منّت خداي را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزيد نعمت هر نفسي که فرو مي رود ممدّ حياتست و چون بر مي آيد مفرّح ذات پس در هر نفسي دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکري واجب
از دست و زبان که برآيد
کز عهده شکرش به در آيد
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قليلٌ مِن عباديَ الشکور
بنده همان به که ز تقصير خويش
عذر به درگاه خداي آورد
ورنه سزاوار خداونديش
کس نتواند که به جاي آورد
باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا کشيده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفه روزي خواران به خطاي منکر نبرد
اي کريمي که از خزانه غيب
گبر و ترسا وظيفه خور داري
دوستان را کجا کني محروم
تو که با دشمنان نظر داري
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدين بگسترد و دايه ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمين بپرورد درختان را به خلعت نوروزي قباي سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالي به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند
تا تو ناني به کف آريّ و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبري