نماد آخرین خبر

جنگ‌های منطقه‌ای و نشانه‌های افول امریکا

منبع
ايران
بروزرسانی
جنگ‌های منطقه‌ای و نشانه‌های افول امریکا

ایران/متن پیش رو در ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

ابراهیم متقی| جنگ‌های منطقه‌ای یکی از نشانه‌های اصلی قدرت، مدیریت بحران و ضد قدرت هستند. نظریه پردازان روابط بین‌الملل همواره به این موضوع اشاره داشته‌اند که قدرت‌های بزرگ از ابزارها و قابلیت لازم برای کنترل بازیگران، کنترل منابع و کنترل حوادث برخوردارند. ایالات متحده سال ۲۰۰۱ جنگ علیه تروریسم در افغانستان را به آزمون گذاشت. موضوع اصلی جورج بوش پسر این بود که از طریق جنگ و اقدامات پیش‌دستانه می‌توان زمینه لازم برای مقابله با تهدیدات نوظهور را به وجود آورد.
 مقابله با تهدید بخشی از شکل بندی‌های قدرت و سیاست منطقه امریکا در دوران جورج بوش پسر محسوب می‌شود. موضوع مهم آن است که قدرت‌های بزرگ به چه میزان قادر خواهند بود به اهداف خود از طریق سازکارهای مربوط به جنگ متقارن و منازعات نامتقارن دست یابند؟ بحران افغانستان نشان داد ایالات متحده در قرن ۲۱ با نشانه‌هایی از افول مرحله‌ای قدرت روبه‌رو شده است. نکته دوم آن است که امریکا در کاربرد سازکارهای مربوط به جنگ پیش‌دستانه هیچ‌گونه موفقیتی نداشته است. مذاکرات امریکا در دوحه قطر نشان داد قدرت‌های بزرگ هرگاه در وضعیت افول قرار گیرند، قادر نخواهند بود سیاست‌های خود را بر اساس حداکثر‌سازی مطلوبیت اعمال کرده و از این طریق به حداکثر مطلوبیت راهبردی نائل شوند. الگوی عقب‌نشینی امریکا از افغانستان تمامی نشانه‌های یک شکست و فرار تاکتیکی در افغانستان را منعکس می‌سازد.


دلایل راهبردی شکست امریکا در افغانستان
شکل‌گیری هر موضوع بین‌المللی بر اساس موازنه قدرت معنا پیدا می‌کند. همان‌گونه که در رقابت‌های منطقه‌ای بین بازیگران اصلی نظام بین‌الملل نشانه‌هایی از موازنه و رقابت قدرت وجود دارد، چنین امری را باید در ارتباط با چگونگی کنش تعاملی بازیگران منطقه‌ای، قدرت‌های بزرگ، بازیگران و نیروهای غیر دولتی مورد توجه قرار داد. ایالات متحده در فضای جنگی افغانستان به این موضوع که موفقیت و پیروزی آنان بر اساس حداکثر‌سازی قدرت امکانپذیر خواهد بود، به چالش‌های ناشی از مقاومت توجه چندانی نداشتند. آنها چون دارای ارتش قوی، تجهیزات مدرن و الگوی کنش پرشدت در جنگ‌های منطقه‌ای هستند، فکر می‌کردند پیروزی در افغانستان کار ساده‌ای خواهد بود. 
امریکایی‌ها علی‌رغم آنکه از سازکارهای اندیشه رئالیستی در روابط بین‌الملل بهره می‌گیرند، اما توجه محدودی به تاریخ روابط بین‌المللی دارند. از جمله در این مورد خاص درک تاریخی محدودی نسبت به افغانستان داشتند. امریکایی‌ها تجربه انگلیس در قرن ۱۹ و همچنین تجربه اتحاد جماهیر شوروی در قرن بیستم را بار دیگر در قرن 21 تکرار کردند و به این ترتیب زمینه شکل‌گیری نشانه‌هایی از عدم موفقیت و بازتولید بحران در جنگ‌های منطقه‌ای را فراهم آوردند.


