریان مذاکره درنهایت دو شرط عجیب بختیار را پذیرفت و آن شرطها نیز عبارت بودند از:
1. بختیار بهعنوان نخستوزیر باقی بماند و هرچه زودتر ترتیب یک همهپرسی را فراهم کند. در این همهپرسی مردم رژیم سلطنت یا جمهوری اسلامی را انتخاب خواهند کرد.
2. بختیار از نخستوزیری استعفا کند، ولی تا پایان همهپرسی عهدهدار اداره امور کشور باشد.
به گفته «گری سیک» (مشاور امنیت ملی وقت دولت آمریکا)، آیتالله خمینی بهرغم اصرار و توصیه فراوان مشاورانش، هر دو شرط پیشنهادی را رد کرد و گفت بختیار باید برود، زیرا فرمان نخستوزیری او را شاه صادر کرده است!
باوجود این قبیل موارد و همچنین برداشت متفاوت اعضای این نهضت از آیات و روایات با برداشت امامخمینی(ره)، حضرت امام باتوجه به توصیه مشاوران با تشکیل دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان موافقت میکنند و نکته قابلتوجه اینکه مهندس بازرگان در تشکیل دولت موقت علیرغم وجود جو انقلابی غالب در کشور، تنها از حلقه بسته اعضای نهضت آزادی برای اداره کشور استفاده میکند و راه را برای ورود سایر جریانهای فکری عملا مسدود میسازد.
همین موضوع موجب شد بهزودی تنشها و اصطکاکهای سیاسی میان اعضای دولت موقت و نیروهای انقلاب بالا بگیرد و عرصه تصمیمگیری کشور در آن برهه حساس درعمل به عرصه نبرد میان جریانهای سیاسی تبدیل شود.
اما این تنها اختلاف اعضای نهضت آزادی با جریان نیروهای انقلابی نبود، بلکه خوانش آنها از اصل ولایت فقیه و همچنین مواضع و عمل مناقشهبرانگیزانه آنها در غائلههای قومی و درجریان جنگ تحمیلی، دلسوزانه بودن نظرات ایشان را تا حد زیادی به محاق برد.
مهدی نوربخش، از اعضای فعال این نهضت درمورد برداشت مهندس بازرگان از اصل ولایت مطلقه فقیه در مصاحبه با رادیو فردا تصریح دارد:
«آن جزوهای که نهضت آزادی درآورده: «ولایت مطلقه فقیه» نقد ولایت مطلقه نیست. آن نقدی است به کل ولایت فقیه. آن جزوه را وقتی میخوانید، آن جزوه چهار بخش دارد. در یک بخشی بحث از این میکند که ولایت مطلقه یا ولایت فقیه هیچ پایهای در بنیانهای فکری اسلام ندارد و بازرگان، هم در مجلس و هم در آن کتاب که بخشیاش را مهندس بازرگان مینویسد، ولایت فقیه را مترادف با دیکتاتوری میبیند، خیلی روشن. این کتاب زمان خمینی درآمده و خب به عنوان کسی که مینشسته در جلسات نهضت بعد از انقلاب، ولایت فقیه هرگز مورد قبول نهضت آزادی قرار نگرفت.»
از این اختلاف مبنایی نیز که بگذریم، مواضع اعضای اصلی نهضت آزادی در جریان جنگ تحمیلی آنچنان رادیکال بود که شاید اگر آن مواضع در یک کشور اروپای غربی هم رخ میداد، نظام سیاسی نسبت به آن موضع در شرایط جنگی اعلامجرم میکرد.
برای نمونه ابراهیم یزدی در کنگره هفتم نهضت آزادی ۱۸ بهمن ۱۳۶۳، خطمشی براندازی نظام را چنین تبیین کرد: «نهضت آزادی ایران معتقد است که باید حاکمیت فعلی را از طریق قانونی و منطقی و پارلمانی سرنگون کرد. ادامه بحران فعلی مملکت، شرط لازم براندازی رژیم حاکم میباشد، اما شرط کافی نیست... شرط کافی موقعی ایجاد میگردد که در ذهنیت مردم، عنصر جانشینی ملحوظ گردد. نهضت میباید بهعنوان این عنصر جایگزین عمل نماید.»
وی در اظهارنظری معاندانه دیگر در بیستوششمین سالگرد تشکیل نهضت آزادی ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۶ گفت: «هنوز در حالت انقلاب هستیم و پیروزی انقلاب را چشمانتظاریم؛ چراکه تمام قرائن و شواهد نشان میدهد باید امیدوار باشیم و بدانیم که این رژیم از بین میرود.»
