چوک/
شاخص کارهاي زويا پيرزاد روايت هاي خانوادگي است.با نگاه و ضرافتي که در ارائه شخصيتها دارد، بيشتر در موقعيت هاي بايدها و نبايد ها ي زن و خانواده است.پيرزاد داراي حس خودآگاهانه زنانه است. وجه بارز داستان هاي ((مثل همه عصرها)) و ((طعم گس خرمالو)) و ((يک روز مانده به عيد پاک)) و رمان ((چراغها را من خاموش مي کنم)) دغدغه هايي پيرامون زندگيهاي زنان از طبقات مختلف اجتماعيست. شخصيتهائي که بايد درون آنها را کاويد و مسائل و مشکلاتشان را نشان داد.گاه دو سه نسل را در کنار هم قرار مي دهد تا تضادهاي فکري و اجتماعي را آشکارتر نشان دهد.داستانهائي که مي توان نويسنده را فراموش کرد.پيرزاد به نيمه هاي پنهان شخصيت ها علاقه دارد.رمان چراغها را من خاموش ميکنم هم رويکرد ديگري از مضمونهاي آشناي اجتماعيست.که با پيرنگي از احساسات و درونيات کلاريس شکل مي گيرد. داستان از منظر اول شخص روايت مي شود.خواننده پا به پاي او حرکت مي کندو با خانواده و دوستان و همسايگاها که هر کدام در شکل بندي اثر نقش دارتد،آشنا مي شود.
خانواده کلاريس در بوارده هستند.کلاريس شخصيت محوري رمان زني حساس و شکننده استسايه اش بر رمان گسترده است.از بي تفاوتي اطرافيان رنج مي برد.دنياي کلاريس با دنياي ديگر زنان داستان فرق مي کند. او زخمهائي را بر روح دارد.در صحنه زندگي و اجتماعي خود را نا اميد مي بيند.حقارت را تحمل نمي کند.مادري که مي خواهد فرزندانش را با عشق و علاقه بزرگ کند کوشش ميکندمحيط خانه امن باشد.کلاريس زني گوشه نشين است که نگران خانواده و بچه هاست.بيشتر در آشپز خانه ديده مي شود.از خودش غافل مانده.کلاريس نسخه ي دوم مادرش است.او از فرديت ملموسي برخوردار است. گاه با ارجاع به ديگران خود را معني ميکند در رابطه با دوستان و خانواده دچار سر در گمي مي شود.در خلال سالها زندگي به نتايج تلخ مي رسد.اينجاست که کلاريس از خود مي گريزد. ترس وتنهائي و شکندگي کلاريس مانند اليزا آلن در داستان گلهاي داودي اثر جان اشتاين بک است.
سايه کلاريس در رمان گسترده است.او در چند قدمي تناقض هاست. با تمام مشکلاتش در قله هرم و زنان ديگر در طبقات زيرين اين هرم هستند.در مقابل مادر و يا خواهر و آرتوش رفتار تخريبي مي گيرد.گاه صورتک خنداني به چهره مي زند.ور مهربان و يا فضول و يا ايرادگير در نشان دادن هويت و درونيات و اضطراب ها و دلتنگيها و افکار او موثر است..هميشه از خودش ميپرسد جکار کرده؟کجا را گرفته؟چرا کسي از من نمي پرسد تو چه مي خواهي؟به چه فکر ميکني؟
آرتوش همسر کلاريس استخدام شرکت نفت است. داراي فعاليتهاي پنهانيست. عقيده دارد محله بريم زندگي کردن کار بور ژواهاست. مخالف ماشين مدل بالاست.طبيعت او طوريست که به بالا نشين هاي شرکت نفت تمايل ندارد. علت کارهايش را توضيح نمي دهد. در اينجور مواقع يک بحث انحرافي پيش مي کشد به احساسات و نگرانيهاي کلاريس پي نمي برد. آرتوش مرتب به سراغ شاهنده مي رود، همان کسي که موهاي بلند و سفيدش را دم اسبي مي بندد .کلاريس از سياست بازي او دل خوش ندارد. آرتوش از فقر و بدبختي مردم داد سخن دارد.
