نماد آخرین خبر

قند پارسی/ ذکر «حسین منصور حلاج» در «تذکرة الاولیا»

منبع
بروزرسانی
قند پارسی/ ذکر «حسین منصور حلاج» در «تذکرة الاولیا»
گنجور/ تذکره الاوليا نام کتابي از عطار نيشابوري مي باشد که شامل 560 صفحه مي باشد. تذکرة الاوليا کتابي است به نثر ساده و در قسمت‌هايي مسجع از عطار نيشابوري است. عطار شرح 72 تن از اوليا، عارفان و مشايخ تصوف را با ذکر مکارم اخلاق، مواعظ و سخنان حکمت آميزشان در اين کتاب به تحرير آورده است. در ادامه بخشي از ذکر حسين منصور حلاج در اين کتاب را با هم مي خوانيم: آن في الله في سبيل الله آن شير بيشهٔ تحقيق آن شجاع صفدر صديق آن غرقهٔ درياي مواج حسين منصور حلاج رحمةالله عليه کار او کاري عجب بود و واقعات غرايب که خاص او را بود که هم در غايت سوز و اشتياق بود و در شدت لهب و فراق مست و بي‌قرار و شوريدهٔ روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد وجهدي عظيم داشت و رياضتي و کرامتي عجب و عالي همت و رفيع قدر بود او را تصانيف بسيار است.  بالفاظ مشکل در حقايق و اسرار و معاني محبت کامل و فصاحت و بلاغتي داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستي داشت که کس را نبود و اغلب مشايخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمي نيست مگر عبدالله خفيف و شبلي و ابوالقاسم قشيري و جملهٔ متأخران الاماشاءالله که او را قبول کردند و ابوسعيد ابوالخير قدس الله روحه العزيز و شيخ ابوالقاسم گرگاني و شيخ ابوعلي فارمدي و امام يوسف همداني رحمةالله عليهم اجمعين در کار او سيري داشته‌اند شبلي گفته است که من و حلاج يک چيزيم اما مرا به ديوانگي نسبت کردند خلاص يافتم و حسين را عقل او هلاک کرد اگر او مطعون بودي اين دو بزرگ در حق او اين نگفتندي و ما را دو گواه تمام است و پيوسته در رياضت و عبادت بود ودر بيان معرفت و توحيد و درزي اهل صلاح و در شرع و سنت بود و اين سخن ازو پيدا شد اما بعضي مشايخ او را مهجور کردند نه ازجهت مذهب و دين بود بلکه از آن بود که ناخشنودي مشايخ از سرمستي او اين بار آورد. نقلست که در شبانروزي چهارصد رکعت نماز کردي و برخود لازم داشتي گفتند در اين درجه که توئي چندين رنج چراست گفت: نه راحت درحال دوستان اثر کند و نه رنج که دوستان فاني صفت‌اند ونه رنج در ايشان اثر کند ونه راحت. نقلست که در پنجاه سالگي گفت: که تاکنون هيچ مذهب نگرفته‌ام اما از هر مذهبي آنچه دشوارتر است بر نفس اختيار کرده‌ام وامروز که پنجاه ساله‌ام نماز کرده‌ام وهرنمازي غسلي کرده‌ام. نقلست که در ابتدا که رياضت مي‌کشيدي دلقي داشت که بيست سال بيرون نکرده بود روزي بستم ازوي بيرون کردند گزندهٔ بسيار دروي افتاده بود يکي از آن وزن کردند نيمدانک بود. نقلست که يکي به نزديک او آمد عقربي ديد که گرد او مي‌گشت قصد کشتن کرد حلاج گفت: دست از وي بدار که دوازده سالست که تا اونديم ماست و گرد ما مي‌گردد. و پرسيدند که عارف را وقت باشد گفت: نه از بهر آنکه وقت صفت صاحب است و هر که با صفت خويش آرام گيرد عارف نبود معنيش آنست که لي مع الله وقت پرسيدند که طريق به خداي چگونه است گفت: دو قدم است و رسيدي يک قدم از دنيا برگير و يک قدم از عقبي اينک رسيدي به مولي. پرسيدند از فقر گفت: فقر آن است که مستغني است از ماسوي الله و ناظر است بالله. و گفت: معرفت عبارتست از ديدن اشياء و هلاک همه در معني. وگفت: چون بنده به مقام معرفت رسد غيب بر او وحي فرستد و سر او گنگ گرداند تا هيچ خاطر نيايد او را مکر خاطر حق. و گفت: خلق عظيم آن بود که جفاء خلق در تو اثر نکند پس از آنکه حق را شناخته باشي. وگفت: توکل آن بود که در شهر کسي را داند اوليتر بخوردن ازخود نخورد. و گفت: اخلاص تصفيهٔ عمل است از شوايب کدورت. و گفت: زبان گويا هلاک دلهاي خموش است. وگفت: گفتگوي در علل بسته است و افعال در شرک و حق خالي است از اين جمله و مستغني است قال الله تعالي و ما يؤمن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون. و گفت: بصاير بينندگان ومعارف عارفان ونور علماء رباني و طريق سابقان ناجي و ازل و ابد و آنچه در ميان است از حدوث است اما اين آنچه دانند لمن کان له قلب او القي السمع و هو شهيد. وگفت: در عالم رضا اژدهايي است که آنرا يقين خوانند که اعمال مژده هزار عالم درکام او چون ذره است در بياباني. و گفت :ما همه سال در طلب بلاي او باشيم چون سلطاني که دايم در طلب ولايت باشد. و گفت: خاطر حق آن است که هيچ چيزمعارضه نتواند کرد آنرا. و گفت: مريد در سايهٔ توبه خود است و مراد در سايهٔ عصمت. و گفت: دنيا بگذاشتن زهد نفس است و آخرت بگذاشتن زهد دل و ترک خود گفتن زهد جان. پس هر کسي سنگي مي‌انداختند شبلي موافقت راگلي انداخت حسين منصور آهي کرد گفتند ازين همه سنگ هيچ آه نکردي از گلي آه کردن چه معني است گفت: از آنکه آنها نمي‌دانند معذوراند ازو سختم مي‌آيد که او مي‌داند که نمي‌بايد انداخت. پس دستش جدا کردند خنده بزد گفتند خنده چيست گفت: دست از آدمي بسته باز کردن آسان است مرد آنست که دست صفات که کلاه همت ازتارک عرش در مي‌کشد قطع کند پس پاهايش ببريدند تبسمي کرد گفت: بدين پاي سفر خاکي مي‌کردم قدمي ديگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانيد آن قدم را ببريد پس دو دست بريده خون آلوده در روي در ماليد تا هر دوساعد و روي خون آلوده کرد گفتند اين چرا کردي گفت: خون بسيار از من برفت ودانم که رويم زرد شده باشد شما پنداريد که زردي من ازترس است خون در روي ماليدم تا در چشم شما سرخ روي باشم که گلگونهٔ مردان خون ايشان است گفتند اگر روي را بخون سرخ کردي ساعد باري چرا آلودي گفت: وضو مي‌سازم گفتند چه وضو گفت: رکعتان في العشق لايصح وضوء هما الا بالدم در عشق دو رکت است وضوء آن درست نيايد الا به خون پس چشمهايش برکندند قيامتي از خلق برآمد بعضي مي‌گريستند و بعضي سنگ مي‌انداختند پس خواستند که زبانش ببرند گفت: چندان صبر کنيد که سخني بگويم روي سوي آسمان کردو گفت: الهي بدين رنج که براي تو بر من مي‌برند محرومشان مگردان و از اين دولتشان بي‌نصيب مکن الحمدلله که دست و پاي من ببريدند در راه تو و اگر سر از تن بازکنند در مشاهدهٔ جلال تو بر سر دار مي‌کنند پس گوش و بيني بريدن وسنگ روان کردند عجوزهٔ با کوزهٔ در دست مي‌آمد چون حسين را ديدگفت: زنيد ومحکم زنيد تا اين حلاجک رعنا را با سخن خداي چه کار آخر سخن حسين اين بود که گفت: حب الواحد افراد الواحد و اين آيت برخواند نقلست که شبلي گفت: آن شب بسر گور او شدم و تا بامداد ناز کردم سحرگاه مناجات کردم وگفتم الهي اين بندهٔ تو بود مؤمن و عارف و موحد اين بلا با او چرا کردي خواب بر من غلبه کرد بخواب ديدم که قيامت است و از حق فرمان آمدي که اين از آن کردم که سرما با غير گفت. آمرزيده باد که چون بخواند کاتب وناشر را بفاتحه ياد کند.