دلایل تاکتیکی  این شکست
دومین دلیل شکست امریکا در افغانستان را باید بر اساس کنش تاکتیکی مورد توجه قرارداد. ایالات متحده از قابلیت نظامی مؤثری برای جنگ‌های بزرگ و منازعات فراگیر در سطح کنش رقابتی قدرت‌های بزرگ برخوردار است در حالی که برای جنگ‌های منطقه‌ای بر اساس شکل بندی‌های هویتی عموماً دچار چالش می‌شود.
 امریکا منطق جنگ نامتقارن را در نبرد‌های افغانستان مورد توجه قرار نداد. افغانستان در جنگ با انگلیسی‌ها و در نبرد با اتحاد شوروی از سازکارهای مربوط به جنگ نامتقارن بهره گرفت. ویژگی اصلی جنگ نامتقارن آن است که بازیگران بر مبنای کنش هویتی و شکل بندی مقاومت به نبرد مبادرت می‌کنند.آنان حوزه قدرت اجتماعی خود را برای مقابله با یگان‌های بیگانه با محیط قرار می‌دهند. در این شرایط، نبرد ماهیت اجتماعی پیدا می‌کند.
 هر گاه مقاومت با نشانه‌هایی از کنش اجتماعی روبه‌رو شود، در آن شرایط زمینه برای بازتولید نیروهای نظامی و شبه نظامی جدید به وجود می‌آید. مزیت نسبی جامعه و ساختار مقاومت افغانستان آن بود که هیچ‌گاه در فضای فقدان و کمبود نیروی اجتماعی برای منازعه قرار نداشت. به هر میزان که نیروهای اجتماعی افغانستان از سوی نظامیان امریکا مورد تهدید قرار می‌گرفتند، زمینه برای بازتولید و رویش نیروهای جدید فراهم می‌شد‌ به این ترتیب منطق مقاومت در فضای جنگ افغانستان مورد توجه کارگزاران دفاعی و نظامی امریکا قرار نگرفت.


دلایل منطقه‌ای  ناکامی امریکا در افغانستان
امریکا در افغانستان از سازکارهای جنگ پرشدت بهره گرفت. اگرچه در آغاز امر، شورای امنیت سازمان ملل و سایر قدرت‌های بزرگ با ایالات متحده همکاری کردند، اما واقعیت این است که هیچ‌گاه کاربرد قدرت برای بازیگرانی که دارای روحیه تهاجمی هستند، پایان پیدا نمی‌کند. در چنین شرایط و فضایی بود که امریکا همزمان با جنگ افغانستان به جنگ‌های منطقه‌ای دیگری نیز مبادرت کرد و وارد جنگ عراق شد. در حالی که هرگاه کشوری با چندین نبرد و محیط منازعه خود را درگیر کند، در آن شرایط امکان اثربخشی در ارتباط با فضای منطقه‌ای و بین‌المللی حاصل نخواهد شد.
در روند جنگ افغانستان، بخش قابل توجهی از نیروهای تاکتیکی امریکا تجزیه شد. امریکا نیاز بیشتری به همکاری با بازیگران منطقه‌ای پیدا کرد. سازماندهی جنگ‌های نیابتی برای ایالات متحده در خاورمیانه کار دشواری بود. به همین دلیل است که امریکا نتوانست تمامی نیروی خود را برای حل و فصل منازعه در یک کشور سازماندهی کند.
 هرگاه منازعه گسترش و ضریب اثربخشی آن کاهش پیدا کند، در آن شرایط امکان موفقیت بازیگران در جنگ‌های منطقه‌ای کمتر و محدود‌تر خواهد شد. دانکوس، نظریه پرداز فرانسوی به این موضوع اشاره داشت که قدرت‌های بزرگ تحت تأثیر فضای سوءهاضمه قرار می‌گیرند. شکست قدرت‌های بزرگ ناشی از سوء هاضمه است. آنها احساس می‌کنند، می‌توانند در هر نبردی پیروز شوند و بر هر بازیگری غلبه کنند، در حالی که وقتی چندین نبرد همزمان را به انجام برسانند، در این شرایط امکان موفقیت آنها در نبردهای منطقه‌ای کاهش قابل توجهی پیدا می‌کند. ایالات متحده، منطقه آسیای جنوب غربی را تبدیل به منطقه بحران زده کرد، شرایط محیطی را برای ایجاد دولت‌های ورشکسته به وجود آورد، آشوب‌های گسترده اجتماعی را در محیط منطقه‌ای شکل داد و تمام این موارد منجر به ایجاد فضایی شد که امریکا نتواند مدیریت بحران را بر اساس معادله قدرت به انجام رساند.
 خروج امریکا از افغانستان با نشانه‌هایی از فرار تاکتیکی همراه بود. نشانه‌هایی که بیانگر ضعف در اراده کنش عملیاتی و ضعف در قابلیت کنش تاکتیکی برای مقابله با تهدیدات در محیطی است که از حوزه ژئوپلیتیکی آنها بسیار دور و متفاوت بوده است.


