ناصر هادیان، استاد روابط بینالملل درگفتوگو با «شرق» بررسی کرد: برندگان ادامه چالش ایران و آمریکا
شرق
بروزرسانی
شرق/ مصاحبه پيش رو در روزنامه شرق منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر الزاما به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
انتخاب «حسن روحاني» به باور ناصر هاديان يک «مومنتوم» و لحظه تاريخي است و در روند پرونده هستهاي ايران و غرب، تاثيرگذار. در اين مسير استراتژيستهاي دو طرف از اين فرصت تاريخي به خوبي و تيزهوشانه بهره بردهاند و فرصت بهوجودآمده تا به اينجاي کار هدر نرفته است. بررسي چرايي پاي ميز مذاکره آمدن ايران و غرب موضوع اصلي گفتوگو با هاديان است. هاديان به حل پرونده هستهاي ايران و به سرانجام پرونده، خوشبين است اما در موضوع رابطه ايران و آمريکا معتقد است «ضريبي از احتمال «سرريز» وجود دارد، به اين معنا که محتمل است در ميانه مذاکرات هستهاي، روند به سمت تحول روابط ميان ايران و آمريکا بچرخد و اين مذاکره در نهايت چيزي بيشتر از مذاکره هستهاي به دنبال داشته باشد و بتواند يخ روابط آمريکا و ايران در چند دهه گذشته را آب کند» البته اين تنها يک پيشبيني خوشبينانه است و هاديان هم در لابهلاي حرفهايش تاکيد ميکند که تحقق اين امر محتمل بوده اما قطعي نيست و تنها از واژه «سرريز» براي توصيف اين مساله استفاده ميکند. هاديان و گروهي ديگر اين روزها مشغول نگارش کتابي هستند که به قول او پاسخ بسياري از سوالات دلواپسان را داده؛ کتابي که به زودي راهي بازار نشر خواهد شد. او پيشتر استاد مدعو دانشگاه کلمبيا بوده و حالا گفتوگو با او در دانشکده روابط بينالملل وزارت امور خارجه انجام ميشود. هاديان در سالهاي گذشته در مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام با حسن روحاني همکاري ميکرد.
ارزيابيتان از مذاکرات اخير تيم هستهاي در وين چيست؟
راستش را بخواهيد برخلاف خيليها، آنچه در دور نخست مذاکرات وين اتفاق افتاد را اصولا پيچ نميدانم. شايد دليل اينکه برخي به آنچه در وين اتفاق افتاده پيچ ميگويند اين باشد که دوستان ما نتوانستهاند انتظارات شکلگرفته را به خوبي مديريت کنند. در مذاکرات پيشين وين، قرار هم نبود اتفاق خاصي بيفتد و تنها بخشي از روند طبيعي مذاکرات طي شد. در اين مرحله از توافق، شاخوشانهکشيدنها طبيعي است و اگر خلاف اين باشد، بايد تعجب کرد. گفتن اينکه در هر مذاکرهاي بدهبستان وجود دارد، سخت نيست اما وقتي پاي ميز مذاکره مينشينيم، اجراييشدن همان حرفهاي ساده و سطحي دشوار خواهد شد. اصولا در ديپلماسي حرفزدن راحت و اجراييکردن همان حرفها و رسيدن به توافق، کار دشواري است. در ضمن سياست آزمايشگاه نيست که بشود همهچيز را در آن ثابت نگه داشت، احتمال تغيير برخي شاخصهاي پرونده هم بسيار است.
دقيقا چه چيزي بايد مديريت ميشد که نشد؟
الان فضايي به وجود آمده که همه انتظار دارند، پرونده با کمترين تنش و در کمترين زمان ممکن به نتيجه برسد، که اين خواسته، منطقي نيست. بايد چنين انتظاراتي مديريت شود.
نظرتان درباره سطح فني و حرفهاي تيم مذاکرهکننده هستهاي چيست؟
بيش از هر زماني در حال حاضر وزارت خارجه در پرونده هستهاي به يک تيم مشورتي نياز دارد. حضور کارشناسان خط دو، حلقه مفقوده ماجراست و اين حلقه مياني بايد از کارشناسان زبده و آشنا به مسايل فني و تئوريک هستهاي و روابط بينالملل شکل بگيرد. فرض کنيد اگر دولت بخواهد در جايي از پرونده، پيچيده عمل کند، بايد يک گروه براي جهتدادن و خطدادن به تلويزيونهاي داخلي و خارجي داشته باشد و بتواند با همراهي آن گروه، جهت مورد نظر را مشخص کند، با تاکيد بر صرف حضور آقاي ظريف و عراقچي و خانم افخم اين کار شدني نيست، بلکه بايد لايههاي ديگري از کارشناسان زبده به اين تيم اضافه شوند.
يعني منظورتان اين است که تيم ديگري در سطح کارشناسي شکل بگيرد؟
بله، منظورم افرادي است که دولتي نيستند اما خط قرمزهاي پرونده را خوب ميدانند. آنها ميتوانند خيلي از بحثها را طرح کنند و با طرف مقابل جمعبندي کرده و نتيجه را به تيم اول بدهند. اگر يادتان باشد پيش از قرارداد ژنو، فرانسويها يک بازي درآوردند، اما اگر غيردولتيها و لايه غيررسمي مذاکرهکنندگان در تيم هستهاي بودند، ميتوانستند با فنون مذاکره در لايههاي پاييندستي مساله را جور ديگري هدايت کنند و تيم هستهاي هم هزينهاي در قبال آن پرداخت نميکرد.
من به اين گروه از کارشناسان، تيم «ديپلماسي خط دو» ميگويم، که افرادي مکمل هستند. تيم خط دو ميتواند چيزهايي را بررسي کند که بررسي آن براي تيم اول سخت است. نوعي از اتاق فکر که لزوما دولتي نيستند اما ميتوانند نسبت به مسايل، اشراف داشته باشند و در پيشبرد مسايل پرونده ايفاي نقش کنند.
مشابه همين را در طرفهاي مذاکره داريم؟
بله آنها در اين مسايل بسيار قويدستاند و لايههاي مختلفي از مذاکرهکنندگان ارشد و مياني را به کار گرفتهاند.
اين حلقه واسطه، چه کساني ميتوانند باشند؟
منظورم نيروي مشورتي غيردولتي است. حضور افراد مستقل و غيردولتي در لايههايي از تيم مذاکره بسيار تعيينکننده است چراکه دامنه لابي و چانهزنيهاي دولتي، مشخص و گاهي هم محدود است. دولت بايد با متفکراني از بيرون کار کند تا آنها مساله را قاببندي کنند؛ گروهي که بتواند به لحاظ فني و سياسي محل اختلاف را مشخص کنند و در مواقع بزنگاه در جهت بهبود وضعيت پرونده گامهاي موثري بردارند.
تا به همينجاي کار ارزيابيتان از روند کلي پرونده هستهاي ايران در دولت آقاي روحاني چيست؟
من روند کلي را مثبت ميبينم و فکر ميکنم پرونده هستهاي به نتيجه خواهد رسيد.
البته پيشتر گفته بوديد به مذاکرات خوشبين هستيد و به حل کلي مساله با آمريکاييها بدبين.
ببينيد تحليل مبتني بر عقل اين است که سرنوشت مذاکرات به سمت مثبتي خواهد رفت و من هم به سرانجام کار خوشبين هستم. اين «قولنامه» - به تعبير من- هنوز به قوت خود باقي است و نهايي خواهد شد. اما وقتي مساله هستهاي حل شود ممکن است «سرريزي» هم داشته باشد و يک ديناميزم و «مومنتومي» ايجاد کند که مسايل ما با آمريکا نهتنها در ابعاد هستهاي که در تمام ابعاد حل شود. البته اين تنها يک گمانهزني است.
سوال کليدي اين است که چطور دو طرف، غرب و ايران راهي ميز مذاکره شدند؟ البته منظورم به جز تغيير انتخابات سياسي در ايران است.
آنچه باعث شد تا ايران و غرب سر ميز مذاکره بنشينند، اين بود که ديپلماسي به «ضرورت» تبديل شد.
