نماد آخرین خبر

نویسندگان/ گپ و گفتی با «مهدی فرجی»، برنده سیمرغ بلورین جشنواره شعر فجر

منبع
جيم
بروزرسانی
نویسندگان/ گپ و گفتی با «مهدی فرجی»، برنده سیمرغ بلورین جشنواره شعر فجر
جيم/ بعد از آمدنش به مشهد و دعوت شدنش به يک شب شعر، درست در وانفساي هجوم بردن حضار براي امضا گرفتن به سختي ساعت و مکان مصاحبه را هماهنگ مي‌کنيم. بخشي از ديالوگ‌هاي شاعر دوست داشتني و شوخ طبع براي گريختن از مصاحبه اين‌ها بود: «من صبح مي‌خوام بخوابم شاعر که صبح بيدار نميش‌ه شاعر باس تا ظهر بخوابه»، «يازده صبح که زوده من هميشه يک بيدار ميشم به خاطر شما ميتونم يازده صبح بيدار بشم!»، «يک ساعت؟! چه خبره؟ يک ربع، ده دقيقه بسه، مخاطب خسته مي‌شه مصاحبه کوتاه خوبه!»، «همينجا چند تا سوال بپرسيد خب!» بعد از کلي دوندگي و هماهنگي اين گفت‌و‌گو سه ساعت قبل از رفتنش از مشهد و در لابي مهمانسرايي که در آن اقامت داشت، صورت مي‌گيرد. گفت‌و گويي نه چندان کوتاه با «مهدي فرجي»، برنده سيمرغ بلورين جشنواره بين المللي شعر فجر، نفر اول جشنواره سراسري شعر جوان و جشنواره شعر ايران ما و جشنواره شعر خليج فارس، نفر سوم سومين جشنواره بين المللي شعر فجر، برنده جايزه ادبي طهران و... سخن کوتاه مي‌کنم و بيش از اين به معرفي نمي‌پردازم چرا که اگر حتي سر سوزني شعر دوست باشيد، نام او و کتاب‌هايش را شنيده‌ايد. + چگونه پا به عرصه شعر و شاعري گذاشتيد؟! - پدرم شهريار و سعدي را خيلي دوست داشت. برادر بزرگترم هم در رشته ادبيات درس مي‌خواند و اين باعث شد که از همان کودکي با ادبيات و شعر بيگانه نباشم. در کلاس چهارم، کتاب بوستان را خواندم. در کلاس پنجم هم دبيري داشتيم که من را در اين‌مورد خيلي تشويق مي‌کرد. رفته‌رفته فهميدم که مي‌توانم چيزهايي بنويسم و در دوره راهنمايي و در زنگ‌هاي انشاء اغلب شعر مي‌نوشتم. آرام‌آرام و با تشويق بعضي از دبيرانم، اين علاقه در من شدت گرفت و باعث شد که سرودن شعر را جدي‌تر دنبال کنم. + چه زماني شعر شما، پا به يک دوره جديد گذاشت؟ (منظورم دوره پختگي و مطرح شدن شعرتان است) - در کاشان که زندگي مي‌کردم، با شاعراني مثل آقاي کريمي و آقاي جوادي که افراد پيشرو در جريان شعر امروز بودند، آشنا شدم. بعد از آن هم کتاب‌هاي آقاي بهمني را پيدا کردم و با حسين منزوي آشنا شدم. با خواندن اين شعرها شکل جديدي در زبان و تفکرم ايجاد شد و دوره جديد شعر من شکل گرفت. + از الگوهاي شعري‌تان بگوييد. - شهريار را خيلي دوست داشتم، هنوز هم دارم و خيلي از شعراي ديگر را اما مستقيما از شخص خاصي الگو نگرفتم و سعي کرده‌ام که هميشه از ويژگي چند شاعر تاثير بپذيرم. مثلا اخلاق‌مداري قيصرامين‌پور، جنون شعر و ناب زيستنِ حسين منزوي و تواضع و فروتني آقاي بهمني را هميشه تحسين مي‌کنم. اين آدم‌ها روي ذهن و زبان من تاثير زيادي مي‌گذارند. + رشته تحصيلي شما چه بود؟ - رشته تحصيلي‌ام مهندسي عمران بود و آن را رها کردم. راستش از همان ابتدا هيچ علاقه‌اي به اين رشته نداشتم و با اصرار برادرم که دکتراي عمران دارد، مشغول به تحصيل در اين رشته شدم. فکر مي‌کنم يک شاعر خوب بودن بهتر باشد از يک مهندس معمولي! + مي‌شود با سرودن شعر پول در آورد و زندگي را چرخاند؟ - ببينيد شما براي موفق شدن در هرکاري بايد زندگي خود را وقف آن کنيد. مثلا اگر بخواهيد پزشک موفقي شويد بايد هشت سال از زندگي خود را وقف يادگيري و بعد از آن هم بيشتر اوقات را در بيمارستان‌ها سپري کنيد. در مورد شاعري هم همين‌طور است. من در کنار سرودن شعر، به کارهاي ديگري هم مشغول بوده‌ام اما دغدغه اصلي‌ام در زندگي شعر بوده است. البته شاعري هم مثل خيلي از شغل‌ها يا بهتر است بگويم دل‌مشغولي‌ها، درآمد زيادي ندارد اما در اصطلاح (آن چيز که در جستنِ آني، آني!) من هيچ‌گاه به دنبال پول و ثروت نبودم. بعضي اوقات با خودم فکر مي‌کنم که مي‌توانستم پزشک، مهندس و... بشوم اما در آن صورت، از زندگي‌ام لذت نمي‌بردم. من آن اندازه که از ساز عليزاده، لطفي و صداي شجريان لذت مي‌برم از سفر دور اروپا لذت نمي‌برم. فقر را دوست ندارم اما ثروت را هم دوست ندارم. يک زندگي معمولي با همه شاعرانگي‌هايش را به زندگي‌هاي ديگر ترجيح مي‌دهم. + نظرتان درمورد کارگاه‌هاي شعر چيست؟ مي‌آيند کارگاه شعر برگزار مي‌کنند و از بچه‌هاي مردم پول مي‌گيرند. اين کار شيادي است! آموزش دادن شعر، يک کار مسخره است! نقاشي، مجسمه‌سازي و خيلي از کارهاي ديگر را مي‌شود آموزش داد اما کسي را شاعر کردن احمقانه است. شعر ارتباطي مستقيم با دريافت‌هاي روحاني و متافيزيکيِ آدم دارد. اين‌ها ياد داني نيستند! شعر اکتسابي است و آن را بايد دريافت کرد. مي‌شود مهارت را بيشتر کرد اما آن استعداد را نمي‌شود به وجود آورد. + يعني هرکسي نمي‌تواند شاعر بشود؟ - نه، هرکسي نمي‌تواند شاعر بشود. هرکسي ممکن است نويسنده، نقاش و يا هرچيز ديگري بشود اما شاعر نه. + درمورد انجمن‌ها و جلسات شعر چه نظري داريد؟ خودتان هم شرکت مي‌کنيد؟ - خير، شرکت نمي‌کنم. معتقدم که در تهران انجمن درست و درماني که با شرکت در آن چيزي به آموخته‌هاي آدم اضافه شود، وجود ندارد. خيلي از اين جلسات شلوغ مي‌شود اما هيچ باري ندارد. + چرا فکر مي‌کنيد که هيچ باري ندارد؟ - گرداننده‌هاي اين جلسات معمولا سواد و درک کافي را ندارند. معمولا افرادي هستند که به واسطه لايک و شهرت مجازي آدم دور خود جمع مي‌کنند. اين يک نوع شيادي و حقه‌بازي است! + يعني به نظر شما شرکت در اين جلسات به يک شاعر جوان چيزي اضافه نمي‌کند؟ - به هيچ وجه. اين‌ها همه فقط بازي مجازي است. + گويا با فضاي مجازي به شدت مشکل داريد. - (مي‌خندد) واقعيت اين است که فضاي مجازي و لايک‌هاي مجازي هر لحظه بيشتر و بدتر انسان را از عمقي بودن دور و به سطحي بودن هدايت مي‌کند. + خودتان تا چه حد به فضاي مجازي مشغول هستيد؟ ارتباط با مردم و به‌روز بودن قطعا لازم و ضروري است. اما فضاي مجازي محل خوبي براي انديشه و زندگي کردن نيست. همين که شعري بخواني و شعري بگذاري تا بخوانند ، کافي است. + از مشکلات انتشار کتاب براي‌مان بگوييد. در حال حاضرهيچ مشکلي در اين مورد ندارم اما آن اوايل خيلي سخت بود. کتاب اولم را تقريبا با هزينه شخصي خودم چاپ کردم. به ياد دارم که آن زمان در نمايشگاه کتاب، ناشري که کتابم را چاپ کرده ‌بود، غرفه نداشت و هيچ‌کس کتاب من را نمي‌شناخت. اما آرام آرام اين اتفاق افتاد. به قول يک دوست، شعر خوب را اگر بگذاري در گنجه و درش را قفل کني باز هم خودش مي‌رود و مخاطبش را پيدا مي‌کند. شعرهاي من هم مخاطب‌شان را پيدا کردند و خوشحالم که اين راه را بيهوده نرفتم. فکر نمي‌کردم که روزي برسد که وقتي هر نسخه از کتابم خريداري مي‌شود، مبلغي به حسابم ريخته شود. + نظرتان درمورد کتاب‌هاي شعري که در حال حاضر منتشر مي‌شود، چيست؟ - متاسفانه تعداد شاعرها از شعرها بيشتر است. شايد يکي از دلاليلش اين باشد که شعر يک هنر است که مقدمات و وسيله خاصي نمي‌خواهد. همه ما داريم با يک زبان مشترک صحبت مي‌کنيم و عده‌اي فکر مي‌کنند با کمي تغيير در لحن و زبان مي‌توان شعر گفت. + کتاب جديدتان که در نمايشگاه کتاب رونمايي شد، خب از اين «چمدان معطل» بگوييد. - اين کتاب بيشتر حاصل شعرهاي سال 93 است. به خاطر يک سري مشکلات فکر نمي‌کردم تا نمايشگاه کتاب آماده شود اما اتفاقات جوري رقم خورد که اين‌طور شد. البته زياد هم براي من اهميتي نداشت. + چرا؟ مگر نمايشگاه کتاب را قبول نداريد؟! - نامش نمايشگاه است اما در حقيقت يک فروشگاه کتاب است. نمايشگاه بايد محل بازديد باشد. مردم با نويسنده‌ها بايد در ارتباط باشند، حرف بزنند و بشنود. اما متاسفانه اين‌طور نيست. ناشران به دنبال فروش کتاب هستند و مردم هم به دنبال تفريح و ساندويچ خوردن بر روي چمن‌ها.