برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

نقد کتاب/ دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

منبع
بروزرسانی
نقد کتاب/ دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
ويکي پي جي/ نام کتاب: دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد نام نويسنده: شهرام رحيميان توضيحات: چاپ دوم - 1383 ناشر : نيلوفر شابک : 8-120-448-964 تعداد صفحه: 112 درباره دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد دکتر نون رماني اجتماعي است که هسته اصلي آن وقايعي است که پس از کودتاي 28 مردا د 1332 در ايران رخ داد . دکتر نون نمادي از روشن فکران در آن بازه زماني است . اين رمان در سال 1380 براي اولين بار به چاپ رسيد. اولين بار اين کتاب در آمريکا به زبان فرانسه چاپ شد و پس از آن در ايران انتشارات نيلوفر آن را چاپ کرد. شخصيت دکتر نون شخصيتي کاملا خيالي است و اين رمان از اين حيث مستند نيست ، اما دکتر فاطمي ، دکتر مصدق ، سرلشگر زاهدي و چند تن ديگر از اطرافيان مصدق در کاراکتر هاي واقعيشان ايفاي نقش کرده اند. خلاصه دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد اين کتاب روايتي راجع به زندگي ، دکتر نون ، حقوقدان و معاون دکتر مصدق است . دکتر محسن نون ، از بچگي عاشق ملکتاج ، دختر عمويش و اين دو به زودي با هم ازدواج کردند . زدنگي محسن و ملکتاج بسيار شيرين بود و همه دوستان و اقوامشان به عشق آن دو حسرت مي خوردند . دکتر نون با دکتر مصدق بود نسبت فاميلي داشت. در زماني که مصدق در تکاپوي نخست وزيري بود ، دکتر نون با نوشتن مقاله اي بلند در روزنامه ها ، در حمايت از دکتر مصدق ، به نخست وزيري او کمک فراواني کرد. پس از به نخست وزيري رسيدن دکتر مصدق ، مصدق به محسن گفت که به دليل اين که دکتر فاطمي را وزير امور خارجه کرده ، نمي تواند او را رئيس قوه قضائيه کند ؛ محسن معاون مصدق شد و به اين ترتيب از نزديک ترين افراد به مصدق محسوب مي شد. تمام فاميل و دوستان و همسايه ها از دکتر نون به خاطر حمايت هايش از مصدق قدرداني مي کردند و از زحماتش پا به پاي مصدق تشکر مي کردند . در ايامي که مصدق کم کم داشت احساس خطراتي مي کرد ، يک روز دکتر نون و دکتر فاطمي را احضار کرد و از آن ها خواست که در هر شرايطي او را حمايت کنند و اگر قصد چنين کاري را ندارند همين امروز به او بگويند ، دکتر نون و دکتر فاطمي هر دو با او دست برادري دادند و به او اطمينان خاطر دادند که او را تا پايان عمرشان حمايت کنند و هرگز به او خيانت نکنند . چند وقت بعد از اين ماجرا کودتا 28 مرداد اتفاق افتاد . با به وقوع پيوستن کودتا ، دکتر مصدق و دکتر نون و چند نفر ديگر از افراد مصدق در مخفيگاهي ماندند. دکتر نون گفت که اگر پيش ملکتاج برنگردد ملکتاج از نگراني مي ميرد ، مصدق هم که از عمق عشق مصدق و ملکتاج با خبر بود ، به او گفت که پيش ملکتاج برگردد .دکتر نون به سمت خانشان به راه افتاد ، سر کوچه ، نرسيده به خانه ، او را دستگير کردند و حتي اجازه ندادند ملکتاج را ببيند . دکتر نون را به حمامي بردند و او را در آنجا زنداني کردند . با توجه به اين که دکتر نون نزديک ترين فرد به مصدق بوده ،از او مي خواستند يک مصاحبه راديويي بر ضد مصدق انجام دهد تا اجازه بدهند برود . دکتر نون که از شيفتگان مصدق بود و علاوه بر اين به او قول داده بود که هرگز به او خيانت نکند ، به هيچ شکل حاضر نشد چنين مصاحبه اي را انجام دهد . دکتر نون 3 ماه در حمام زنداني بود . تنهايي فشار زيادي به او وارد مي کرد اما به هيچ وجه حاضر نشد با تمام شکنجه