جنگل ها فروپاشیدند
هم میهن/متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
بررسی شرایط بحرانی «زاگرس»، بهدلیل آتشسوزی، آلودگی هوا، گردوغبار، کمبود آب، آفات و بیماریها
فاطمه باباخانی| «مردم اگر در جنگل زباله بریزند بیفرهنگ خطاب میشوند ولی شهرداریها کامیونکامیون زباله در جنگل دپو میکنند. دولت هزاران کامیون الوار را از جنگل خارج میکند و اسمش را بهرهبرداری میگذارد اما اگر روستایی یک درخت قطع کند، نامش قاچاقچی است. مردم اگر دامسرا داشته باشند، مخرب جنگلند و درعوض 20طبقه در همین جنگلها ساخته میشود، گویی هرکدام از دولت و مردم در پی غنیمتگیری از دیگری است. ما با تراژدی مشاع سرزمین در ایران مواجهیم؛ دولت و ملت همدیگر را دیگری خطاب میکنند و منافعمشترک بینشان نیست. گاهی مسئولان به مردم حق میدهند و میگویند بهرهبرداری بهواسطه فقر مردم است، سوال ما این است چرا مردم فقیرند؟»
اینها اعتقاد هادی کیادلیری، رئیس دانشکده محیطزیست و منابعطبیعی واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی است که آن را در نشستی با موضوع «وضعیت آتشسوزی و تخریب جنگلهای غرب کشور» که توسط کارگروه محیطزیست حزب مهستان ایران برگزار شد، گفت.
«زاگرس و بلوط ایرانی فراموش شده است. سال 87 عنوان کردم زاگرس در آینده نزدیک بیابانی میشود و جنگلهای شمال، زاگرسی. پس از 15سال از آن گفته، میبینیم همان فروپاشیدگی که در زاگرس داشتیم امروز پایش به هیرکانی کشیده شده است.» کیادلیری ادلهاش را هم اینطور بیان میکند: «وقتی 40میلیون درخت طی 4سال از بین میرود نشانه بحرانیجدی است؛ اینکه بیماری زغالی به درختان ممرز رسیده، گونهای که 30درصد جنگلهای شمال را تشکیل میدهد.»
فرض کنید پولی دارید که میخواهید آن را براساس اولویت هزینه کنید، ممکن است در مرحله اول اجاقگاز بگیرید، بعد یخچال و... . رفتار درختان جنگلی هم مشابه جامعه انسانی است اما کربوهیدرات همان حکم پول را برایشان دارد. فرآیند خرج کربوهیدرات ازنظر این استاد دانشگاه علوم تحقیقات اینطور است: «درختان ابتدا آن را صرف اندامهای زنده میکنند و بعد از آن برگ میسازند، در ادامه از آن برای ایجاد ریشه ظریف، سپس گل استفاده میشود و باز اگر همچنان کربوهیدرات باشد، رشد طولی و در آخر رشد قطری درخت بیشتر میشود. بنابراین اگر درختی دیدید که قطر زیادی دارد یعنی به تمام اندامهایش انرژی رسیده است. در مقابل اگر درخت مردهای را دیدید، ممکن است روند مرگش از 15سال قبل شروع شده باشد، همچنان که دیدن درخت سبز دلیلی بر نداشتن استرس و مرگش در آینده نزدیک نیست.»
چرا درختهای جنگل میمیرند؟ «ممکن است درخت را در جای نامناسب بکارید، مثل جنگلکاریها و درختکاریها، اگر به این درختان آب ندهید و از آنها نگهداری نکنید، خشک میشوند. گاهی هم گونهها در محل مناسب هستند ولی ما شرایط را نامناسب میکنیم، نمونهاش بلوطهای زاگرس که بهخاطر زوال جنگلهای این منطقه دستهجمعی میمیرند. متاسفانه ما همه کارهایمان را موکول به مشاهده مشکل اعم از آفات یا حریق کردهایم بهجای اینکه سراغ پیشگیری و کنترل برویم.»