اميل در کلاريس تاثير دارد.به توصيف زيبائي هاي کلاريس مي پردازدبا ورد اميل آرتوش در پرانتز ذهني کلاريس قرا مي گيرد.کلاريس در برخورد با او تحول شخصيتي پبدا مي کند.بهترين ساعت عمرش زمانيست که با اميل هم صحبت است.شيفته رفتارش مي شود. اميل را صادقانه به خلوت خود را مي دهد.به حرفهاي اوگوش مي دهد.
کلاريس دوست دارد با کسي از چيزهائي که دوست دارد حرف بزنداميل برايش کتاب مي آورد، به اومي فهماند که هيچ ضعفي ذاتي نيست.به توصيف زيبائي هاي کلاريس و خانه و پرده و خوشمزگي غذاهاي او مي پردازد. اما رويائي و رومانتيک است، با قصه و شعر زندگي مي کندشخصيت تيپي اميل براي کلاريس عجيب مي نمايد….بعد از رفتن اميل او دچار نوعي پريشان خاطري وآشفتگي و شک و ترديد و خود کم بيني مي شود.احساست و درونيات او موتيف اصلي رمان است.کلاريس زخمهائي بر روح داردگوئي براي اعتراف پيش اميل مي رود.با آرتوش در تعارض است اما اميل را نيمه ديگر خود مي بيند.کلاريس در مرکز ساختار رمان است. .از برخورد اميل و کلاريس خواننده به ياد داستان بارتلبي هرمان ملويل مي افتد!
هر بخش برشي از زندگي شخصيتها را نشان مي دهد. از روايط و محيط زندگي آنها و و عواطف و دغدغه هاي که البته خطي توصيف مي شوند.تا دو سه فصل اول به معرفي شخصيتها و مکانها و زمان و صحنه هائي که رمان در آنها اتفاق مي افتد.که البته مي توانست کمتر از اين (50)بخش باشد.زيرا روايتها و صحنه ها خيلي به هم نزديکند.در بخش بندي اثر نوعي بي حوصلگي حس مي شود.با توجه به روايت خطي و پيوستگي موضوعي رمان احتياج به بخش بندي و اين همه شکستگي متني نداشت!
شخصيت پردازي و فضا سازي و و زبان روايتي رمان حائز اهميت است.گرچه اين فضاي داستاني و تبعيض طبقاتي پيش از اين در ادبيات ايراني آشنا بوده .(در بيشتر کارهاي احمد محمود، احمد آقائي و اضغر عبداللهي،اسماعيل فصيح…) فضا سازي و ساختار شخصيتي اثر را ملموس کرده ، پيرزاد به ساختار روان شناختي بيشتر دقت کرده. پارامتر ديگر در استفاده از حمله ملخها و آمدن پروانه ها و استفاده از نمادبراي درونيات کلاريس است.. با نثري زنانه ،ساده و روان و بدون حشو و اضافات.يک روند خطي را دنبال مي کند. البته اين زبان ساده راضي کننده نيست،خواننده خاص از پيرزاد انتضار تکنيک داستاني را دارد.زبان روايت براي بازتاب ذهنيات شخصيتها انعکاس يافته.اين لحن رواي براي رسيدن به درون کلاريس است.لحن پيرزاد لحن روانشناختي است.از اين منظر عنصر شخصيت نمود بيشتري پيدا مي کند.لحن روايت از زبان پيشي گرفته.نويسنده بيشتر به روايت داستاني توجه کرده.طرح داستاني با روايت خطي زندگي کلاريس شکل گرفته.
روايت ديگر عنصر شاخص رمان است. از روابط آدمها و ترس و اضطراب هاي آنها نشا ت گرفته.فضاي ذهني کلاريس گرته ديگري از همان داستانهاي قبل پيرزاد است. چراغها را من خاموش مي کنم، از ديدگاه روانشناختي و تاريخي و اجتماعي قابل تاويل است.
