معرفی کتاب/ تنهایی رنجآور یک ژاپنی را با «موراکامی» کشف کنید
خبرگزاري کتاب ايران
بروزرسانی
خبرگزاري کتاب ايران/ «سوکورو تازاکي بيرنگ و سالهاي زيارتش» داستان سوکورو، مردي 36 ساله است که در توکيو زندگي ميکند. تِم اصلي داستان، مرگ؛ و مهمتر از آن، تنهايي است. تنهايي رنجآور يک ژاپني. موراکامي داستان مردي را روايت ميکند که از يک جمع دوستانه که قبلتر در دبيرستان شکل گرفته بود، بيهيچ توضيحي طرد ميشود و حالا ديگر کاري توي اين دنيا ندارد. جمعي که خودش و بودنش هدف اصلي بود. او که حتي ميترسيد و شايد اصلاً دلش نميخواست با کسي خارج از اين جمع آشنا بشود، حالا دربست کنار گذاشته ميشود.
او فکر ميکند هيچچيزي برايش ارزش ندارد و اصلاً چيزي براي زندگيکردن توي اين دنيا ندارد که بخواهد بماند. سوکورو خود را متفاوت و البته بيفايدهترين عضو جمع پنجنفرهشان ميديد. اصلاً او تنها آدم اين گروه بود که هيچ ويژگي بهخصوصي نداشت. در نامخانوادگي هر چهار نفر گروه، اسم يک «رنگ» بود: آقاي قرمز، آقاي آبي، خانم سفيد، خانم سياه. در حالي که نام سوکورو تازاکي هيچ رنگي نداشت.
«سوکورو» _ نامي که پدرش برايش انتخاب کرده بود _ معناي «ساختن» ميداد؛ شايد همين باعث شده بود تا او عاشق ساختن ايستگاههاي قطار شود و از شهر و جمع پنج نفرهشان ـ دو دختر و سه پسر ـ بکَند و برود تا مهندسي بخواند. جمعي که عاشقش بودند و نميخواستند هيچچيزي باعث شود تا از بين آنّها برود، حتي جنسيتشان. اما يکروز که براي تعطيلات برگشت ناگويا، ديگر هيچکس نخواست او را ببيند. کسي جواب تلفنهايش را نميداد، بعد از چند روز پيغام گذاشتن و منتظر شدن، يکي از اعضا زنگ زد و بيمقدمه گفت: «متأسفم، ولي بايد ازت بخواهم که ديگر به هيچکدام ما زنگ نزني.» نه هيچ سلامي، نه چهطوري؟ نه خيليوقت شده نديدهايمت؛ تنها چيزي که از نزاکت اجتماعي رعايت کرد، گفتن متأسفم بود.
سارا شخصيت زني که بعدا وارد داستان ميشود؛ از او ميخواهد تا براي ادامه پيدا کردن رابطه نسبتاً عاشقانهشان مشکلاتش را حل کند. مشکلات عميقي که از يک زخم سربسته در گذشته ميجوشد. زخمي که به ظاهر بسته است، اما زير زخم، توي دَلمه، هنوز خون بند نيامده و بيصدا خونريزي ميکند. سارا شرايطي را براي او فراهم ميکند تا بتواند هر چهار دوستش را ببيند و از آنها دليل کنار گذاشتهشدنش را بپرسد.
استفاده موراکامي از ساختن و همينطور توصيف او از ايستگاههاي قطار و عشق سوروکو به هردوي اينها، خيلي خوب داستان را پيش ميبرد. سوروکو در ادامه زندگياش ميخواهد براي ساختن يک رابطه تلاش کند: «اين هم فرقي با ايستگاهسازي ندارد. اگر يکچيزي بهقدر کافي مهم باشد، يک اشتباه کوچک بهکلي خرابش نميکند، يا از بين نميبردش. آره، شايد بيعيب و ايراد از آب در نيايد، ولي در قدم اول، اين است که واقعاً پروژهي ساخت ايستگاه را کليد بزني، مگر نه؟ وگرنه هيچ قطاري آنجا نميايستد. آنوقت تو هم نميتواني کسي را که اينهمه برايت اهميت دارد توي ايستگاه ملاقات کني. اگر ايرادي پيدا کردي، ميتواني بعداً به فراخور نياز، برطرفش کني. اول از همه، ايستگاه را بساز.»
