نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

کتابخوان/ تو تا زنده ای، نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی..

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
کتابخوان/ تو تا زنده ای، نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی..
آخرين خبر/ قسمتي از داستان شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزوپري روباه گفت: سلام! شازده کوچولو سر برگرداند و کسي را نديد،‌ ولي مودبانه جواب سلام داد. صدا گفت: من اينجا هستم،‌ زير درخت سيب... شازده کوچولو پرسيد: تو که هستي؟ چه خوشگلي!... روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو گفت:بيا با من بازي کن،من آنقدر غصه به دل دارم که نگو... روباه گفت: من نمي‌توانم با تو بازي کنم. مرا اهلي نکرده‌اند. شازده کوچولو آهي کشيد و گفت:"اهلي کردن" يعني چه؟ روباه گفت: تو اهل اينجا نيستي. پي چه مي‌گردي؟ شازده کوچولو گفت: من پي آدمها مي‌گردم. "اهلي کردن" يعني چه؟ روباه گفت: "اهلي کردن" چيز بسيار فراموش شده‌اي است، يعني "علاقه ايجاد کردن..." - علاقه ايجاد کردن؟! روباه گفت:بله,تو براي من هنوز پسربچه‌اي هستي مثل صدها هزار پسربچه ديگر، و من نيازي به تو ندارم. تو هم نيازي به من نداري. من نيز براي تو روباهي هستم شبيه به صدها هزار روباه ديگر. ولي تو اگر مرا اهلي کني، هر دو بهم نيازمند خواهيم شد. تو براي من در عالم همتا نخواهي داشت و من براي تو در دنيا يگانه خواهم بود... شازده کوچولو گفت: کم‌کم دارم مي‌فهمم. روباه آهي کشيد و گفت:زندگي من يکنواخت است. من مرغها را شکار مي‌کنم و آدمها مرا. تمام مرغها به هم شبيهند و تمام آدمها با هم يکسان. به همين جهت در اينجا اوقات به کسالت مي‌گذرد. ولي تو اگر مرا اهلي کني، زندگي من همچون خورشيد روشن خواهد شد. من با صداي پايي آشنا خواهم شد که با صداي پاهاي ديگر فرق خواهد داشت. صداي پاهاي ديگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولي صداي پاي تو همچون نغمه موسيقي مرا از لانه بيرون خواهد کشيد. بعلاوه، خوب نگاه کن! آن گندم‌زارها را در آن پايين مي‌بيني؟ من نان نمي‌خورم و گندم در نظرم چيز بي فايده‌اي است. گندم‌زارها مرا به ياد هيچ چيز نمي‌اندازند و اين جاي تاسف است! اما تو موهاي طلايي داري. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلي کرده باشي! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به ياد تو خواهد انداخت. آن وقت من صداي وزيدن باد را در گندم‌زار دوست خواهم داشت... روباه ساکت شد و مدت زيادي به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت: - بيزحمت... مرا اهلي کن! شازده کوچولو در جواب گفت: خيلي دلم مي‌خواهد، ولي زياد وقت ندارم،من بايد دوستاني پيدا کنم و خيلي چيزها هست که بايد بشناسم. روباه گفت: هيچ چيزي را تا اهلي نکنند، نمي‌توان شناخت. آدمها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. آنها چيزهاي ساخته و پرداخته از دکان مي‌خرند. اما چون کاسبي نيست که دوست بفروشد، آدمهامانده‌اند بي‌دوست . تو اگر دوست مي‌خواهي مرا اهلي کن! شازده کوچولو پرسيد: براي اين کار چه بايد کرد؟ روباه در جواب گفت: بايد صبور باشي ، خيلي صبور. تو اول کمي دور از من به اين شکل لاي علفها مي‌نشيني. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هيچ حرف نخواهي زد. زبان سرچشمه سوءتفاهم است. ولي تو هر روز مي‌تواني قدري جلوتر بنشيني. فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت: - بهتر بود به وقت ديروز مي‌آمدي. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايي، من از ساعت سه ببعد کم‌کم خوشحال خواهم شد، و هر چه بيشتر وقت بگذرد،‌ احساس خوشحالي من بيشتر خواهد بود. سر ساعت چهار نگران و هيجان‌زده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختي پي‌خواهم برد, ولي اگر در وقت نامعلومي بيايي، دل مشتاق من نمي‌داند کي خود را براي استقبال تو بيارايد... بالاخره شازده کوچولو روباه را اهلي کرد روزهابعد وقتي ساعت جدايي نزديک شد، روباه گفت: دلم ميخواهد گريه کنم شازده کوچولو گفت: تقصير خودت است. من بد تو را نمي خواستم، ولي خودت خواستي که اهليت کنم... روباه گفت: درست است. شازده کوچولو گفت:پس چه چيزي براي تو مي ماند؟ - رنگ گندمزارها...که به رنگ موهاي طلايي تو است، ياد تو را برايم زنده مي کند... سپس گفت:ميخواهم رازي را به تو بگويم, آدمها اين حقيقت را فراموش کرده اند.اما تو نبايد فراموش کني. تو #مسئول هميشگي آني مي شوي که اهليش کرده اي. تو مسئول هستي... شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: من مسئول کسي هستم که اهليش کرده ام......