از بعد ديگر بايد گفت،رمان جزو ادبيات فمينيستي است.شايد هم از نظر اجتماعي يک مانيفست فمينيسمي است. که از ذهن کلاريس نوشته شده . البته فمينيسم در شکل اجتماعي و فرهنگي. واضح است که زنان در جامعه مرد محور شرايط دشواري دارند ودر هر عصر و زماني يک کارنامه تعريف شده توسط مردان داشته اند! ((خانم نوراللهي گفت:شما خانم هاي ارمني خيلي از ما جلوتريد.ما تازه بايد براي داشتن چيزهائي بجنگيم که شما مدتهاست داريد.ما هنوز اول راهيم.))ص193
کلاريس و آرتوش در هيچ نقطه اي همسو نيستند.در رمان با نماي نزديک زندگي کلاريس نشان داده است.کلاريس بيشتر کتابهاي ساردو را مي خواند،کتابي که روي جلد آن مردي با ريش بزي و شنل سياه پشت کرده به زني که روي زمين زانو زده. ..کلاريس از زن مرد قصه متنفر است چون نمي داند بين عشق و تعهد کدام را انتخاب کنند!درست مانند درماندگي واحساسات متناقص کلاريس !او به مرحله اي از احساس مي رسد که ديگر از داستانهاي ساردو خوشش نمي آيد.کلاريس در چند قدمي تناقض هاست.در الفاظ ساده ي آرتوش يک نوع تحکم مردانه نهفته است. ..کلاريس يک شخصيت خاص است.بار رمان بر دوش کلاريس است. رفتارش با آرتوش و اميل گوشه اي از شخصيت او را نشان مي دهد.خواننده به حوزه اضطراب و دلتنگي کلاريس پي مي برد.او کانون روايت در داستان است.حتي تعبير هاي او زنانه است. درخت بيد را زني مي بيند که از غصه گيسوانش را چنگ مي زند.و يا داستانهائي که براي دو قلو ها تعريف مي کند خالي از حس و حال تغيير يافته او نيستند!
رمان يک اثر رئاليستي است. به کلاريس فرديتي بخشيده که خاص زنان است.در وهله اول به عنوان راوي اول شخص از نمود بيشتري نسبت به ديگر شخصيتها بر خوردار است. حتي از نويسنده مهمتر جلوه کرده.گرچه پيرزاد در خلق شخصبيت کلاريس موفق بوده. نکته جالب اين که پيرزادبراي برون فکني هاي کلاريس از خود کلاريس استفاده مي کند.
از بعد روان شناختي اثر پيرزاد به ساختار دروني نظر دارد.نويسنده خواننده را به روان شخصيت ها مي برد. کلاريس از لحاظ درونيات زن ديروز جامعه نيست،اهل مطالعه است در برخورد هاي اجتماعي و روابط آزاد است.اما از اعتماد به نفس برخوردار نيست.به نوعي سر گرداني و اضطراب دچار است.
اصلي ترين عنصر پنهانکاري هاي شخصيت هاست.شخصيتها چيزهائي را از هم پنهان مي کنند.گوئي در روابط با هم نقش بازي مي کنند از هم ترس دارند. افکار و احساساتشان را از هم مخفي مي کنند.ترسي بر رفتار و گفتار آنها حاکم است.آرتوش افکار سياسي اش را براي کلاريس نمي گويد. آرمن از کلاريس روابطش را پنهان مي کند.مادر در مقابل آليس نرمش نشان مي دهد،هيچگاه دليل رفتار و گفتارش را نمي پرسد. با حال شخصيتها يک بعدي نشان داده مي شوند.شخصيتها در تقابل هم هستند.اميل نقطه مقابل آرتوش،.کلاريس نقطه مقابل خانم عبداللهي، آليس نقطه مقابل کلاريس. جهان داستاني پيرزاد کوچک است. برگهائي از زندگي روزمره شرکت نفتي هاست. در توصيفها تنها به حوزه دروني بعضي شخصيتها توجه کرده.و از توصيفهاي عمومي و اجتماعي پرهيز کرده. فضاي تاريخ و اجتماعي اثر کم رنگ است.طرح روي جلد آبادان ده چهل است اما از فضا ي محله هاي حوزه آبادان ، بريم و بوارده وشطيط و جي 4 و …اطلاع دقيقي در رمان نيست.به زنان بومي نپرداخته ،گوئي نويسنده آنها را نديده!! رمان بي بهره از جغرافياي جنوب است.اين امر براي کسي که به تاريخ نفت خوزستان آشنائي ندارد در غباري از ابهام مي ماند. رمان از پايان بندي مناسبي برخور دار نيست.گوئي نويسنده آنها را نديده. رمان از پايان بندي مناسبي برخور دار نيست. شخصيتها و زمان و مکان در همان يکنواختي قبلي مي مانند. شايد گفته آگوست استريند برگ پايان بندي مناسبي براي اين اثر باشد: تنها مي توانيم يک نوع زندگي را بنويسم،آن زندگي را که زيسته ايم