به یاد کریم باوی؛ مهاجم بزرگی که فراموش شده بود

اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشر آن در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سامان سعادت| یک ساعت قبل از مرگ به دوست صمیمیاش زنگ زد و او هم جواب نداد. یعنی آنطور که خودش میگوید صدای زنگ گوشیاش را وسط خیابان نشنید. این پایان زندگی تراژیک مردی است که روزی یک استادیوم او را تشویق میکرد و درنهایت در تنهایی درگذشت.
کریم باوی به دو دلیل شایسته چنین وضعیتی نبود؛ مرگی در گمنامی و تنهایی. اینکه وقتی اسمش به گوش بچههای حتی فوتبالی نسل جدید میرسد بپرسند؟ کریم؟ باوی؟ و ما به سبک بهمن مفید در فیلم قیصر جواب بدهیم کریم باوی! همان که نمیشناسیدش. همان که در ۲۳ بازی ملی ۱۰ گل زده! همان که علی دایی میگفت از من هم بهتر سر میزند. کسی که پروازهایش در استادیومهای فوتبال ایران چشم هر بینندهای را به خود خیره میکرد. همان که جانباز جنگ بود.
برای همین است که میگوییم باوی شایسته چنین وضعیتی نبود. اینکه یک نفر فوتبالیست حرفهای بوده و در بالاترین سطح درخشیده و از آن طرف جانباز جنگ به حساب میآمده یعنی نباید در تنهایی و درحالی که با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکرد چشم از جهان فرو میبست، اما این دقیقا اتفاقی است که برای آقای گل سابق فوتبال ایران رخ داد.
کریم باوی جزو معدود فوتبالیستهایی است که از بزرگسالی تازه چهره شد. وقتی از آبادان جنگ زده همراه با خانوادهاش به مرکز کوچ کرد خیلی زود چشم مربیان فوتبال را گرفت. ابتدا با تیم پولاد تهران زیرنظیر پرویز قلیچخانی در رده جوانان شروع به تمرین کرد ولی طولی نکشید که دلش هوای جنگی را کرد که آوارهشان کرده بود. برگشت به جبهه، ۴۴ ماه ماند، در عملیات والفجر مقدماتی جانباز شد و درنهایت با سه ترکش در بدن که یکیش را درآوردند و پاهایی که به قول خودش یکی، دو سانت اندازهشان با هم فرق پیدا کرده بود، برگشت. سال ۱۳۶۳ با همان شرایط به تیم شاهین پیوست و چهار سال درخشید تا درنهایت علی پروین او را به پرسپولیس برد. همان زمان به تیم ملی هم فراخوانده شد و در ۲۳ بازی به میدان رفت و ۱۰ گل هم به ثمر رساند.
باوی یک استثنا در فوتبال ایران بود. خودش تعریف میکرد هر جا بازی کرده و هر مربی او را دیده خواسته تصاحبش کند. از اروپاییها تا کشورهای حاشیه خلیجفارس. اگر این روزها پرشهای کریستیانو رونالدو زبانزد است کریم باوی زمانی این پرشها را انجام میداد که پرواز مد نبود. خودش تعریف میکرد بعد از پریدن وسط آسمان و زمین در هوا مکث میکردم!
پسر آبادانی و سادهدل فوتبال ایران که عاشق جبهه رفتن بود اواسط دهه هفتاد و درست سه، چهار سال قبل از اینکه محسن صفایی فراهانی فوتبال حرفهای را راهاندازی کند، کنار کشید. بدون اینکه از مواهب مادی آن چندان بهرهای برده باشد. اینترنت و اینستاگرامی هم نبود که از آن به بعد به فالوورهایش دل خوش کند. خودش ماند تنها و وسط هیاهوی اخبار و روزمرّگیها گم شد.
باوی خجالتی که بعد از نخستین دعوت به تیم ملی از ترس در خانه قائم شده بود، همین خصلت را تا آخر عمر حفظ کرد. کمتر در رسانهها آفتابی میشد و به جز چند مصاحبه چیز خاصی نمیتوان از او پیدا کرد. البته همین ویژگی او باعث شد به قول خودش گول نادوستان را بخورد و در یک مصاحبه عجیب شرکت کند. مصاحبهای در اواخر دهه هفتاد که تصویری عجیب از زندگی ستاره چند سال قبل فوتبال ایران ساخت. گویا همان نادوستان به او گفته بودند اگر بروی مصاحبه کنی و خودت را بدبخت نشان دهی کمکت میکنند! بعد هم کار به جایی رسید که شایعه شد باوی معتاد تزریقی است! خودش در این رابطه در مصاحبهای به ایسنا گفته بود: «آن نارفیقها این توطئه را برنامهریزی کردند و من ساده با آن هفتهنامه مصاحبه کردم. کدام اوضاع خراب؟ کجا رفتم بازپروری؟ دوستان در کوی و برزن میگفتند باوی معتاد است، میگفتند خودمان دیدیم در شاهعبدالعظیم گدایی میکرد. یکی میگفت کارتنخواب است، دیگری میگفت زیر پلها تزریق میکند. بابا بیانصافها! من چند برادر و خواهرم در خارج از کشور زندگی میکنند. همسرم و دخترم امریکا هستند و دخترم مشغول تحصیل در رده دکتراست، وضع مالی پدرم هم خوب است. حتی اگر معتاد هم بودم به آن وضعی که اینها از من ساخته بودند دچار نشدم.»
بعد از آن مصاحبه باوی چند سالی نامرئی بود تا اینکه خبر عمل جراحی برای برداشتن آن دو ترکش که یکیش به نخاع رسیده بود دوباره نام او را انداخت سر زبانها. هر چند این هم موقتی بود. بمبافکن خوزستانی فوتبال ایران که یک روز وسط استادیوم هزاران هزار چشم را روی خودش میدید به ناگاه در قعر تنهایی فرو رفت و جز با یکی، دو نفر ارتباط صمیمانه نداشت. همان روزهایی که شرایط جسمانیاش اجازه فعالیت در حوزه فوتبال یا مربیگری را نمیداد و گویا خودش هم دل و دماغی برای آن کارها نداشت. بعد از آن ماجرای مصاحبه هم پشت دستش را داغ کرده بود که بخواهد با جنجال رسانهای سری میان سرها در بیاورد.
بعد هم که غمباد به شکل سرطان ظهور کرد و از آن پسری که یک روز از نارمک تا انقلاب دویده بود تا با اولین حقوقش در فوتبال برای مادر انگشتر بخرد یک جسم ناتوان بهجا گذاشت. آخرین تصویری که اکبر یوسفی دوست صمیمیاش از او به اشتراک گذاشته پیرمردی است روی تخت بیمارستان که با چهرهای تکیده به دوربین زل زده است. احتمالا در پی یافتن پاسخ این سوال که من کجا؟ اینجا کجا؟
کریم باوی رفت. شاید خیلیها او را درست به خاطر نمیآوردند یا حداکثر خاطرهای محو از او به یاد داشتند. اما آن لحظه جادویی مکث میان آسمان و زمین روی مستطیل سبز ورزشگاه تا همیشه پابرجا خواهد ماند. همان تصویری که خود باوی در موردش میگوید استوکهایم بالای دست دروازهبان حریف بود.
روز گذشته مراسم خاکسپاری این ستاره سالهای نه چندان دور فوتبال ایران که روایتی تراژیک از خود بهجا گذاشت در کرج برگزار شد. اهالی فوتبال آمدند برای آخرین وداع با مردی که ته حرفش این بود: فوتبال دستان کسانی افتاده که نمیگذارند حق به حقدار برسد.