چه عواملي ديپلماسي را براي دو طرف مذاکره «ضرورت» کرد؟
بيش از ديگر گزينهها، گزينه جنگ تاثيرگذار بود. در ذهن تصميمگيران ايراني اين مساله شکل گرفت که هر چند شانس جنگ کم شده باشد اما هنوز اين گزينه وجود دارد. به همين دليل آنها به اين سمت رفتند که به طور کلي گزينه احتمالي جنگ را حذف کنند. در مورد جنگ هم من سه سناريو را بررسي کردم؛ يکي گزينه «جنگ تمام عيار»، يکي «جنگ هوايي» و ديگري هم «حملات موضعي». جنگ تمامعيار براي آمريکا امکانپذير نبود اما براي دو جنگ ديگر امکانش را دارد اما اين سوال جدي وجود داشت که آيا آمريکا به اهدافش ميرسد يا خير؟
طرف آمريکايي با چه استدلالي سر ميز مذاکره آمد؟
طرف مقابل هم با ارزيابي به اين نتيجه رسيد که رسيدن به «توافق» مسير کم هزينهتري براي دو طرف به دنبال خواهد داشت. جمعبندي استراتژيستهاي آمريکا اين بود که جنگ جواب نخواهد داد چرا که جنگ با گزينه اول امکانپذير نيست و در دو گزينه بعدي شرايط را بدتر ميکند.
از سوي ديگر ارزيابي و جمعبندي اتاق فکرها و نهادهاي امنيتي در آمريکا از سال 2007 تا امروز نشان داده که ايران امکان ساخت سلاح هستهاي دارد اما نيتش را ندارد. بنابراين گزينه جنگ ممکن است اين موضع را در برخي تندروهاي داخلي ايران تقويت کند. به هر حال استراتژيستي که در آمريکا نشسته ميفهمد که روي ميز آمدن برخي گزينهها، شرايط را براي دو طرف بدتر خواهد کرد. نميداند که ايران چطور تهديد جنگ را پاسخ خواهد داد، در آذربايجان يا عربستان يا اسراييل يا خود آمريکا؟ پيشبيني واکنش طرف ايراني براي استراتژيستهاي آمريکايي هم کار دشواري بوده و به همين خاطر آنها هم آمدن سر ميز مذاکره را برگزيدند. خلاصه اينکه روي ميز آمدن و عملياتي شدن جنگ نه براي طرف ايراني و نه براي طرف آمريکايي مورد توجه قرار نگرفت. طرف ايراني نميخواست کشور به سمت تهديد و جنگ برود و طرف آمريکايي هم بدون شک ميداند که مذاکره با ايران و توجه به شرايطي چون غنيسازي محدود در ايران؛ امکان رصد و محدود شدن ظرفيت کمي و کيفي، بهتر از گزينه جنگ خواهد بود.
يعني برخي نگرانيها دو طرف را به سمت اضطرار و پذيرش مذاکره سوق داد؟
ابهام موجود در اين وضعيت موجب شده تا دو طرف دنبال انتخاب يک گزينه ايمنتر باشند. از سوي ديگر ظريف و تيمش ميدانند که چطور تحريمها اثرگذار است و پاي ميز مذاکره رفتن براي رفع تحريمها دليل اصلي براي طرف ايراني بوده. آنها ميدانند وضع اين همه «کاغذپارههاي تحريم» چه بر سر اقتصاد و توسعه در ايران آورده است. طرف آمريکايي هم به اين نتيجه رسيده که نميتواند ايران را وادار کند تا از حق غنيسازي دست بردارد. آمريکاييها همچنين ميدانند با وجود اثرگذاري تحريمها بر اقتصاد ايران، کشور ما تا چند سال ديگر هم ميتواند به روند کنوني ادامه دهد و ايران آنطور که آنها فکر ميکردند پس از وضع تحريمها مستاصل نشده. به همين خاطر آمريکا به اين نتيجه رسيده تحريمها نميتواند ايران را آنطور که تصور ميکرده از پا در بياورد.