دلایل بین‌المللی شکست امریکا در افغانستان
یکی دیگر از دلایل شکست امریکا در افغانستان را باید بر اساس سازکارهای مربوط به تغییرات ساختاری در نظام بین‌الملل جست‌و‌جو کرد. برآیند قدرت تاکتیکی امریکا در قرن ۲۱ به گونه قابل توجهی کاهش پیدا کرد. امریکا با نشانه‌هایی از کسری بودجه و بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ روبه‌رو شد. هزینه‌های مربوط به جنگ‌های منطقه‌ای، قدرت اقتصادی و ژئوپلیتیکی امریکا را با نشانه‌هایی از ضعف و بحران همراه ساخت. این چیزی بود که دونالد ترامپ به آن اشاره کرد و گفت که امریکا در نبرد بحران‌های منطقه‌ای ۷ هزار میلیارد دلار هزینه کرده و نتوانست به اهداف و مطلوبیت‌های مورد نظر خود نائل شود.
اگرچه حضور امریکا و حمله نظامی امریکا علیه القاعده و طالبان در افغانستان با همکاری سایر قدرت‌های بزرگ و نهادهای بین‌المللی همانند شورای امنیت سازمان ملل همراه بود اما واقعیت آن است که یک بازیگر باید در زمان محدودی به اهداف تاکتیکی خود نائل شود. طولانی شدن نبرد‌ها منجر به آن می‌شود که سایر قدرت‌های بزرگ حمایت چندانی از امریکا در روند بحران افغانستان به انجام نرسانند. بسیاری از کشورهای اروپایی به گونه تدریجی نیروهای نظامی خودشان را از افغانستان خارج کردند. آنها به این موضوع واقف شدند که نبرد در محیطی که هیچ‌گونه مازاد راهبردی و ژئوپلیتیکی برای آنان ندارد در زمره جنگ‌های بیهوده تلقی خواهد شد. 
به این ترتیب بازیگران اروپایی و سایر قدرت‌های بزرگ که در ابتدا از کنش عملیاتی امریکا حمایت به عمل آوردند، به گونه تدریجی خودشان را از صحنه نبرد دور کرده و در این فضا بود که امریکا در شرایط تنهایی ژئوپلیتیکی و تنهایی راهبردی قرار گرفت. زیرا هیچ کدام از قدرت‌های بزرگ سیاست باقی ماندن نیروهای نظامی در افغانستان را مورد توجه قرار ندادند. در چنین شرایطی بود که بایدن ریسک خروج و عدم حضور همه جانبه و فراگیر را از افغانستان به انجام رساند. باید به این موضوع واقف بود که تعلل و وقفه ممکن است چالش‌های امنیتی بیشتری را برای امریکا ایجاد کند. امریکا ناچار شد الگوی کنش خود در محیط منطقه‌ای را بر اساس مدیریت بحران‌های منطقه‌ای به گونه تدریجی در دستور کار قرار دهد.

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar