نماد آخرین خبر

نقد کتاب/ نقد و تحلیلی بر کتاب «ملکه پهلوی»

منبع
کتابستان
بروزرسانی
نقد کتاب/ نقد و تحلیلی بر کتاب «ملکه پهلوی»
کتابستان/ کتاب «ملکه پهلوي» که حاصل مصاحبه سه تن از فعالان بنياد تاريخ شفاهي ايران (مستقر در لندن) با خانم تاج‌الملوک (همسر دوم رضاخان) است، به دليل برخورداري وي از قدرت پنهان، اما بسيار تعيين کننده در عصر پهلوي اول و دوم، از ارزش تاريخي قابل ملاحظه‌اي برخوردار است. تاج‌الملوک، فرزند تيمورخان آيرملو (از افسران قزاق) در ارديبهشت 1276 ه.ش در بادکوبه (باکو) به دنيا آمد. چند سال قبل از پيروزي بلشويک‌ها و سقوط تزار روسيه، پدرش مأمور خدمت در ديويزيون قزاق شد و تاج‌الملوک و دو خواهرش به همراه پدر و مادر، در غيبت تنها برادرشان - که در قفقاز گم شده بود- به ايران آمدند. وي در فروردين 1294 با رضاخان ميرپنج که به سبب نجات دادن جان پدرش در جبهه بادکوبه به خدمت شخصي وي درآمده بود، ازدواج کرد. حاصل اين ازدواج، تولد محمدرضا، اشرف، شمس و عليرضا بود، و حاصل ازدواجهاي بعدي رضاخان با توران اميرسليماني و عصمت دولتشاهي (هر دو از قاجار) نيز غلامرضا (فرزند توران) و احمدرضا، عبدالرضا، حميدرضا، محمودرضا و فاطمه (فرزندان عصمت) شد. تاج‌الملوک در مارس 1979 (1358) در بيمارستان مرکزي نيويورک درگذشت و جنازه همسر پهلوي اول به سبب امتناع فرزندانش از پرداخت هزينه دفن، توسط شهرداري نيويورک در يک گور دسته‌جمعي در کنار افراد معتاد، ولگرد، بي‌خانمان و جنازه‌هاي فاقد هويت دفن گرديد.
نقد ونظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران : کتاب «ملکه پهلوي» که حاصل مصاحبه سه تن از فعالان بنياد تاريخ شفاهي ايران (مستقر در لندن) با خانم تاج‌الملوک (همسر دوم رضاخان) است، به دليل برخورداري وي از قدرت پنهان، اما بسيار تعيين کننده در عصر پهلوي اول و دوم، از ارزش تاريخي قابل ملاحظه‌اي برخوردار است. هرچند خانم تاج‌‌الملوک تنها بخش ناچيزي از اطلاعات خود را براي ثبت در تاريخ بازگو کرده و شايد بتوان مدعي شد بيان همين مقدار خاطرات نيز عمدتاً در دفاع از عملکردها، پاسخگويي به انتقادات و رفع و رجوع ناهنجاريهاي آن دوران صورت گرفته است، اما از آنجا که وي را علي رغم برخورداري از قدرت زياد در حاکميت پهلوي نمي‌توان عنصري سياسي پنداشت، نتوانسته در مقام دفاع از همسر يا فرزندش محمدرضا، خاطرات خود را به نوعي عرضه دارد که حقايق بيشتري از خلال آن استخراج نشود. براي نمونه وي سواد خواندن و نوشتن نداشتن همسرش را به گونه‌اي توجيه مي‌کند که هر ايراني فهيم از چنين اعترافي شوکه مي‌شود، چرا که وي دستيابي فردي بي‌سواد به فرماندهي کل قشون و سپس سلطنت را نشان از لياقت اين فرد دانسته است و مي‌گويد: «پس اين ضعف از رضا نبود که سواد نداشته بلکه قوت او بود که علي‌رغم بي‌سوادي، به آن مقام رفيع رسيد و فرمانده کل قشون (سردار سپه) شد» (ص222) در اين کتاب همچنين خانم تاج‌‌الملوک براي جبران ضعف و بي‌سوادي همسرش اعتراف سنگين‌تري نيز دارد که بسيار حائز اهميت است و آن اذعان به اشتغال رضاخان در سفارت انگليس در تهران است. البته به رعم ايشان اين اشتغال موجب آداب (فرهنگ) آموزي همسرش شده و نقطه قوتي محسوب مي‌شود که مي‌توانسته بي‌سوادي وي را تحت پوشش قرار دهد. در اين زمينه خانم تاج‌الملوک مي‌گويد: ‌«خود رضا مدتهاي مديدي قراول (نگهبان) سفارت انگليس بود و چون آدم باهوشي بود از انگليسي‌‌ها آداب آموخته بود.»