حضور «حسن روحاني» و تغيير رويکرد دولت او به پرونده هستهاي، موقعيت ايران را به چه سمت و سويي برده، اگر اين اتفاق نميافتاد تکليف ما چه بود؟
«مومنتوم» يا همان لحظه تاريخي قابل برنامهريزي نيست. در يک برش تاريخي شکل ميگيرد و اهميت تاثيرگذاري آن به ميزان توجه و هوشمندي طرفهاي درگير در ماجرا بستگي دارد. در ماجراي پرونده هستهاي ايران انتخاب «حسن روحاني» يکي از آن «مومنتوم»هاي تعيينکننده براي دو طرف بود؛ مسالهاي که هيچکس نميتوانست، آن را پيشبيني کند اما طبيعي است که دو طرف به خوبي اين فرصت تاريخي را قدر دانستند و براي مذاکره هر چه سريعتر شتافتند. انتخاب روحاني به يک مفهوم توانست تسهيلکننده باشد. بدون ترديد براي آمريکا و دولت اوباما خيلي ساده است که با دولت حسن روحاني و ظريف پاي ميز مذاکره بنشيند تا دولت احمدينژاد. اين مساله مديون تيزهوشي سياستمداران دو طرف بود که از اين «مومنتوم» تاريخي استفاده کرده و نگذاشتند که اين فرصت از بين برود. توجه تاريخي به اين جمله که اين «پنجره معلوم نيست تا کي باز خواهد ماند» بنابراين بايد فرصت را غنيمت شمرد.
آيا حل مساله هستهاي در موقعيت منطقهاي ايران تاثيرگذار است؟
يکي از دلايل تاثيرگذار براي طرف ايراني در پذيرش مذاکره اين بود که دوستان ما در منطقه در شرايط خوبي نبودند، از حزبالله گرفته تا حماس و سوريه و عراق و حتي افغانستان. به همين خاطر حل مساله هستهاي ايران ميتواند در تامين آرامش منطقه تاثيرگذار باشد. اگر مساله را حل کنيم شايد بتوانيم به وضعيت همپيمانانمان در منطقه کمک کرده و وضعيت را بهبود ببخشيم.
خروجي منطقهاي حل مساله هستهاي ايران براي آمريکا چه خواهد بود؟
آمريکا ميخواهد نيروهايش را از افغانستان خارج کند و به محور «پاسفيک» برود و ترجيح ميدهد که پيش از اين خروج خيالش جمع باشد. بنابراين حل مساله ايران از جهات منطقهاي براي آمريکا تعيينکننده است. وزن حل مساله هستهاي ايران با وزن مساله «طرح بيمه همگاني اوباما» يا همان «Obama care» برابر است. چنانچه اگر 200 سال بعد بخواهند در صفحات تاريخ آمريکا چيزي درباره اوباما بنويسند همين ماجراي طرح بيمه همگاني براي ماندگار ماندن نام او کافي است، حالا تصورش را بکنيد که حل پرونده هستهاي ايران به اندازه اين برنامه ميتواند براي اوباما اعتبار و آبرو بياورد. به همين دليل حل بحران رابطه ميان ايران و آمريکا براي هر رييسجمهوري در آمريکا وسوسهکننده است. از طرف ديگر شايد اصلا حل پرونده هستهاي به حل ديگر مسايل ميان ايران و آمريکا منجر شود، هر چند هيچ قطعيتي در اين زمينه وجود ندارد.
ارزيابيتان از حضور دلواپسها و مخالفتهاي گاهوبيگاه آنها چيست؟
بايد اجازه داد که آنها حرفشان را بزنند، هر چند شايد خيلي هم دلواپسيشان سنجيده يا واقعي نباشد. اما اجازه بدهيد که نکتهاي را از استراتژيست برجسته ايراني دکتر «مصباحي» وام بگيرم. نبايد فراموش کرد «زير ساخت پاداشدهي براي تداوم روابط خصمانه» در هر دو طرف مذاکره به وجود آمده و گروههايي از تداوم روابط خصمانه ميان ايران و غرب نهايت استفاده را بردهاند. نه تنها در ايران که در آمريکا و غرب هم سالهاي سال است که زيرساختهايي براي تداوم روابط خصمانه شکل گرفته است.
