کتابستان/ ابوتراب خسروي در رمان ملکان عذاب سه داستان که توالي زماني دارند را به صورت غير خطي روايت ميکند که داستان اول روايت زندگي شيخ احمد سفلي است و داستان دوم مربوط به زکرياشرف پسر شيخ احمد و داستان سوم نيز روايت زندگي شمس شرف پسر زکريا است.
ملکان عذاب سومين رمان ابوتراب خسروي بعد از اسفار کاتبان و رود راوي است.
خسروي اين کتاب را در سال 1388به اتمام رسانده ولي چهارسال طول کشيد تا مجوز انتشارش را بگيرد. در سال 1392 نشر ثالث اين کتاب را در سيصد و پنجاه و چهار صفحه منتشرکرد که در هفتمين دوره جشنواره جلال کانديداي دريافت جايزه شد.
ابوتراب خسروي در رمان ملکان عذاب سه داستان که توالي زماني دارند را به صورت غير خطي روايت ميکند.
داستان اول روايت زندگي شيخ احمد سفلي است.(نظامي ظالميست که همراه با قشونش از مکانها و روستاها مي گذرد به هر روستايي که مي رسد به زور و تهديد دختري از آن روستا را براي زماني که ميخواهد درآنجا بماند به عقد خويش در مي آورد. شبي را که مي خواهد در روستاي خاتونک سپري کند، دختري به نام قيصو را به اکراه به عقدش در ميآورند. او همان شب، قيصو را حامله ميکند و و راه خود را ميگيرد و ميرود. زن بعد از به دنيا آوردن زکريا، به عقد خانهاي بالاگداري در ميآيد. هرخاني که از دنيا مي رود وي به عقد خان بعدي در مي آيد و همين جور ادامه مييابد تا امان الله خان. زکريا نيز در همه اين ازدواجها همراه مادر است ، احمد به ظلمش ادامه ميدهد تا اينکه يک باره از کارش پشيمان ميشود و نزد مردم يکي از روستاها که ميخواسته ... زانو ميزند و عذر خواهي ميکند بعد هم به خانقاهي در سميرم ميرود و قطب ميشود...)
داستان دوم مربوط به زکرياشرف پسر شيخ احمد است.( زکريا که بزرگ ميشود بعد از دبيرستان حقوق ميخواند و وکيل مي شود با محمد مجد و اشرف تکش دوست ميشود. سراغ پدرش را ميگيرد. متوجه ميشود پدر از کارهايش توبه کرده و در يکي از خانقاههاي سميرم قطب صوفيان شده.به ديدار پدر ميرود. پدر هم از وي ميخواهد پيشش بماند و ادامه دهنده راهش باشد و....
زکريا ميماند ولي بعد از مرگ پدرش چيزهايي جديد از پدر برايش کشف ميشود که خوشايند نيست، به شيراز بر ميگردد با دوستانش انجمني ادبي تشکيل ميدهد اما اتفاقات متعدد سياسي و اجتماعي اطرافش نظير کودتاي سال 1332مانع تحقق اهدافشان در تشکيل انجمن ميشود
داستان سوم نيز روايت زندگي شمس شرف پسر زکريا است.( شمس عاشق دختري به نام حوريه است اما به او نميرسد. حوريه به خارج از کشور ميرود. ازدواج ميکند و... بعد از سالها به ايران بر ميگردد که شمس هنوز مجرد است، با هم به مرور خاطرات و گذشته مي پردازند و....)
جدا از اين سه خط داستان خرده پيرنگهايي از سليمي، مجد و... نيز وجود دارد.
همانطور که در خلاصه اشاره کرديم هر کدام از اين سه خط داستاني مربوط به يک نفر است که البته به نوعي به هم وابسطه و مربوط هستند. سوالي که وجود دارد اين است که در اين خطهاي داستاني که سير اصلي هستند شخصيت اصلي کدام يک هستند؟ مثلا در داستان اول که مربوط به شيخ احمد سفلي است شخصيت اصلي کيست؟ اگر احمد را شخصيت اصلي در نظر بگيريم کدام يک از شاخصههاي شخصيت اصلي که در داستان و رمان شرط است را را داراست؟ براي تعيين شخصيت اصلي داستان بايد ديد آيا بيشترين حضور در داستان را داراست؟ مشکل اصلي و داستاني وي که روال طبيعي زندگي أش را بر هم بزند چيست؟ تلاشش براي برون رفت از موقعيت برهم خورده چيست؟ آيا وي در پايان متحول شده است يا نه؟ مشکلش برطرف شده يا با مشکلش کنار آمده؟
خوب ما در خط داستان اول، شيخ احمد را فقط در صحنه غارت مي بينيم و بعد هم اثري از وي نيست تا صحنه توبه و بعد هم قطب شدن.
مشکل اصلي احمد چيست؟ اينکه مي خواهد مثلا به مردمي زور بگويد وبه اکراه زني را به عقد خود درآورد؟ با توجه به توانايي نظامياي که احمد دارد تحقق اين خواستهها و نيازها برايش کاري آسان بوده و مشکل داستاني تلقي نمي شود! روال طبيعي زندگي اين فرد با زور و اسلحه و قشون ميگذرد.
در طول رمان سه موقعيت از احمد راشاهديم:1- ظلم وغارت وازدواج اکراهي،2- پشيماني و ندامت و عذر خواهي از مردم يک روستا.3- مراجعه به خانقاه و....(مفصلترين موقعيت احمد است)
آيا مشکل و موقعيت غير متعادل زندگي احمد عذاب وجدان و پشيماني از عمل زشت و ظالمانه است و ميخواهد با دست و پنجه نرم کردن با خودش و خواستههاي نفسانياش از اين موقعيت رهايي يابد؟ در داستان به اين موقعيت اصلا پرداخته نشده است، هيچ حالتي از کشمکش احمد با خودش را شاهد نيستيم. در نتيجه ميبينيم که تحول احمد که پشيماني از ظلم و ... باشد، خيلي آني صورت گرفت که براي مخاطب باور پذير نيست.
در داستان فقط گفته شده که احمد متحول گشته است، اما نشان داده نشده است. فرايند تحول چطور بوده؟؟؟ اين سوال اساسي است. چه چيزي باعث تحول شده است؟ اساسا مقتضاي تحول، پشيماني و پذيرش توبه براي چنين فردي به خانقاه رفتن و قطب شدن نيست، بلکه ميبايست از همه کساني که مورد ظلم وي واقع شده بودند طلب حلاليت ميکرد که چنين کاري را از وي شاهد نيستيم، لذا شيخ احمد يا همان نظامي ظالم سابق، نه تنها نميتواند يکي از شخصيتهاي اصلي رمان باشد، بلکه در خط داستاني مربوط به خودش نيز نميتواند شخصيت اصلي باشد، مگر در موقعيت بعد از وارد شدن به خانقاه که به ديگران ميگويد شلاقش بزنند و يا موقعيت فراخواندن پسرش زکريا و نيز ترفندهايي براي باوراندن زکريا مبني بر عروجش به آسمان که اين موقعيتها به نسبت کل رمان و يا حتي به نسبت خط داستاني اول، در حکم خرده پيرنگ هستند و ايفاي نقش در خرده پيرنگ باعث نميشود که بتوانيم وي را يکي از شخصيتهاي اصلي در نظر بگيريم.
زکريا نيز از نيازهاي داستاني و دراماتيکي که در سرتاسر داستان با او همراه باشد و وي را به تلاش از برون رفت از موقعيت غير متعادل وادار کندبرخوردار نيست.(به جز تلاش براي شناختن پدرش که با مراجعه به خاله مادرش در روستاي مادري أش از آن سر در ميآورد(درحد يک داستان کوتاه) و همچنين سر در آوردن از حيله پدر سر قضيه عروج به آسمان در بعد از مرگ باز هم درحد داستان کوتاه ) در قضيه تأسيس و راه اندازي انجمن ادبي شفق هر چند تلاشهايي دارد، اما اقدام و اکتي دراماتيک و داستاني نيست اگر اين کار را انجام نميداد چه ضرري متوجه او ميشد؟
بيشتر شاهد روزهاي زندگي و خاطرات زکريا هستيم که البته در مواردي جالب و شنيدني هستند. از اين رو زکرياشرف نيز شخصيت اصلي و محوري رمان نيست.
شمس شرف که نسل سوم آدمهاي داستان است کمترين حضور را در داستان دارد. برشهايي از عشق ناکام وي و حوريه است .اين خط داستان روايتي سطحي و به مراتب نازلتر از دو داستان ديگر است. هرچند به لحاظ سانتي مانتال از قوت برخوردار است. تنها نقطه قابل توجه نهفته در داستان شمس رمز گشايي وي از يکي از گرههاي داستان است که در وصيت نامه پدرش به آن بر ميخورد و آن يافتن امانتياي است که مربوط به حوريه است و بايد به او برسد.
با توجه به مطالب فوق رمان فاقد شخصيتي محوري است که شاخصههاي شخصيت اصلي را دارا باشد. خرده پيرنگهاي داستان نيز شخصيتها و ماجراهاي خاص خودشان را دارا هستند. نظير اعدام سليمي، ازدواجش و....
داستان از جنبههاي سورئال نيز برخوردار است که به تکلم حيوانات نظير سگ و خنجر(212و...) مربوط است.
داستان از ايجاز مورد نياز برخوردار نيست. تکرار و زيادهگوئي نيز در آن زياد است.بيترديد ميشود داستان را در حجمي کمتر از اين روايت کرد. زبان داستان علي رقم خاص و چند گونه بودنش ساده و روان است. هر کدام از سه خط داستاني با توجه به ويژگيهاي موضوعي، زماني و شخصيتي خودشان از زبان خاص خود و متفاوت از ديگري بر خوردار هستند. مثلا زبان مربوط به روايت قطب به ادبيات خاص عرفاني نزديک است.
اشکالات محتوايي
داستان به لحاظ محتوا، به نوعي، بيهويتي و سر در گمي ايرانيان در نسلهاي متفاوت اشاره ميکند. پيام پوچي و بيسر انجامي و بدبيني نيز از اين متن هويداست. هر کدام از افراد اين رمان که مربوط به سه نسل ايراني هستند دچار نوعي بي هويتي و سردرگمي بي سرانجامي هستند. هيچ کدام کار تمام کرده و به سرانجام رسيدهاي ندارند. شيخ احمد ميخواهد کارش را با پسرش براي بعد از خود ادامه دهد اما اين خدعهاي بيش نيست. زکريا هم نميتواند وصيت پدر را به سر انجام رساند و کتابش را چاپ کند.
انجمن شفق در رسيدن به اهدافش نا موفق است. کودتاي سال سي و دو خود روايتي ديگر از اين دست است. خيانتهاي متقابل سليمي و مجد و نيز ناکامي سليمي، نرسيدن حوريه و شمس به هم ديگر و....
نويسنده در برخي جاها از دين و دين داري چهرهاي نامناسب ارائه ميدهد.فرمانده قشون وقتي وارد روستاها ميشود براي گناه نکردن و اجراي سنت پيامبر(ص)،مردم را مجبور ميکند تا زني را براي ازدواج با وي آماده کنند و به عقدش در آورند.(صفحه50: خدا وکيلي رئيس قشوني که از آن همه راه آمده تا از دست ياغي و آدم کش تفنگش را بگيرد، بايد در خاتون آباد بي زن بماند تا بيخودي دچار معصيت شود؟ اين از انصاف شماست و براي خاتون آباديها توضيح ميدادهاند که رئيس قشون جماعت که نميخواهد کار بي رضاي خدا بکند، رئيس قشون بي چاره باخداست، و عقد شرعي ميکند، حتي مبلغ مهر و شير بها را هم ميدهد، مبادا زير دين کسي باشد، رئيس قشون که نميخواهد بي رضاي خدا از خاتون آبادي مفت و مجاني زن ببرد! بايد سر بي زن بر زمين بگذارد تا زمين و زمان برايش فحش بفرستد؟)
مردم هم براي نجات جان و مالشان تسليم ميشوند و قيصو را به عقد احمد رئيس قشون در ميآورند، حال آنکه بر کسي پوشيده نيست که يکي از ارکان صحت عقد رضايت همسر ميباشد. اساسا کسي که نميخواهد گناه بکند کسي را هم وادار به ازدواج اکراهي نميکند. مهمتر از همه اينکه ملا محمد روحانياي که در صفحه 54خطبه عقد را ميخواند اشارهاي به لزوم اجازه عقد از زن ندارد. اين در صورتي است که عاقد لزوما بايد با اجازه از طرفين عقد را بخواند. چطور روحاني چنين کاري نکرد؟
همچنين احمد بعد از چند روز به راحتي و با پرداختن مهريه قيصو را طلاق ميدهد و به دنبال کار خود ميرود.
سوال اينجاست که اين روايت زن ستيزانه از مناسبات شرعي از خصومت ابوتراب خسروي نسبت به احکام مقدس شرعي نشأت ميگيرد يا از بياطلاعي و بيسوادي وي نسبت به مناسبات فرهگني ديني؟
در ادامه در صفحه 60 وقتي قيصو متوجه ميشود که حامله است ميخواهد بچهاش را سقط کند ولي ملا محمد به خاطر حرمت شرعي عمل مانع وي ميشود .چطور ملا محمد نسبت به اين حکم آگاهي و حساسيت دارد، ولي نسبت به حکم عقد ناآگاه است؟
تم خيانت، مثلث عشقي، روابط غير مشروع و اباحه گرايانه بين افراد در موارد متعدد از ديگر نقدهاي محتوائي وارد بر کتاب است. در صفحه 323 اشرف تکش که زن قانوني وشرعي مجد است دل در گرو سليمي دارد. تکش از مجد طلاق ميگيرد و با سليمي ازدواج ميکند. حوريه که نسبت به شمس نامحرم است با وي رابطه نزديک و بدون رعايت موازين شرعي دارد و....
روح نسبيتگرائي نيز در اکثر جاهاي رمان حاکم است. رمان قضاوتي نسبت به باورهاي مطرح در متن از جمله باورهاي صوفيانه ارائه نميدهد، براي مثال در صفحات 286و287باور اشرف مخلوقات بودن انسانها نقض ميشود و به صراحت چنين ميآيد( همه را دوست بداريد و اصلا مهم نيست کسي را که دوست ميداريد از جنس چه گروهي از مخلوقات حضرت حق باشند که تنها طريقت ماست که انسان را اصلح نميداند و چه بسا که قطب شما و زعيم و مراد شما يک ببر درنده يا يک گرگ اسبق باشد که به فلاح رسيده و...) ولي....