‌(ص134) البته اين سرکار خانم ترجيح مي‌دهد در اين بخش از کتاب که بحث رفع و رجوع بي‌سوادي رضاخان در ميان است،‌جايگاه همسرش را در سفارت انگليس کمي تغيير دهد که علت آن نيز چندان غير قابل درک نيست. بر اساس مستندات متواتر تاريخي، رضاخان سالها، مهتري اسبان سفارت انگليس را بر عهده داشته است و جالب اين که خانم تاج‌‌الملوک نيز در بخش ديگري از خاطرات خود به اين واقعيت اعتراف دارد و مي‌‌گويد:‌ «رضا در نوجواني ... مدتها شاگرد مسگري بوده ... بعدها چند شغل ديگر را هم تجربه مي‌کند که آخر سر جزو ابواب جمعي اصطبلخانه سفارت انگلستان مي‌شود و در آنجا اسبها را تيمار مي‌کرده است. پس از اين مرحله وارد ديويزيون قزاق مي‌شود.» (ص33) حال، چه او را نگهبان و چه نظافت کننده اسبان و محل نگهداري آنها در سفارت انگليس بدانيم و حتي اگر روايت دوم خانم تاج‌الملوک را به حقيقت نزديکتر بپنداريم، ‌آيا براي هر ايراني علاقه‌مند به اين مرز و بوم، مايه تحقير نخواهد بود که انگليسي ها بعد از مسلط شدن بر ايران، قراول (يا مهتر) سفارت خود در تهران را بر مقدرات يک ملت بزرگ و با فرهنگ مسلط سازند و به اصطلاح وي را بر تخت شاهي نشانند؟ اشارات ديگر خانم تاج‌الملوک به انتخاب مستقيم رضاخان توسط افسران انگليسي نيز بوضوح چگونگي طي کردن مدارج ترقي توسط وي را بيان مي‌دارد: «يک روز رضا آمد و خبر داد که ژنرال ديکسن انگليسي با همه افسران طراز اول صحبت کرده و او را براي فرماندهي قشون پسنديده و انتخاب کرده است. حالا يک عده پيدا نشوند و اين حرف مرا مدرک قرار بدهند و بگويند رضا آدم انگليسي‌‌ها بود و چه و چه» (137) ايراني نبودن رضاخان و همسرش و مهاجر بودن خانواده هر دو از يک سو و در خدمت قواي قزاق قرار داشتن حتي بعد از آمدن به ايران از سوي ديگر از جمله نکات بسيار قابل تأمل در خاطرات خانم تاج‌الملوک است. ايشان در مورد چگونگي آمدنشان به ايران مي‌گويد:‌ « پدر مرحومم افسر عالي رتبه ديويزيون قزاق بود ... در آن موقع ايران ارتش منظم نداشت و تزار روسيه يک لشکر از قزاق‌ها را به واسطه درخواست شاه قاجار به ايران فرستاده بود. افرادي که در اين لشکر خدمت مي‌کردند عموماً از اتباع قفقازيه بودند، ولي فرماندهي آنها با افسران روس بود.» (ص21) قواي قزاق در آستانه فروپاشي نظام تزاري در روسيه، توسط انگليسي‌ها در ايران سازماندهي شد و مجدداً آنها را به کشور خودشان گسيل داشتند تا مانع از پيروزي انقلاب بلشويکها شوند. خانم تاج‌الملوک در اين باره مي‌گويد: «پدرم همراه قزاق‌ها و انگليسي‌ها رفت و چند ماهي در جبهه‌هاي متفرقه جنگيد و خسته و کوفته به ايران بازگشت. او در مراجعت اطلاع داد که يک سرباز در جبهه جان او را از مرگ حتمي نجات داده است. اين سرباز فداکار کسي نبود الا «رضاشاه» همسر آينده بنده. پدرم در طول اقامت در جبهه جنگ با انقلابيون روسيه (در اطراف بادکوبه)، از اين سرباز خوشش آمده و او را به خدمت شخصي خود گرفته بود. رضا اگرچه در ايران متولد و بزرگ شده بود، اما او هم از يک خانواده مهاجر بادکوبه‌اي بود.» (ص26) به اين ترتيب همزمان با تحولات سياسي در مسکو، قزاق‌‌ها کاملاً در خدمت قواي انگليس‌ که در آن مقطع در ايران حاکميت داشتند،‌ قرار گرفتند. ايراني نبودن قزاقها نيز براي انگليسي ها نقطه قوتي به حساب مي‌آمد، کما اين که بعدها ملت ايران تأثيرات اين عدم تعلق را در دوران پهلوي‌ها بخوبي تجربه کرد. روح بيگانه‌پرستي و عدم اعتقاد به مردم اين مرز و بوم را در تمامي زواياي حکومت 57 ساله اين خانواده مي‌توان ديد و بايد اذعان داشت که انگليسي‌ها در اين مدت از اين عدم تعلق پهلوي ها به ملت ايران بيشترين بهره را بردند. توهينهاي خانم تاج‌الملوک به ملت ايران در طول بيان اين خاطرات، بخوبي احساس عدم تعلق او به اين مرز و بوم را نمايان مي‌سازد. چند نمونه از نوع تلقي همسر رضاخان از مردم ايران مي‌‌تواند گوياي اين بيگانگي باشد: «حالا آدم در انگلستان شاه باشد يک چيزي، اما شاه بودن در مملکت ايران يا افغانستان دو قران نمي‌ارزد. اول از همه اينکه مردم حسود هستند و نمي‌‌توانند بهتر از خودشان را ببينند.» (ص352) «چند شب پيش که رضا جان نوه بهتر از عمرم! به ديدنم آمده بود، به او گفتم رضاجان گور پدر سلطنت و مملکت و اين قبيل حرفها(!) الحمدلله پول داري،‌ زياد هم داري، برو دنبال تجارت.» (ص352) «آنها که مي‌‌گويند رضا قلدر بود و زورگوبود سفسطه مي‌کنند. رضا بر ملت بلژيک يا ملت سوئد و دانمارک که حکومت نمي‌کرد، رضا آمده بود شاه يک ملت بي‌سواد و عامي و فاقد هرگونه فرهنگ شده بود.» (ص375) با مروري نه چندان عميق بر اين گونه اظهارات در خاطرات خانم تاج‌‌الملوک مي‌توان بيگانگي روح اين طايفه را با اين سرزمين به وضوح دريافت، البته سياست روي کار آوردن يک خانواده غيرايراني در ايران توسط انگليسي‌ها يک نمونه منحصر به فرد نيست، بلکه اين دولت در بغداد نيز يک خانوده غيرعراقي را به روي کار آورد. قطعاً اين سياست، يعني استفاده از کساني که هيچ‌گونه پيوندي با يک ملت ندارند، بيشترين بازده را براي قواي مسلط بيگانه داشته است. کتاب »ملکه پهلوي» از اين قبيل نورفکني‌ها بر تاريخ يکصدساله اخيرمان فراوان دارد که هر يک به نوبه خود مي‌تواند علاقه‌مندان تاريخ را در زمينه تبعات شوم نفي استقلال سياسي يک ملت به انديشه و تأمل وادارد و به آنها يادآوري کند که در صورت تسلط بيگانگان بر يک کشور چه سرنوشتي نصيب آن ملت خواهد شد. انتشار کتاب «ملکه پهلوي» در ايران علاوه بر نکات مورد اشاره، ‌يک مسئله ديگر را نيز روشن ساخت و آن اينکه در داخل کشور جرياناتي فعالند تا در مقابل کمترين آگاهي بخشي به جامعه، بسرعت ايجاد مانع کنند. در دو دهه گذشته دلايل عديده‌اي از جمله بي‌توجهي مسئولان و اداره‌کنندگان امور اجرايي به مقولات فرهنگي، وجود درگيريهاي متعددي چون جنگ تحميلي، ‌حضور جريان متمايل به فرهنگ غرب در حاکميت که چندان مايل به روشن شدن آثار و عواقب تسلط انگليسي‌ها و سپس آمريکاييها بر سرنوشت کشور در دوران پهلوي نيستند و ... موجب شد