در مورد گروههاي ذينفع در آمريکا توضيح بدهيد؟
«ايپک» و طرفداران اسراييل و برخي از عربها گروههاي ذينفع هستند. البته علاوه بر اينها ديگر کشورهاي عربي منطقه هم از تداوم روابط خصمانه ايران و غرب منتفع خواهند شد. البته عادت رواني به روابط خصمانه و ناگزير فرض شدن آن هم از ديگر مشکلات اساسي پيش روي روابط ايران و غرب است. همه از تحول بعدي در رابطه ميان ايران و غرب ميترسند و نميدانند بعد از توافق نهايي چه پيش خواهد آمد. «عادت» به وضعيت «هميشه تخاصمي» حالا به يک امر روزمره در روابط روزمره دو طرف تبديل شده و تغيير آن به نحوي اضطرابآور است. اتاق فکرها نميدانند فرداي توافق چه پيش خواهد آمد.
لابيهاي منطقهاي در واکنش به توافق نهايي چطور پيش ميرود؟
کشورهاي عربي از خيلي پيشتر براي اين مساله لابي ميکردند که اين لابيها کماکان ادامه دارد. خيليها براي جلوگيري از هرگونه شروع روابط تهران و واشنگتن به شدت مشغول فعاليت هستند. اينها در مرحله اول شوکه شده اما خودشان را بسيج کردهاند و با سازماندهي منسجم بنا دارند مانع از شکلگيري توافق شوند. مصداق ماجرا اينکه کنگره با لابي «ايپک» بلافاصله پس از توافق مقدماتي ژنو درصدد تصويب قانون و تحريمي تازه عليه ايران بود. عربستان و برخي کشورهاي ديگر هم در منطقه براي جلوگيري از توافق فعاليت ميکنند.
خب با اشاره به اين سنگاندازيها و تلاش برخي براي عدم موفقيت مذاکرات هستهاي، بفرماييد که شما از کدام بخش ماجرا بيشتر احساس خطر و نگراني ميکنيد؟
«کنگره آمريکا» گزينه سختي در انتهاي مذاکره بر سر ايران است. در پايان مذاکرات، دولت آمريکا بدون شک با رفع تحريمها از ايران موافقت خواهد کرد، مواضع روس و چين و اروپاييها و شوراي امنيت هم تقريبا همين است.
در مراحل پاياني و اجرايي ما با يک دو راهي جدي مواجه خواهيم شد و بايد اين نکته را هم در نظر بگيريم که فاز پاياني کار دو مرحله موافقت و اجرا دارد و در بخش اجرا قطعا فازبندي خواهيم داشت. همچنين عليه ايران دو دسته تحريم وضع شده، يکي دستورالعملهاي اجرايي رييسجمهوري که شامل تصميمهاي روساي جمهوري سابق و اوباما ميشود و يک دسته قوانين کنگره آمريکا. کنگره آمريکا شامل دو بخش است، يکي مجلس نمايندگان و ديگري مجلس سنا. کنگره قوانيني عليه ايران گذرانده، البته مساله فقط قوانين نيست. طرفداران اسراييل با زيرکي خيلي از دستورالعملهاي اجرايي عليه ايران را به قانون تبديل کردهاند تا بتوانند بر رفتار و اعمال رييسجمهوري نظارت کنند. اوباما ميتواند با «waiver»ها و برنامههاي زماني سهماهه يا ششماهه نسبت به تعليق تحريمها اقدام کند. او ميتواند در پايان مذاکره بر سر اين مساله قول دهد. اما اينکه آيا ما اين را ميپذيريم يا نه؟ بسيار تعيينکننده است. اين لحظه از توافق را ميشود «پيچ» خواند چرا که همه چيز واقعا پيچيده و نفسگير ميشود. اوباما ميخواهد با کنگره دربيفتد اما اينکه واکنش ايران به مواضع اوباما و کنگره چه باشد؟ سوال اصلي است. به نظرم اين بخش از کار آخرين «پيچ» واقعي است. اگر اوباما نتواند از پس کنگره برآيد شرايط براي ما دشوار خواهد شد. چرا که معلوم نيست در دولت بعدي باز همين «waiver»ها و فرصتها فراهم باشد.