هايي که متحمل شده بود ، مصاحبه را انجام دهد . در آخرين روز از حبس انفرادي 3 ماهه دکتر نون ، سرلشگر زاهدي به او گفت که شنيده ام همسرت را خيلي دوست داري ... دکتر نون فرياد کشيد ، التماس کرد که با همسرش کاري نداشته باشند اما به زودي صداي ضجه هاي همسرش را از اتاق کناري شنيد . دکتر نون مي شنيد که همسرش را مورد شکنجه مي و تجاوز قرار مي دهند . هر لحظه از خدا مي خواست که بميرد يا بي هوش شود که صداي گريه هاي ملکتاج را نشنود ، اما نه بيهوش شد و نه مرد . دکتر نون از ترس جان ملکتاج تن به مصاحبه داد ... وقتي از زندان بيرون آمد و به خانه اش برگشت فهميد که زني که شکنجه مي شده ملکتاج نبوده و او صدا را درست تشخيص نداده بود . دکتر فاطمي زير شکنجه ها طاقت آورده بود و لب به هيچ سخني باز نکرده بود و در نهايت هم مرده بود . دکتر نون پس از آزادي دچار عذاب وجدان و سرشکستگي از خيانتي که کرده بود مي شود . اين حالت او را هرگز رها نمي کند . محسن کم کم به الکل روي مي آورد . عمق درد هاي روحي که او متحمل مي شد کم کم براي او ايجاد توهم کرد . محسن مدام دکتر مصدق را مي ديد که دارد به او نگاه مي کند و او را به خاطر خيانتش سرزنش مي کند . محسن تمام لذت هاي دنيا را براي خود منع کرد ؛ وقتي مادرش به ديدنش آمد ، هرچند که با تمام وجود مي خواست که مادرش را در آغوش بگيرد و ببوسد ، اما اين لذت را از خودش گرفت . کم کم توهم دکتر مصدق به محسن گفت که بودن ملکتاج براي زندگي تو لذت به همراه دارد ، و اين گونه بود که آزار هاي محسن به ملکتاج آغاز شد . محسن سال هاي سال همسرش را که حاضر نبودند يک لحظه از هم دور بمانند ، از آغوش خود محروم کرد ؛ محسن قصد داشت با ملکتاج کاري کند که او از آن خانه برود و او را تنها بگذارد تا بيشتر عذاب بکشد ، اما ملکتاج هيچ وقت او را ترک نکرد . حتي زماني که خود دکتر مصدق براي او نامه نوشت که کودتا شرايط خاص است و کاري که محسن براي نجات جان همسرش کرده خيانت محسوب نمي شود ، اما باز هم محسن به حالت عادي برنگشت . دکتر نون که خوش چهره و خوش تيپ ترين مرد فاميل بود ، حالا تبديل شده ود به مردي کثيف و زشت و مي خواره . محسن و ملکتاج سال ها به اين شکل زندگي کردند؛ تا اين که يک روز که ملکتاج براي خريد از خانه بيرون مي رفت ؛ براي دکتر نون پيغام آمد که ملکتاج در يک سانحه رانندگي مرده است. محسن در بيمارستان از پزشک ها خواهش مي کرد که همسرش را از او جدا نکنند و به آن ها مي گفت که ملکتاج زنده است و نمرده اما پزشکان ملکتاج را به سردخانه بردند . محسن از بيمارستان بيرون رفت و از 2 نفر خواست که همسرش را از بيمارستان بدزدند و او را به خانه ببرند و در ازاي اين کار پول خوبي به آن ها داد . جنازه ملکتاج وارد خانه شد و محسن او را روي تختش قرار داد و براي اولين بار بعد از تمام آن سال ها ، به شبح دکتر مصدق که در طول اين سال ها او را رها نکرده بود گفت که نمي خواهد او را ببيند و او را با همسرش تنها بگذارد . دو روز بعد از اين ماجرا ، ماموران به خانه او مي آيند و جنازه ملکتاج ، که دکتر نون بعد از 23 سال قصد معاشقه با آن داشت ، را به بيمارستان منتقل مي کنند و دکتر نون در کلانتري مي نشيند و مرگ ملکتاج را حاشا مي کند ... زاويه ديد دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد زاويه ديد در اين رمان منحصر نيست . داستان از ديد گاه هاي متنوعي بيان مي شود ؛ داناي کل ، قهرمان ، حديث نفس و ... تغيير زاويه ديد در اين اثر بسيار تنگاتنگ و هنرمندانه انجام شده است ، نويسنده با اين کار ، سرگشتگي و پاره پاره شدن دکتر