«هفتخوان و خردهای» به چاپ پنجم رسید
مهر/ رمان نوجوان «هفتخوان و خردهای» نوشته احمد اکبرپور بهتازگی توسط نشر افق به چاپ پنجم رسیده است. اینکتاب صدوسیزدهمینعنوان «رمان نوجوان» است که اینناشر چاپ میکند.
احمد اکبرپور نویسنده اینکتاب، متولد ۱۳۴۹ در شیراز است. او دانشآموخته روانشناسی است و جایزه کتاب سال را برای رمان «قطار آن شب»، جایزه چند دوره شورای کتاب کودک برای کتابهای «امپراطور کلمات»، «رویای جنوبی» و «دوچرخه» و برگزیدگی یونیسف را برای کتاب «شب به خیر فرمانده» در کارنامه دارد. «من نوکر بابا نیستم» و «غول و دوچرخه» او هم طی سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۱۱ وارد فهرست کلاغ سفید کتابخانه مونیخ شدند.
«هفتخوان و خردهای» اکبرپور، بهصورت داستانهای بههم پیوسته کوتاه نوشته شده که در کنار هم یکداستان بلند و رمانی نوجوان را میسازند. محور داستانها، پسرکی روستایی بهنام داوود است که میخواهد مثل دوستش کُهزاد شجاع باشد. کهزاد در چشم داوود، از هیچچیز نمیترسد و انگار چیزی در دنیا نیست که کهزاد از آن بترسد. داوود هم دوست دارد مثل کهزاد بدون ترس دروغ بگوید و هرکاری دلش میخواهد بکند.
ایندو یکروز برای شکار با هم به کوه میروند و وقتی شب میرسد، داوود میبیند چشمهایی در شب برق میزنند. اینجاست که داوود میفهمد ظاهرا اشتباه میکرده و کهزاد آنقدرها هم که فکر میکرده شجاع نیست...
«شکار»، «سبزوک»، «پارک»، «کلانتری»، «انتقام»، «دعوا» و «چهلسالگی نویسنده» عناوین داستانهای سازنده «هفتخوان و خردهای» هستند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
وقتی رسیدیم، بچهها سر کلاس بودند. ولی تا ثبتنام تمام شد همزمان زنگ استراحت را زدند. سیچهلتایی پشت پنجره جمع شده بودند که ناظم آنها را دور کرد. مادرم به مدیر مدرسه گفت: «اول بچه را دست خدا و بعد دست شما میسپارم، چرا که از بچهگی سایه بابا بالای سرش نبوده.» یواشکی توی گوشش گفتم: «تو را به خدا حالا برو، میبینی که باید برم سر کلاس.» اولینبار بود که از لباسهای محلیمان بدم میآمد.
همراه ناظم رفتم سر کلاس. درس عربی بود. معلم قد کوتاهمان اشاره کرد تا روی یکی از نیمکتها بنشینم. رفتم روی نیمکتی نشستم که خالی بود. نیمکت خراب بود و با کوچکترین تکانی جیرجیر صدا میداد. اولین نفری را که شناختم، همین سیا بود. تا معلم میخواست چیزی بنویسد، جایش را با یکی از پشت سریهایم عوض کرد. چند لحظه بعد، تاق لگدی خورد زیر نیمکت. کفی نیمکت سرید و از زیر پایم در رفت. سرم محکم خورد به لبه آهنی و همه قاهقاه خندیدند. معلممان گفت: «پسر مگه جا قحطه؟» و به یکی از بچهها اشاره کرد تا به من جا بدهد.
چاپ پنجم اینکتاب با ۹۶ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۲۵ هزار تومان عرضه شده است.