در کانادا، آمریکا، استرالیا و سایر کشورهای توسعهیافته هم حریق رخ داده، وسعت آنها هم کم نبوده، بااینحال ازنظر این استاد جنگل، جنس آتشسوزی در زاگرس با آنها فرق دارد. «شدت، حدت، الگوهای مکانی و زمانی در حریق زاگرس تغییر کرده است و طبیعی نیست. در شرایطی که عوامل تخریب طبیعی نیستند، طبیعت هم نمیتواند آن را بهشکل طبیعی حل کند؛ خلاف اکوسیستم بکر که توانایی حل چالش خود را دارد. جامعهای را فرض کنید که مشکلات کوچک در آن ایجاد میشود اما آنها را حل نمیکند. بهتدریج این جامعه از مجموعه چالشهای کوچک اشباع میشود، در این شرایط کافیاست یک عامل خارجی مانند تحریم هم به آن وارد شود، چه اتفاقی میافتد؟ اکوسیستم زاگرس هم با انواع و اقسام چالشها دستبهگریبان است که به آنها تغییر اقلیم اضافه شده است. در این وضعیت ما با ابرچالش مواجهیم که امکان ندارد اکوسیستم بتواند آن را حل کند، درنتیجه بهسمت فروپاشی میرود و حالت برگشتپذیری خود را از دست میدهد، مشابه فنری که وزنه سنگینی به آن وصل شده و حالت ابتدایی خود را از دست داده است.»
ما چطور بفهمیم اکوسیستم چه شرایطی دارد؟ چه در زاگرس، چه در البرز؟ کیادلیری برای این موضوع هم باز مثالی از زندگی روزمره میزند: «بحثی بهنام حفاظت و سالمسازی وجود دارد. زمانی یک اتومبیل نو داریم که از آن حفاظت میکنیم ولی اگر کسی با کلنگ به آن ضربه بزند حفاظت بیمعناست و آن را به تعمیرگاه میبریم. درباره زاگرس هم حفاظت معنا نمیدهد، در اینجا تمام صدمات بالفعل شدهاند و باید میلیاردهامیلیارد هزینه کنیم وگرنه زاگرس بهسمت بیابانیشدن میرود. چند تئوری درباره مرگومیر دستجمعی در زاگرس وجود دارد. یکی اینکه در طول زمان شرایط تغییر کرده است؛ بهعنوانمثال هرچقدر محیطی تنکتر باشد و درختان فاصله بیشتری داشته باشند، اثر شرایط سخت محیطزیستی بیشتر میشود، ازهمینروست که درختان باغی و شهری هم بیشتر دچار آفت میشوند. ما در طول دههها آنقدر زاگرس را تنک کردهایم که شرایط سخت محیطزیستی بر آنها اثر بیشتری دارد. تئوری دیگر اینکه، مرگومیر در اکوسیستمها خطی نیست. بااینحال آنچه در زاگرس اتفاق افتاده یک فرآیند است، فرآیندی که طی آن عوامل مستعدکننده زوال مانند پیری درختان، کوبیدگی خاک، خارجشدن از دامنه سازگاری اولیه، کشاورزی زیراشکوب و... فعال شدهاند.»
برای سالها قارچ زغالی و سوسک چوبخوار بهعنوان عامل نابودی و زوال زاگرس معرفی شدهاند. کیادلیری این باور را اشتباه میداند. «یکبار مسئولی از من پرسید در یکجمله کوتاه به من بگو آفات چوبخوار را چطور از بین ببریم؟ پاسخ من این بود که اگر یکروز یکگله گوزن از گرسنگی در حال مرگ باشند، کفتارها را از بین میبرید؟ چوبخوارها، رفتگر طبیعتند و اگر نباشند یکجای کار میلنگد. سوال این است که چرا چوبخوار اینقدر زیاد شده؟ چرا استرس درختان اینقدر زیاد است؟ چرا زادآوری نداریم؟ زاگرس 36میلیون دام دارد که 16میلیون آن مجاز است که درباره مجازبودن اینتعداد هم بحث وجود دارد.»