تا کمتر واقعيتهاي تاريخي به نسلهاي بعدي منتقل شود، اما اکنون که جريانات وابسته به پهلوي‌ها در خارج کشور اميد تجديد دوران گذشته را کاملاً از دست داده‌‌اند، با انگيزه‌هاي گوناگون اقدام به انتشار بخشي از خاطرات خود يا عناصر اصلي دربار مي‌نمايند. نکته قابل تأمل اينکه حتي در برابر چنين پديده‌اي که انگيزه‌هاي آن در خارج کشور شکل گرفته است،‌ مقاومت ملموسي در داخل کشور وجود دارد. از جمله اين مقاومتها در قبال آگاهي‌يابي نسل سوم انقلاب را مي‌توان در قالب انتشار کتاب ديگري تحت عنوان «تاج‌الملوک» سراغ گرفت. انتشار اين کتاب داستان گونه بلافاصله پس از انتشار کتاب «ملکه پهلوي» به کوشش انتشارات «زرياب» به قلم فردي که چندان تمايلي به روشن شدن کامل هويتش نداشته و لذا نام کوچک خود را به اختصار «الف» مي‌آورد و نام فاميل خود را جمشيدي لاريجاني اعلام داشته، صورت گرفته است. نويسنده در مقدمه‌اي بر کتاب خويش که در سال 1380 منتشر شده، با امضايي به تاريخ 1377 (؟!) چنين مي‌نويسد: «بنابراين، اين کتاب داستان زندگي زني به نام تاج‌الملوک پهلوي است، افسانه و حقيقت. حقيقتي آميخته به افسانه يا افسانه‌اي که از حقيقت ساخته شده است. حقيقت يا افسانه؟! شايد هر دو و شايد هيچ کدام»‌ (ص 24) نويسنده به اين ترتيب براي خود مجوزي ساخته و پرداخته است تا بسياري از حقايقي را که در کتاب «ملکه پهلوي» آمده، تحريف کند و با داستانسرايي، اظهارات خانم تاج‌‌الملوک را در مورد وضعيت پهلوي‌ها که خود سندي قابل اتکاست کاملاً تغيير دهد. شايد از مهمترين و آموزنده‌ترين موضوعات در سرگذشت خانم تاج‌‌الملوک، مسئله مرگ او و مسائل متعاقب آن است. لذا بي‌جهت نيست که در کتاب «تاج‌الملوک» بيشترين اهتمام به مخدوش کردن اين فراز مبذول داشته شده است. چگونگي پايان زندگي ملکه مادر به روايت سه تن از فعالان بنياد تاريخ شفاهي - که در آن ايام درگير مصاحبه با وي بوده‌اند – در انتهاي کتاب «ملکه پهلوي» به صورت يادداشتي جداگانه آمده و قطعاً روشنگر بسياري از واقعيتهاست. با اين وجود آقا يا خانم جمشيدي لاريجاني تلاش مبسوطي مبذول داشته‌اند تا اين فراز مهم تاريخي مخدوش شود. هرچند ايشان در ابتداي کتاب خود در اين ارتباط مطلبي از کتاب «پس از سقوط» نوشته احمدعلي مسعود انصاري را نقل مي‌کند:‌ «وقتي ملکه مادر در نيويورک فوت کرده بود،‌ براي کفن و دفن او احتياج به دوازده هزاردلار پول نقد بود که هيچ کدام از افراد خانواده حاضر به پرداخت آن نبود و هر کس به ديگري حواله مي‌داد و کار افتضاح چنان بالا گرفت که آرمائو از ياران راکفلر و دوست خانوادگي پهلوي ها از نيويورک با من تماس گرفت و بالاخره من پول لازم را حواله کردم تا بعد تکليف پرداخت آن روشن شود. و تازه خود ملکه مادر ثروت زيادي داشت و وراث مي‌دانستند بالاخره اين پول از محل ثروت خود ملکه قابل دريافت است.» (پس از سقوط ص 174) اما با وجود اطلاع از اين روايت و انعکاس و نقل آن، نويسنده محترم اين فصل از کتاب را با اطلاعيه‌اي از رضا پهلوي به پايان مي‌برد که کاملاً در تعارض با مطلب انصاري است:‌ «با قلبي آکنده از تأسف و تأثر درگذشت شادروان علياحضرت تاج‌الملوک ملکه پهلوي، مادر بزرگ خود و مادر گرامي اعليحضرت محمدرضا پهلوي شاهنشاه فقيد ايران را، ‌در نتيجه يک دوره کسالت ممتد،‌ در کشور مکزيک به اطلاع هموطنان عزيز مي‌رساند. نظر به مقتضيات کنوني و اوضاع فوق‌العاده حاکم بر کشور عزيزمان ايران جنازه آن فقيد سعيد در محلي به وديعه گذارده خواهد شد. رضا پهلوي» البته آقا يا خانم جمشيدي لاريجاني براي برطرف ساختن برخي تناقضات بين دو روايتي که يکي را از آقاي انصاري و ديگري را از رضا پهلوي نقل کرده، ‌مسئله مجعول انتقال جنازه ملکه پهلوي از آمريکا به مکزيک را در قالب داستان پردازي مطرح ساخته است اينکه قدرت داستان‌پردازي ايشان تا چه حد خواهد توانست پژوهشگران تاريخ را اغناء کند، بحث ديگري است. دستکم در اين زمينه، اين داستان‌پردازي مسئله را غامضتر ساخته است؛ زيرا انصاري و بسياري از روايتگران تاريخ پهلوي بر اين نکته تصريح کرده‌اند که هيچيک از فرزندان ملکه مادر و حتي نوه ميلياردر وي حاضر به پرداخت هزينه بيمارستان و کفن و دفن عادي وي نشده‌اند. اکنون چگونه مي‌توان پذيرفت که علاوه بر تقبل اين هزينه‌ها، هزينه به مراتب سنگين‌تر انتقال جنازه به مکزيک نيز پرداخت شده است؟ براستي اگرچنين هزينه‌اي پرداخت شده باشد بنابراين بايد حداقل محل دفن وي مشخص باشد، اما اطلاعيه‌ سراسر تناقض رضاپهلوي مطالب ديگري را مطرح مي‌سازد. ادعا شده ملکه مادر در مکزيک دارفاني را وداع گفته است. همچنين طي جمله‌اي احساسي! ادعا شده جنازه آن مرحومه در جايي به وديعه گذاشته شده است که قطعاً محل مورد اشاره جايي جز گودال شهرداري نيويورک نمي‌‌تواند باشد والا مي‌بايست اين محل جهت اطلاع و مراجعه بازماندگان و دوستان به مناسبتهاي مختلف وبرگزاري مراسم سالگردها اعلام مي‌شد. مجهول گذاشتن محل دفن در اين اطلاعيه، خود به قدر کفايت گوياست و کار را بر جريانات مورد اشاره در داخل کشور بسيار سخت کرده است. در اين ميان روايت انصاري در مورد ارسال پول ممکن است درست باشد. هرچند انصاري مشخص نکرده اين پول را از اروپا براي چه کسي در آمريکا ارسال داشته تا وي عهده‌دار امور شود، اما مي‌تواند پول ارسالي وي نيز سرنوشت مشابه پولي را پيدا کرده باشد که فرح ديبا براي غلامرضا پهلوي به همين منظور فرستاد. در آخرين مقال از اين نقد ذکر اين نکته خالي از لطف نخواهد بود که خاطرات خانم تاج‌‌الملوک در کنار آگاهي بخشي‌هايش، داراي تناقضات بسياري نيز است. براي نمونه در جايي از دکتر مصدق بسيار به نيکي ياد مي‌کند و در جايي ديگر بشدت او را به زير سؤال مي‌برد همچنين يکي از تناقضات وي در مورد خدمات رضاخان زمينه تأمل محققان را فراهم مي‌آورد؛ زيرا وي از يک سو خدمات عمراني‌اي را که آلماني‌ها در جريان جنگ جهاني در ايران صورت دادند تماماً‌ به حساب رضاخان مي‌گذارد و از ديگر سو اعترافي در مورد وضعيت ارتش در پايان بيست سال سلطنت همسرش دارد که بخوبي لياقتها و توانمندي شخصي وي را روشن مي‌سازد و تاريخ پژوهان مي‌توانند بين پروژه‌هايي که آلماني‌ها براي تسهيل پشتيباني از قواي اعزامي خود به اتحاد جماهير شوروي همچون احداث خطوط مراسلاتي راه‌آهن و ... در ايران به انجام رساندند با