اما به هر شکل بخش عمدهاي از تحريمهاي هستهاي حسب آنچه در تفاهم موقت آمده بر اساس زمانبندي مشخص برداشته خواهد شد؟
ببينيد در تفاهم موقت آمده که تحريمهاي مربوط به هستهاي برداشته خواهد شد اما بخشي از تحريمهاي وضعشده عليه ايران وجه هستهاي ندارد. تحريمهاي هستهاي بر اساس جدول زمانبندي برداشته خواهد شد. اما وضعيت برخي تحريمهاي - اغلب غيرهستهاي- پيچيده است و تشخيص اينکه اين تحريم به خاطر مسايل هستهاي بوده يا مسايل ديگر کار سختي است. يعني قوانين تحريمي عليه ايران گذرانده شده که فهم هستهايبودن يا غيرهستهايبودن آن دشوار است.
اجازه بدهيد کمي به گذشته برگرديم و ببينيم که تيم هستهاي دولت «محمود احمدينژاد» با مهمترين پرونده ديپلماتيک کشور چه کرده، ارزيابيتان از فعاليت تيم هستهاي مذاکرهکننده در سالهاي گذشته چيست؟
متاسفانه در دوران دولت آقاي احمدينژاد مهمترين پرونده کشور را دست تيمي دادند که تجربه ديپلماسي و حضور در اين نوع مذاکرات را نداشت. نميشود مهمترين پرونده هستهاي را دست تيمي داد که تجربه مذاکره در پروندههايي در اين سطح را نداشته. متاسفانه ديديم که مذاکرهکنندههاي ارشد تيم گذشته کنار گذاشته شدند. از سوي ديگر تيم هستهاي ما از دانش روز ديپلماسي جهاني بهرهمند نبود و در اين زمينه تجربه کافي نداشت. به طور کلي سپردن پرونده به اين افراد با اين شرايط اشتباه و اشتباه ديگر کنارگذاشتن افراد متخصص از تيم هستهاي در دوره گذشته بود.
از تيم احمدينژاد که بگذريم، چه نقدي به تيمهاي پيشين هستهاي داريد، مثلا همان زمان که آقاي ظريف هم در تيم مذاکرهکننده به رهبري حسن روحاني بود؟
نقد من تنها معطوف به دوره احمدينژاد نميشود، حتي در دوره آقاي خاتمي هم نقطه ضعفهايي وجود داشت. چنانچه اکثريت تيم مذاکرهکننده، سازمانمللي بوده و عمدتا به حقوق بينالملل مسلط بودند، آن موقع هم در تيم هستهاي افرادي که دانش روابط بينالملل و امنيت بينالملل بدانند، نداشتيم.
اما ضعف تيم جليلي کليتر بود. وقتي تحريمها را کاغذ پاره ميخوانند، نميدانستند همين سادهگيريها فردا به بحراني ملي تبديل شده و برداشتن هر کدام از تحريمهاي وضعشده زمان و انرژي مادي و معنوي فراواني ميبرد. آنها متاسفانه همه چيز را سادهانگاري کردند.
تفاوت نهاييشدن توافق در اين دور يا به دور دوم کشيده شدن آن در چيست؟
واقعيت اينکه ما زير فشار هستيم. بهشخصه اميدوارم 20 جولاي توافق انجام شود. شش ماه بعد، ايران در شرايط بدتري خواهد بود اما طرف مقابل ما آنچنان زير فشار نيست. دلواپسان داخلي ما ابعاد اقتصادي امروز جامعه را فراموش کردهاند. از ياد بردهاند که به دليل برخي سهلانگاريها ما امروز در چه شرايطي هستيم. آمريکا بازه زمانياي را براي ما طراحي کرده بود که در آن براي طرف ايراني ريسک بالا و براي خودش ريسک پاييني وجود داشت. ما در آن شرايط به سمت اين توافق رفتيم. آمريکا زير فشار کمتري است. بنابراين اميدوارم مذاکرات در همان دور نخست، نتيجهبخش باشد. نکته کليدي اينکه طرف مقابل نبايد به اين جمعبندي برسد که ما مستاصل هستيم. يعني نه روايت استيصال باشد و نه روايت گل و بلبلي.