به گفته این استاد جنگل، اگر میخواهیم زاگرس را نجات دهیم، باید برای عوامل مستعدکننده راهکار داشته باشیم: «دولت باید استراتژی بلندمدت داشته باشد، گرچه میتوان راههایی داشت که در کوتاهمدت، مرگ درختان را به تأخیر انداخت ولی این کافی نیست. البته با این ساختارها نمیشود برنامهریزی کرد. سازمان منابعطبیعی زیرمجموعه وزارت جهاد کشاورزی است آیا سازمان منابعطبیعی میتواند درباره 36میلیون دام کاری کند وقتی زیرمجموعه سازمانی است که تامینکننده پروتئین کشور است؟ کشاورزی یکی از مواردی است که زاگرس را نابود میکند. آیا سازمان منابعطبیعی میتواند بهعنوان زیرمجموعه جهاد کشاورزی، این حوزه را محدود کند؟ اگر بخواهیم بیشتر قضایا را باز کنیم به تحریم میرسیم که یکی از عوامل فاجعهآمیز برای محیطزیست ماست. تا وقتی مسئله تحریم حل نشود، آمایش سرزمین نخواهیم داشت. ما بار توسعه را روی دوش کشاورزی انداختهایم آنهم در کشوری که 92درصد خشک است، بهناچار در این شرایط منابعطبیعی باید جور همه را بکشد. ازهمینروست که میبینید اگر دومیلیون درخت زاگرس خشک شود، وزیری را استیضاح نمیکنند ولی اگر دوروز پیاز در کشور کم شود، وزیر باید پاسخ دهد. ما برای اصلاح شرایط پیچیدهای داریم، متاسفانه مدیران اغلب سیاسیاند زیرا مدیرمتخصص براساس شرایط اقلیمی کار انجام میدهد و همین ممکن است کشور را با مشکل غذا مواجه کند.»
در سالجاری گرما رکورد زد: «افزایش دما میتواند در زاگرس فصل رویش را بیشتر کند، تجزیه مواد هم در زیر خاک سریعتر اتفاق میافتد اما موادی که آزاد میشود بهواسطه استرس درختان توسط آنها استفاده نمیشود، در عوض علفهای هرز زیاد میشوند که استعداد آتشسوزی و طغیان ملخها را بالا میبرند. درنتیجه آتشسوزی را در آینده در زاگرس و البرز بیشتر خواهیم داشت.» کیادلیری در ادامه توضیح میدهد: «متاسفانه منابعطبیعی در اولویت نیست. ما آلودگی هوا، گردوغبار، کمبود آب، آتشسوزی، آفات و بیماریها را در زاگرس داریم که شرایط آن را بحرانی کرده است اما در عوض میبینید که در برنامه هفتم فصل محیطزیست و منابعطبیعی حذف شده است و مانع تولید را این دو مقوله میدانند. مردم هم چندان دغدغه ندارند چون مسائل دیگری برایشان در اولویت است. کارشناسان میگویند شاخص تعالی یکجامعه به میزان حساسیتشان نسبت به مسائل محیطزیستی مشخص میشود، آیا ما تعالی داریم؟»
قانون مترقی ملیکردن جنگلها و مراتع
بارها شنیدهایم که قانون ملیشدن جنگلها باعث تخریب عرصههای طبیعی شده است. رحیم ملکنیا، استاد دانشگاه لرستان به این موضوع وسواس پیدا کرده است: «به قانون ملیشدن جنگلها و مراتع حمله نکنید. یکی از مترقیترین قانونهایی که در این کشور تصویب شده، قانون ملیشدن جنگلها و مراتع است. شاید ایراداتی به آن داشته باشیم مثلا این قانون نتوانسته حقوق عرفی را وارد قانون کند و به این قوانین رسمیت دهد ولی اگر ما امروز چیزی بهاسم جنگل و مرتع داریم، مدیون این قانون هستیم. ارتباطدادن تخریب جنگل و مراتع به این قانون، یک انحراف است. از سال 1342 تاکنون جمعیت کشور چندبرابر شده و مصرفگرایی هم افزایشیافته است، درنتیجه فشار بیشتری به عرصه طبیعی وارد شده و نیاز به سطح زیرکشت هم بالا رفته که نتیجه همه آنها تخریب جنگل و مرتع است، بنابراین ربطدادن این تخریبها به قانون ملیشدن، اشتباه است. حتی اگر کنشگران محیطزیست میتوانند نسبت به این تخریبها اعتراض کنند، مبنای اعتراضشان ملیبودن این عرصهها براساس همین قانون است. باز هم ممکن است اختلافهایی در اینکه جنگلها ملیشده یا دولتی و مدیریت آن با چه نهادی است، داشته باشیم اما حمله به قانون ملیشدن جنگلها بدترین کار است.»
مورد دومی که باز هم آن را ملکنیا به چالش میکشد، مدیریت سنتی و احیای منابعطبیعی است: «به رابطه مردم و جنگل یک حریم قدسی ندهیم زیرا این یک رابطه بهرهبردارانه است. ما در زاگرس مدیریت سنتی نداریم بلکه شاهد بهرهبرداری سنتی هستیم. یکمیلیون زراعت در زیراشکوب زاگرس هیچ رنگوبویی از مدیریت ندارد. اینکه شما بستر جنگل را شخم بزنید و زراعت کنید، مدیریت سنتی نیست. رابطه مردم محلی و جنگل را نمیتوان سبز دید بلکه یک رابطه خاکستری است که گاه بهسمت سفید و گاه بهسمت تیرهتر بودن میرود. بنابراین بهجای اینکه با احساس صحبت کنیم، سراغ واقعیت برویم، اگر بلوط زاگرس توان جستزنی نداشت امروز درباره بیابان زاگرس حرف میزدیم. البته ما میتوانیم مرثیهسرایی و حماسهسرایی کنیم یا درباره رابطه مردم و جنگل شعر بسراییم ولی این دردی از ما دوا نمیکند، درک واقعیت است که به ما یاری میدهد تا مشکل را حل کنیم. همچنین در تبیین ارزشهای عرصههای طبیعی برای مدیران، نباید تاکید بیشازحد روی اقتصاد خدمات اکوسیستمی داشت، چون مدیران میتوانند با گزینههای دیگر کاربری سرزمین با ارزش اقتصادی بالاتر از اکوسیستم طبیعی، ما را خلعسلاح کنند.»
مسئولان سازمان منابعطبیعی بارها گفتهاند که بیشاز 95درصد حریق در عرصههای طبیعی، عامل انسانی دارد: «شرایط اکولوژیک و اقلیم ما در زاگرس در وضعیتی نیست که حریق بهشکل طبیعی اتفاق بیفتد، مگر بهشکل نادر آن را شاهد باشیم. البته عامل انسانیای که از آن صحبت میکنیم چند وجه دارد؛ میتواند عمدی یا سهوی باشد، عامل این حریق میتواند جوامع محلی یا سازمانها و نهادهای دولتی و غیردولتی باشد که بهدلایل و انگیزههای مختلف اینکار را انجام میدهند. بااینحال با هر مقصری، مسئولیت مدیریت آتشسوزی بهطورقطع به نمایندگی از دولت با سازمان منابعطبیعی است.»
به گفته ملکنیا در ایران متاسفانه ما بهجای اینکه مشکل حریق را به مسئله تبدیل و آن را حل کنیم، آن را به بحران بدل کردهایم: «تمرکز ما بهعنوان کارشناسان، رسانه و سازمان منابعطبیعی به پس از حریق خلاصه شده است؛ اینکه چرا هلیکوپتر نیست، دمنده نداریم، آموزش انجام نشده و... گرچه اینها درست است اما جای اشتباه را فشار میدهیم، نقطه درست قبل از حریق است. باید قبل از آتشسوزی با سازمان دولتی، ارتش و... صحبت کرد. راهحلهایی که برای آتشسوزی عمدی و غیرعمدی وجود دارد کاملا مشخص، واضح و محدود است و نیاز به هزاران راهحل نداریم.»
ریشه اصلی مشکل در زاگرس ازنظر این استاد دانشگاه، توسعهنیافتگی است. ملکنیا درباره شاخصهای توسعه ازنظر اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی سراغ پژوهشهای انجامشده میرود که استانها را با آنها رتبهبندی کردهاند: «رتبه کردستان 28 است، کرمانشاه 21، لرستان 23، ایلام 22 و کهگیلویه 29. بهترین شاخص توسعه در زاگرسنشینان در استان فارس است که آنهم معضلات و مشکلات خودش را در قسمتهای محروم بهلحاظ تغییر کاربری، زراعت، کشتممنوعه و... دارد. در هرکدام از شاخصها حتما سهاستان زاگرسنشین ته جدول هستند. بنابراین ما با وضعیت اقتصادی نامناسب و توسعهنیافتگی مواجهیم که باعث میشود وابستگی مردم به منابعطبیعی برای معیشت بیشتر باشد. حتی در مناطق مناسب هم 25 تا 30درصد از معیشت مردم روستایی بهشکل مستقیم یا غیرمستقیم به منابعطبیعی مرتبط است یا در مناطقی که گاز داریم بهخاطر ذائقه یا سلیقه 25 تا 30درصد سوخت خانوار از زغال تامین میشود.»
چرا آتشسوزی عمدی؟ «آتشسوزی عمدی نشأتگرفته از تضادهایی است که در زاگرس داریم. نمونه آن را بین افراد و سازمانهای دولتی شاهدیم؛ هر سازمانی ممکن است با یک روستایی بحق یا ناحق در موضوعی دچار تضاد باشد و او در تلافی، تصمیم به آتشزدن عرصهطبیعی بگیرد. آتشزدن پسماند مزارع هم در مواردی به عرصههای ملی سرایت میکند. گاهی هم فردی که دارای حق عرفی در منطقهای است، سر اجاره با دامدار به توافق نمیرسد و آنجا را آتش میزند. در این وضعیت یا ما قانون نداریم، یا قانون بازدارنده نیست یعنی تناسبی با جرمی که اتفاق افتاده، ندارد. در مواردی هم قاضی بهدلیل ملاحظات متعدد، مجازات مناسب را در نظر نگرفته است.»
ملکنیا در ادامه به موضوع جنگلهای مناطق مرزنشین توجه میکند، مناطقی که دیگر نمیتوان محلیها را آنجا مقصر دانست: «در مناطق مرزی گرچه عامل انسانی کمرنگ است اما در سایر مناطق نمیتوان مردم را از اتفاقات افتاده تبرئه کرد. البته زمانی که از مردم صحبت میکنیم گروهی از آنها صاحبان قدرت، نفوذ و رابطهاند که به قصد زمینخواری، برداشت زغال در حجم وسیع و... انجام میدهند والا چرا باید شهروند یک استان برای آتشسوزی عمدی در استانی دیگر دستگیر شود؟»
سازمان منابعطبیعی همچنان که این مدرس دانشگاه عنوان کرد، متولی اصلی برای مدیریت حریق است. «این سازمان هیچ برنامه مدونی برای مقابله با آتشسوزی چه سهوی، چه عمدی ندارد. تنها در فصل بهار مدیران کل ادارات منابعطبیعی استانها به دهیاران نامه میزنند که در اطفایحریق کوشا باشند. ما در سالگرد شهادت شریف باجور و امید هستیم که در حریق زاگرس کشته شدند. سوال من این است که مردم آن مناطق چه آموزشی دیدهاند؟ چه امکاناتی دارند که در اطفایحریق شرکت کنند؟ آیا آتشنشانی تهران برای خاموش کردن پلاسکو به هر فردی اجازه میدهد با طناب از سقف خودش را آویزان و آتش را خاموش کند؟ وقتی در یک وضعیت بحرانی قرار داریم افراد باید آموزش دیده و مجهز باشند تا بتوانند اینکار را انجام دهند. ما حتی کلاس آموزشی برای کاهش آتشسوزی سهوی نداریم، آیا به گردشگران گفتهایم گردشگر در مناطق چه کنند؟ ما در تحقیقی که انجام دادیم نقاط پتانسیل آتشسوزی را شناسایی کردیم و براساس آن مشخص شد اکثر آتشسوزیها در کنار مسیرهای تردد، مزارع، روستاها و ایلراهها اتفاق میافتد، یعنی حتی عشایر که فکر میکنیم حیاتشان وابسته به حفظ پوشش گیاهی است، در مسیری که میروند بهواسطه آموزشندیدن باعث آتشسوزی میشوند.»
