داستان ضرب المثل " از آن ور بام افتادن "

آخرین خبر/پسرک بازیگوشی به پشتبام رفته و کنار لبه ایستاده بود. مادرش هرچه تلاش کرد تا او از شیطنت دست بکشد، موفق نشد. مادر با نگرانی گفت: «پس لااقل کمی برو عقبتر.» پسر با لبخند گفت: «ولی من که نمیترسم!» مادر جواب داد: «میدانم، ولی برو عقب تا بتوانی بازی کنی.» پسرک یک قدم به عقب رفت. بعد از همان جا با فریاد پرسید: «باز هم عقب بروم؟» مادر با اضطراب جواب داد: «بله پسرم، باز هم برو عقب!» سپس خودش با عجله به سمت پلهها رفت تا به پشتبام برسد و پسرک را پایین بیاورد. اما پسرک دوباره با صدای بلند پرسید: «مادر، باز هم عقبتر بروم؟»
مادر که در میانه پلهها بود، با صدای بلند گفت: «بله، باز هم عقبتر برو!» در همین حال، مادر به پشتبام رسید، اما ناگهان صدای جیغی از خانه همسایه شنید. با نگرانی به پایین نگاه کرد و دید که پسرش در آغوش همسایه است! مادر که از ترس زبانش بند آمده بود، با دلهره پرسید: «پسرم سالم است؟» همسایه جواب داد: «پسرت سالم است، اما آنقدر نگرانش شدی که به جای آن طرف بام، از این طرف بام افتاد!»