وضعيت اموري که رضاخان شخصاً سالها مسئوليت مستقيم آنها را به عهده داشت مقايسه‌‌اي به عمل آوردند و به قضاوت دقيقي نائل آيند. براي نمونه قطعاً در پايان بيست سال سلطنت رضاخان به عنوان يک نظامي، چگونگي وضعيت ارتش مي‌تواند گوياي خدمات و توانمنديهاي وي باشد. به ويژه آنکه ايشان سالها قبل از سلطنت نيز از سوي ژنرال ديکسن به فرماندهي نيروهاي مسلح ايران انتخاب شده بود. در اين زمينه علاوه بر مطالبي که تاريخ‌نويسان در مورد چگونگي وضعيت ارتش گفته‌اند اظهارات خانم تاج‌الملوک مي‌تواند ملاک خوبي براي سنجش باشد:‌ «رزم‌آرا و سرتيپ عبدالله هدايت هم با شدت و حرارت استدلال ‌مي‌کنند که ارتش ايران حتي نمي‌تواند يک ساعت مقاومت کند! رضا کمي بحث و تحقيق و سئوال وجواب مي‌کند و متوجه مي‌شود که فرماندهان در تمام اين سالها براي آنکه اسلحه ها کثيف نشوند و يا معيوب نشوند و مهمات خرج و حيف و ميل نشود چوب دستي به جاي تفنگ به دست سربازها مي‌داده‌اند و سربازها با چوب دستي و تفنگهاي بدلي مشق مي‌کرده‌اند.» (ص293) بنابراين رضاخان که تنها تخصصش نظا‌مي‌گري بود (البته دون پايه) و اين گونه از وضعيت ارتش بي‌اطلاع بود و به آن رسيدگي نمي‌کرد چگونه مي‌تواند به عنوان يک فرد بي‌سواد که به اعتراف همسرش خواندن و نوشتن را بعد از سپهسالاري و به سلطنت رسيدن آموخته است، کارهاي عمراني آلماني‌ها را در ايران در جريان جنگ جهاني دوم، به حساب خود ثبت کند؟ درواقع باتوجه به اينکه حاصل کار رضاخان در ارتش اين بوده که نيروهاي تحت امر وي قبل از رسيدن متفقين به مرز ايران متواري مي شوند و حتي يک گلوله نيز در برابر قواي متجاوز شليک نمي‌کنند، بخوبي مي‌توان نسبت به توانمنديهايي که بعدها در دوره فرزندش تاريخ‌نويسان درباري به نام وي به ثبت رسانده‌اند قضاوت جامعي داشت. پهلوي اول در يادداشتهايش که بخشي از آن را خانم تاج‌الملوک در اين کتاب آورده است، در مورد ملاقات خود با سفير و برخي اعضاي سفارت آلمان مي‌گويد:‌ «اينطور که آلمان‌ها گفتند مأموران شما معتاد به افيون هستند و در خواب غفلت به سر مي‌برند، اگرچه خودم را از اين حرف ناراحت نشان دادم، اما از شهامت و راستگويي اعضاي سفارت آلمان خوشم آمد» (ص290) حال ببينيم عامل ترويج ترياک و ساير افيونها چه کسي بوده و ريشه اين درهم ريختگي و لجام گسيختگي را بايد در کجا سراغ گرفت: «رضا مطابق عادت مالوف صبحها که از خواب بلند مي‌شد به اندازه يک پشت ناخن ترياک استعمال مي‌کرد و ايضاً‌ شب هم! ملوانان هندي که با ترياک آشنا بودند وقتي بوي ترياک از کابين رضا بيرون مي‌زد، پشت در کابين ازدحام مي‌کردند تا از بوي ترياک کيفور شوند!‌ کاپيتان انگليسي و يکي از دو صاحب منصب عمده هم که با رضا طرح دوستي ريخته بودند به کابين او مي‌رفتند و يکي دو بست مي‌زدند. فايده اين مسافرت يکي هم اين بود که چند نفر از خدمه کشتي بندرا تا رسيدن ما به مقصد ترياکي شدند! (ص321) موضوعات متنوعي در اين خاطرات طرح شده است که هر يک مي‌تواند مبناي مطالعه و تحقيقي مستقل باشد. لذا مطالعه دقيق اين کتاب را به همه علاقه مندان به تاريخ اين سرزمين بويژه دانشجويان و پژوهشگران توصيه مي‌کنيم.