«مردی با آرزوهای دوربرد» برای بار هفتم به کتابفروشیها آمد
مهر/ کتاب «مردی با آرزوهای دوربرد» نوشته فائضه غفار حدادی به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ هفتم رسیده است. اینکتاب دربرگیرنده روایتی مستند از زندگی شهید حسن طهرانی مقدم برای نوجوانان است.
بعد از جنگ تحمیلی برخیها گفتند باید در بسیاری از فعالیتهای نظامی را بست، حتی باید فعالیت موشکی ایران متوقف شود؛ اما «طهرانی مقدم» جزو نیروهایی بود که گفت تازه اول ماجراست. با دستهای خالی و بدون هیچ امکاناتی شروع به کار کرد؛ ولی با همت بلند خودش و همکارانش ما را به نقطه اوج رساند.
«مردی با آرزوهای دوربرد» روایتهایی از زندگی پدر موشکی ایران، حاج حسن طهرانیمقدم است که فائضه غفارحدادی آن را برای رده سنی نوجوان نوشته است. کتابی از تولد تا شهادت شهید طهرانیمقدم.
رهبر انقلاب بعد از شهادت شهید طهرانیمقدم فرمودند: «شهید طهرانیمقدم سراپا اخلاص بود. من بیستوپنج شش سال است که ایشان را از نزدیک میشناسم. همت خیلی بلندی داشت؛ افقهای خیلی بلندی را میدید. یکی از خصوصیات برجسته ایشان مدیریت بود؛ یک مدیر طبیعی بود؛ درس مدیریت هم نخوانده بود اما واقعاً یک مدیر بود.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانهی قدرتمند هم نبود. صاف و پوستکنده، میخواست اسلام ابرقدرت شود. میخواست دشمنان قسمخوردهی اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. میخواست اسرائیل نابود شود و سرزمینهای اشغالی طعم آزادی را بچشند. آن وقت، این هدفها را مثل چیزهای لوکس و کممصرف نگذاشته بود توی بوفه که هر از چند گاه نگاهشان کند و انگیزه بگیرد. اینها را آورده بود توی مکالمات روزمرهی خودش و نیروهایش.
در دسترستر و کاربردیتر از چیزی که کسی بتواند فکرش را بکند. آنقدر نزدیک که با نیمساعت صحبت با هر کسی در هر موضوع بیربطی میتوانست برسد به این اهداف و ایدههایش برای عملی کردن شان.
وقتی از این چیزها حرف میزد، لحنش حماسی میشد و برق چشمهایش آدم را میگرفت. طوری که مخاطبش هر که بود، سرِ ذوق میآمد و با علاقه تأییدش میکرد.
میگفت: «یه روز اگه احساس کنم اینجا زیاد مفید نیستم، ول میکنم و میرم لبنان عین یه سرباز ساده میجنگم.» هیچ تعارفی هم توی لحن کلامش نبود. حرف کسی بود که اسرائیل را مغرورترین و پلیدترین دشمن اسلام میدانست و توی خیلی از جلسهها میگفت: «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه.»
شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسهای خطاب به «بچههایش» گفته بود، برای مردم ما عادی عجیب باشد، آنقدر که دیوارنوشتهاش کنیم و بشود زینت اتوبانها و نمایشگاهها و جشنوارههایمان. ولی برای آنهایی که آن روز توی جلسه بودند و حاجی را میشناختند، حرف عجیبی نیامده بود. وقتی که حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود: «من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.»
چاپ هفتم این کتاب با ۸۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان عرضه شده است.