مواضع نهضت آزادی درطول جنگ تحمیلی چنان شده بود که براساس برخی گزارشها، اعضای این نهضت به نقطه امید برخی سرویسهای جاسوسی تبدیل شده بودند. رعد الحمدانی، فرمانده سابق گارد ریاست جمهوری صدام هم در مصاحبهای با خبرگزاری «روسیاالیوم» مدعی شده بود براساس دستوراتی که به ما ابلاغ شد، فلسفه جنگ این بود که نیروهای ملیگرا مانند بازرگان از این طریق بتوانند حکومت را در تهران در دست بگیرند و ما را از عوارض انقلاب در ایران نجات دهند!
آش مواضع نهضت آزادی چنان شور شده بود که به تعبیر سیدصادق خرازی (که در ستاد تبلیغات جنگ، معاون کمال خرازی بود) طی مصاحبهای در سال 1390 گفت: «نهضت آزادی بیانیه میداد و میگفت چرا جنگ را تمام نمیکنید؟ اگر بخواهید واقعبینانه ببینید و نگاه کنید، آنها ستون پنجم دشمن شده بودند، چه بخواهند و چه نخواهند. یک کشوری که در جنگ است اگر کسی بخواهد مخالف فرمانده جنگ و نظر فرمانده کل صحبت کند باید اعدامش کنند. تمام جنگهای دنیا هم این را نشان میدهد. تمام جنگهای اروپا هم این را نشان میدهد.»
طبیعتا با این مواضع و همچنین گزارشهایی که از ارتباط برخی اعضای نهضت با سیا میرسید، اجرایی کردن توصیههای ایشان توسط مقامات کشور در آن مقطع حساس، بسیار عجیب و دور از عقلانیت سیاسی بود.
درخصوص پایان جنگ تحمیلی نیز نباید این مهم را فراموش کنیم که امام خمینی(ره) علیرغم مخالفت شخصی با پایان جنگ در آن شرایط، تنها با توجه به نظر مسئولان کشور و مشاوران تن به پذیرش قطعنامه 598 دادند و همه مسئولیت آن را برعهده گرفتند، لذا بیان عدم توجه ایشان به نظر کارشناسان در این رابطه کمی بیانصافی است.
3- ماجرای عدم برخورد امام خمینی(ره) با خلخالی و اعدام منافقین در دهه 60
جناب حجتالاسلام حائریشیرازی در یکی دیگر از یادداشتهای خود که به بررسی استانداردهای دوگانه اصلاحطلبان در قبال مسائل کشور میپردازد، ضمن تصدیق مفسدفیالارض بودن روحالله زم، در مورد سکوت اصلاحطلبان در برابر اعدامهای دهه 60 و همچنین عدم انتقاد اصلاحطلبان از امام خمینی(ره) بهدلیل عدم برکناری صادق خلخالی، نوشت: «آیا این تناقض روشنی نیست که از یکطرف اعدامهای آقای خلخالی حاکم شرع اول انقلاب و اعدامهای سال 67 منافقین را قابل دفاع بدانیم و از طرف دیگر اعدام شخصی را که مصداق عرفی مفسد فیالارض است، تقبیح کرده و وی را به یک منتقد ساده تنزل دهیم؟»
در تبیین این موضوع که موضع امام خمینی(ره) نسبت به شیخ صادق خلخالی چه بود و چرا ایشان را منصوب کرد، ذکر سه مقدمه ضروری است؛ اول اینکه باید برای بررسی این مهم کمی به تاریخ سفر کنیم و برش تاریخی آن روزها را تصور کنیم که از سویی انقلاب اسلامی نهال نوپایی بود که از هر سو مورد هجوم واقعشده بود و از سوی دیگر در فضای اجتماعی آن روزها، اتمسفر خاصی در رابطه با مظاهر رژیم پهلوی -و بهخصوص سران ستمکار آن- در جامعه وجود داشت. دوم هم آنکه امکان وقوع خطا از سوی منصوب ایشان یک امر کاملا محتمل بود و نکته سوم هم آنکه نوع مواجهه امام خمینی با خطاهای احتمالی بسیار محل دقت است.
در توضیح بیشتر نکات دوم و سوم، حضور خلخالی در این سمت مهم تنها به مدت یکسال، خود نشان از عزم جدی امام خمینی در جهت رفع ایرادات دارد. ضمن آنکه امام چه در دوران مسئولیت خلخالی و چه پس از عزل ایشان، با عدم رعایت احتیاطهای شرعی از سوی خلخالی، برخورد جدی کردند.
صادق طباطبایی در مورد یکی از برخوردهای امام راحل با منش و روش خلخالی چنین روایت میکند که: «در این لحظه آقای خلخالی داخل اتاق شد، امام از او پرسیدند این سرهنگ کیست؟ و اضافه کردند بگو مراقب آنها باشند، مبادا افرادی ناباب و مامور، کارهای خلاف موازین و مصالح انجام دهند. همچنین دستور دادند پتو و غذا برای آنها ببرند و خطاب به من گفتند خود شما نیز با حاج مهدی [عراقی] ترتیب مساله را بدهید. آقای خلخالی معترضانه و با صدای بلند رو به ما کرد و گفت چه میگویید؟ همه اینها را باید کُشت. امام با حالتی غضبناک گفتند مگر گوسفند سر میبرید؟ این حرفها یعنی چه؟ مگر میخواهید گوسفند ذبح کنید؟ و لبخند ناراحتکنندهای زدند. متعاقب این واکنش امام، آقای خلخالی از اتاق خارج شد.»