صفحههاي موسيقي، آهنگهاي الويس پرسلي و يک قطعه کلاسيک پنج شش دقيقهاي از فرانتس ليست، با نام «لو مَل دو پِي» از سوييت «سالهاي زيارتش» در بخشهاي مختلف داستان جا خوش کردهاند. علاقهي موراکامي به موسيقي جاز، بيسبال و آشپزي، در طول داستان واضح است و ردپاي آن را ميتوانيد در سراسر داستان ببينيد: «دروغ توش نيست، کاري که ميکنيم همين است. مهمترين تکه، البته، همهاش اينجاست.» با انگشت به شقيقهاش زد. «مثل آشپز، که خودش مهمترين مادهي لازم است و توي دستور آشپزي نيست.»
البته او خيلي خوب از پس نوشتن روزمرگيهاي کسلکننده برميآيد و آنها را با جزئيات خواندني و خوشايند توصيف ميکند. ديالوگهاي طنزآميز و خوشخوان هم از سبک نوشتههاي موراکامي است. او در داستانهايش اشارههاي فراواني به سبک زندگي معاصر امريکايي و فرهنگ آنها دارد. از انواع و اقسام مارکهاي لباس تا انتخاب غذا از مِنو.
مراتبي از شهود و جادو در داستان بهچشم ميخورد. از نظر موراکامي، همهي آدمها رنگ مخصوص خودشان را دارند و تنها اين سوروکو است که رنگي ندارد. آدمها تلاش ميکنند تا خودشان از پس مشکلاتشان بر بيايند و واضح است که در خيلي جاها کم ميآورند. موراکامي بهشدت تلاش دارد تا تمام مشکلات را بيحضور خدا و تنها با دستان آدمها حل کند و شايد همين است که «نااميدي» و «پوچي» بخش عمدهاي از وجود شخصيتهاي داستاني موراکامي است. موراکامي خود را نويسندهاي جهاني ميداند و البته که هست! در بخشهايي که با تفصيل درباره ايستگاه شينجوکو و رکورد جهاني گينس براي پرمسافرترين ايستگاه دنيا ـ با سهونيم ميليون مسافر در روز ـ مينويسد، بهطور واضح، مخاطب جهاني را نشانه رفته است و با جزئيات تمام دارد ژاپنيها را براي اين مخاطب تفسير ميکند.
قهرمانهاي داستاني موراکامي آدمهايي درونگرا و بيتفاوت به جامعه و اطراف هستند؛ و البته سوروکو، قهرمان موراکامي در اين داستان تا حدي! متفاوت است. موراکامي يک کتاب غيرداستاني بهنام «زيرزمين» هم دارد که آن را در سال 1997 منتشر کرد. کتاب، مجموعه مصاحبههايي است که او با قربانيان حمله با گاز سارين به مسافران متروي توکيو انجام داده است. اين حمله توسط فرقه افراطي آئوم انجام شده بود. موراکامي در فصل پاياني کتاب، اشارهاي به اين اتفاق ميکند.
دنياي موراکامي دنياي تنهايي، دست و پنجه نرمکردن با مرگ و نهايتا سرسختي است. «حس فقدان» همان حسي که در سراسر کتاب سوکورو تازاکي بيرنگ و سالهاي زيارتش، موج ميزند. همان حسي است که موراکامي زياد دربارهاش گفته است: از دستدادن چيزها، پير شدن و روز به روز کمشدن از مهلتي که براي زندگي هست. آدمهاي موراکامي در جستجوي اين هستند که چه هستند و هميشه حيراناند که دنبال چهچيزي ميگردند.