نون را به تصوير مي کشد ؛ يک لحظه دکتر نون مي گويد ، لحظه بعد مصدق او را قضاوت مي کند . در اين رمان علاوه بر اين که گاه راوي به کل تغيير مي کند ، ديده مي شود که در بخش وسيعي از داستان ، ظاهرا راوي يک نفر است ( دکتر نون ) اما همين يک راوي با 2 زبان مختلف سخن مي گويد ؛ گاه از جانب خود مظلوم و ستمديده و گاه از جانب خود خيانتکار . اين شيوه بيان ، تبلور ازهم‌گسيختگي روانيِ شخصيت اصلي است ، شخصيتي که گاه خود روايت دردناکِ فروپاشيِ رواني اش را بازمي گويد و گاه از فرط عذاب وجدان همچون بيگانه‌اي با نَفْسِ خويشتن نظاره‌ گر اَعمال و رفتار پرخاشگرانه‌ اش با همسر خود ميشود. هر يک از اين گفتمان‌ها به صورت تک‌گويي هاي دروني و سيلان اذهانِ دو شخصيت مجزا به خواننده ارائه شده است . زمان و مکان در دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد استفاده از فضاهايي چون زندان ، خانه اي که کسي در آن رفت و آمد ندارد ، حياطي که نور آفتاب به آن نمي تابد ، شکنجه ، ناباروري زندگي مشترک و ... همگي بستري هستند که شرايط خفقان زمان را القا مي کنند . در اين رمان زمان ها بسيار در هم آميخته اند . نويسنده با شکستن توالي زمان و بر هم زدن مرز واقعيت و خيال پيش چشم خواننده ، وقايع حال و گذشته را در هم مي پيچد . اين پيچيدگي ، هنر نويسنده است که هم توانسته آشفتگي زمانه و شخصيت اول داستان را با اين کار به تصوير بکشد و هم خواننده را در سير حوادث جا نگذاشته و خواننده به راحتي مي تواند اتفاقات را از کنه رمان به هم بپيونداند . سبک دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد رمان دکتر نون از رمان هاي مدرن است . اصلي ترين ويژگي که دلالت بر مدرن بودن آن دارد ، گسيختگي روايي ( تغيير پي در پي راوي و برخاستن چند صدا از يک نفر ) در آن است . از ديگر عواملي که مدرن بودن اين اثر راتاييد مي کند ، اين است که از بن مايه هاي اين شيوه ( مدرن ) به چالش کشيدن باور هاي عمومي است . مردم جامعه بدون در نظر گرفتن شرايط دکتر نون در زندان ، صرفا از او توقع داشتند که تن به مصاحبه ندهد ؛ دکتر نون تا آخر عمر در اين تناقض زندگي کرد که کار درست چه بوده ؛ پيروي از باورهاي عمومي و خيانت نکردن يا در نظر گرفتن شرايط خاص و تن به مصاحبه دادن . همان طور که کي بينيد ، يکي از باور هاي عمومي جامعه – ايفاي نقش يک قهرمان در هر شرايط – در سراسر اين رمان مورد چالش واقع شده است . روان‌گسيختگيِ دکتر نون، صورتِ نمادينِ نقضِ اين ملاک‌هاي عقلاني است. جملات برجسته دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دار صفحه اول کتاب : « هرگز کسي اين گونه فجيع به کشتن خود برنخاست که من به زندگي نشستم » احمد شاملو « پشت همين ميز چوبي شهادت مي‌دهم که دکتر نون مُرد، مُرد، مُرد. وقتي او ميمرد، برگ‌هاي زرد و سرخ از شاخه‌هاي تنومند فرزندانش فرو مي باريد، و صداي گوش‌نوازِ خواننده‌‌ محبوبش، دلکش، با جيک‌جيکِ صدها گنجشک و عطر صابوني که دواي درد بوي بدِ پيري نبود، در هم آميخته بود. بله، وقتي او ميمرد، غروب بود، و اگر پاسبان‌ها آن صداي آرامش‌ بخش و آن دَمِ وهم‌ زدا را نمي آشفتند، چه نيازي بود مرده‌ اي که او باشد، يا دکتر نون باشد، يا کسي باشد که با هيچ‌کس، حتي با من، آشنا نيست، با آن تن سرد و لرزان، با اين پتوي نازک و کهنه‌ اي که روي دوشش انداخته‌ اند تا تن عريانش را بپوشاند، مرگش را هم آلوده به وحشتِ حياتش کند و جلوي ميز افسر شهرباني بايستد و شهادت به مرگي بدهد که با بوي خوش عشق و حس دل‌‌انگيز فراموشي و خيره‌ سري آقاي مصدق همراه بود. »