حتی برخی روایات از برخورد بسیار تند امام با خلخالی دارد تا جایی که او را به اعدام تهدید میکنند! (ر.ک به مصاحبه آقای عطریانفر با عنوان: «وقتی امام خمینی صادق خلخالی را تهدید به اعدام کرد!» منتشرشده در سایت آپارات)
درعینحال در اواخر سال 1358 آقایان ابوالقاسم خزعلی، شیخمحمد یزدی، محمدرضا مهدویکنی و محمد امامیکاشانی در اعتراض به رویه شیخصادق خلخالی در مقام حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب محرمانه به دیدن امام خمینی میروند و خواستار عزل خلخالی از سمت حاکم شرع میشوند.
این جمع قبل از دیدار با امام خمینی تعهد میکنند که اگر خلخالی برکنار نشد، بهطور علنی اعتراض کنند و حتی از مناصب حکومتی خود استعفا دهند. با شنیدن توضیحات این افراد، امام خمینی(ره) دستور برکناری آیتالله خلخالی را میدهند، حتی دستور میدهند که تصاویر خلخالی با ایشان هم از صداوسیما پخش نشود.
نحوه برخورد امام در رابطه با عملکرد شیخصادق خلخالی پس از عزل نیز بسیار آموختنی است. حجتالاسلام رازینی تصریح کرد که با دستور مستقیم امام خمینی(ره) قرار بر آن شد تا شهید قدوسی تمامی پروندههایی که مسئولیت آن با خلخالی بوده است، مجددا مورد بررسی قرار دهد تا از جوانب شرعی و قانونی آنها اطمینان حاصل شود.
از موضوع خلخالی نیز که بگذریم، ماجرای اعدام منافقین در سال 67 و محکوم کردن صادرکنندگان حکم اعدام این افراد از سوی آقای حائری، مصداق بارز جابهجایی شهید و جلاد است!
اولا اقدام این افراد در زندانهای داخل کشور همزمان با عملیات فروغ جاویدان، یک جرم جدید و محاربه بود، ثانیا هم بهگواه برخی قضات و نیروهای قضایی که در آن زمان جلسات بازجویی را برگزار کردند، منافقینی که در داخل زندانها دست به شورش زدند، حتی حاضر به توبه هم نبودند و اذعان داشتند اگر مجددا سلاح بهدست گیرند، دست به همان کار خواهند زد! حال آنکه دفاع از حقانیت این افراد چه اعتباری دارد، بسیار محل بحث است. ضمنا بیان این نکته هم جای تامل جدی دارد که بسیاری از همین زندانیان منافقین که قبل از این ماجرا مورد عفو قرار گرفتند در جریان عملیات فروغ جاویدان مشارکت کرده و علیه کشور اسلحه بهدست گرفتند که بیشترشان در تنگه چهارزبر کرمانشاه در جریان عملیات مرصاد کشته شدند.
فرجام سخن
در جمعبندی نکات مطرحشده، بهنظر میرسد بیان مطالب ذیل ضروری باشد:
1- این سیاهه بههیچعنوان درپی نفی برخی اشتباهات، تندرویها و کجسلیقگیهای صورت گرفته در روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت نظام سیاسی جدید نیست، بلکه نویسنده بر این باور است که اولا باید رویکرد اصلی بنیانگذار انقلاب در مسائل مطرحشده را مورد مداقه قرار داد و ثانیا با در نظر گرفتن مراتب انصاف، سره را از ناسره جدا کرد، نه آنکه با وجود اراده امام خمینی(ره) و کلیت نظام نوپای اسلامی بر رعایت موازین شرعی در تمامی شئون، برخی اشکالات و گاهی تندرویها را بهپای ایشان نوشت.
2- همانطور که در مقدمه بحث از نظر گذشت، نقد و نقادی و استشکال ازجمله رموز موفقیت مکتب علمی و حوزههای علمیه تشیع درطول 14 قرن گذشته بوده است و بهتبع این ویژگی نه میتوان از جناب حجتالاسلام حائریشیرازی خرده گرفت و نه مدعیات نویسنده این متن را مطلق انگاشت. طبیعتا وی اولا در قامت یک دانشآموخته حوزه علمیه و ثانیا بهعنوان یک شهروند حق ابراز نظر دارد اما انتظار این است که نظرات با اطلاع کافی از جوانب بحث و با رعایت انصاف طرح شود. اما بههرروی این مباحث و پاسخ طرحشده تلاشی است برای بارور شدن افکار عمومی جامعه.