بهگفته این استاد دانشگاه، عملکرد سازمان منابعطبیعی در پیشگیری موفق نبوده است: «چندسالپیش میخواستند برای یکمیلیون هکتار زراعت در زیراشکوب سند بدهند.کشاورزی رسمی در این مناطق یعنی استفاده از افتکش، کمباین و سم در اکوسیستم جنگل تبدیل به یک امر عادی زراعی شود. یعنی وام برای تسطیح اراضی و جادهسازی بدهید زیرا اگر تراکتور بخواهد برود، نیاز به جاده دارد. همچنین این سازمان قصد دارد در قالب یکمیلیارد نهال 250میلیون نهال باغی بکارد. اینها قرار است کجا کاشته شوند؟ درواقع سازمان منابعطبیعی به مردم این سیگنال را میدهد که میتوانید تخریب کنید.»
آتشسوزی بخشی از چالش زاگرس است. برخی راهحل را در چرای ماده سوختی کف، توسط دام میدانند. اما ملکنیا نظری دیگر دارد و میگوید که دام بهعنوان بخش دیگری از مشکلات موجود در زاگرس است: «ما سهبرابر ظرفیت، چرای دام در زاگرس داریم، البته با فرض اینکه جنگل را بهعنوان چراگاه در نظر بگیریم که اشتباه بزرگی است. متاسفانه در دانشگاه صنعتی اصفهان پایاننامهای درباره خوشخوراکی گونههای زاگرس نوشته شده است که نشان میدهد چقدر نگاه ما به درختان جنگلهای زاگرس مشکل دارد. علاوه بر آن هنوز درک نمیکنم چطور همکاران من در دانشگاه، گلازنی را یک اقدام مدیریتی تعریف میکنند، اینکه سرشاخه را به دام بدهید و بعد دام را بفروشید و بگویید این یککار مدیریتی است. اینها مدیریت سنتی نیست بلکه بهرهکشیهایی است که در سنت ما ریشه دواندهاند.»
بهنظر ملکنیا زاگرس در ایران هنوز به مسئله تبدیل نشده است: «سازمان منابعطبیعی، کنشگران و رسانهها و ما اهالی زاگرس هیچوقت نتوانستیم زاگرس را تبدیل به مسئله ملی کنیم. کاری که برای دریاچه ارومیه شد، برای زاگرس انجام نگرفت. ارومیه گرچه اوضاع خوبی ندارد اما در یک دورانی در مرکز توجه بود اما زاگرس نه در کانونتوجه کنشگران، رسانهها و دولت بوده، نه موردتوجه بینالمللی قرار گرفته است. زاگرس اهمیتی چندین برابر ارومیه دارد، منشأ پیدایش ارومیه و تامین آب آن را شاید بتوانیم به جنگلهای زاگرس ربط دهیم ولی ما هیچوقت نتوانستیم ارزشهای آن را برای مردم تشریح کنیم تا شاید حساسیت بیشتری نسبت به این عرصهها داشته باشند.»
هرجا دست بگذاری صدای درد کشیدن میآید
در این نشست محمدایرج قادری، کنشگر محیطزیستی و عضو انجمن سبز چیا یادی از شریف باجور و امید حسینزاده، دو نفر از اعضای این انجمن کرد که چندسال قبل، سومشهریورماه در آتشسوزی جنگلهای مریوان کشته شدند: «محیطزیست یک فلسفه برای زیستن است تا به جامعهای منطبق با استانداردهای اکولوژیک برسیم. شهدای جنگلها هم بسان شمعی هستند که راه را به ما نشان میدهند و در خستگی و شرایط سختی که پیش میآید، ما را بهپیش میبرند.»
او نیمنگاهی هم به وضعیت جنگلهای مریوان داشت: «در مریوان ما با تخریب گسترده محیطزیست روبهرو هستیم که بخشی از آن به جنگل برمیگردد و شاهدیم پاکتراشی، انواع بیماریها، پیرشدن درختان، زغالگیری، آتشزدن و آتشسوزی باعث زوال این عرصهها شده است. در مریوان امسال 175مورد آتشسوزی داشتیم که چهارهزار هکتار را تحتتاثیر خود قرار داد و عامل بیشاز 90درصد آنها انسانی و در مواردی عامدانه بود. از این 175تا 100مورد در اطراف شهرها و... بود که احتمالا برای توسعه باغات، اضافهکردن به شهر و... عرصهها را عمدی آتش زدهاند، اما در کنار مساحت بزرگتری از آتشسوزی در مناطق مرزی رخ داد که در 90درصد آنها، انسان نمیتواند رفتوآمد کند.»
او نیمنگاهی هم به تاریخچه انجمن چیا داشت: «انجمن سال 87 توسط افرادی از رشتههای تحصیلی و اقشار مختلف شکل گرفت، از آن سال تاکنون که نزدیک به 15سال است، با همکاری همه اعضاء در کار اطفایحریق هستیم. سال 89 نزدیک 900مورد حریق داشتیم که زنگخطر جدی برای حفاظت از عرصهها بود و باعث شد کمیته بحران را با مسئولیت شریف باجور شکل دهیم. ما در چیا عهد بستهایم که تا آخرین درخت، بجنگیم. حضور میدانی میتواند گواهی دهد که مردم با علاقه و عشق از همهچیز گذشتهاند تا جنگلهای خود را حفظ کنند.»
در آتشسوزیهای امسال هلیکوپتر چندین پرواز داشت، بااینحال بهنظر قادری آنها نتوانستند چندان که باید کمک کنند: «جبهه آتش یکجبهه خطی در این مناطق بود، بنابراین برای اینکه آتش خاموش شود ما باید خط را از ابتدا تا انتها خاموش کنیم، هلیکوپترها یک نقطه را خاموش میکردند ولی خطآتش همچنان پابرجا بود. پیشنهاد ما این است که اگر بودجه محدود است، صرف پیشگیری شود. البته ما استقبال میکنیم که در مناطق صعبالعبور و سایر منطقهها چندین هلیکوپتر بیایند و همزمان خطآتش را خاموش کنند.»
در مریوان شرایط برای فعالان محیطزیست با برخی مناطق فرق دارد: «تخریبهای ما بسیار گسترده است. ما در یک شهر مرزی هستیم که مسائل امنیتی و سیاسی هم برایمان مطرح است که برای دیگر شهرها این مسائل نیست. دوستان ما را صدا میزنند و میگویند از ما چه میخواهید؟ جواب ما این است که با کفش خودمان و تجهیزات خود حفاظت را انجام میدهیم و همه را از جیب خودمان میپردازیم، ولی ما را اذیت نکنید و نمک به زخم ما نپاشید. ما در شهری زندگی میکنیم که اگر کسی بابطبع کسی نباشد، خیلی سریع پیدایش میکنند، ولی ندیدهایم کسی برای آتشسوزی جنگل تنبیه شود. ما به هر زبانی دغدغههای محیطزیستیمان را گفتهایم ولی خیلی ناامیدیم. بهنظر ما، کار هنرمندانهای است که بتوانید محیطزیست را در این حجم، نابود کنید بهطوریکه به هرجا دست میگذارید، صدای درد کشیدنش بیاید.»