نماد آخرین خبر

شاعران/ «هشتم مهر ماه» بزرگداشت «مولانا جلال الدین بلخی »

منبع
ويکي پديا
بروزرسانی
شاعران/ «هشتم مهر ماه» بزرگداشت «مولانا جلال الدین بلخی »
ويکي پديا/  مولوي، پيونددهندهٔ ملت‌ها
مولوي زادهٔ بلخ (خراسان قديم، افغانستان کنوني) يا وخش بود و در زمان تصنيف آثارش (همچون مثنوي) در قونيه در ديار روم مي‌زيست. با آنکه آثار مولوي به عموم جهانيان تعلق دارد، ولي پارسي‌زبانان بهرهٔ خود را از او بيشتر مي‌دانند، چرا که حدود شصت تا هفتاد هزار بيت او فارسي است و خطبه‌ها و نامه‌ها و تقريرات (تعاليم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسي غيرادبي و روزانه است)او نيز به فارسي مي‌باشد؛ و تنها حدود هزار بيت عربيو کمتر از پنجاه بيت به زبانهاي يوناني/ترکي (اغلب به طور ملمع در شعر فارسي)شعر دارد. پارسي گو گرچه تازي خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است و پسر مولانا نيز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهاي ترکي/يوناني خوب روان نبوده است بگذر از گفت ترکي و رومي که از اين اصطلاح محرومي/گوي از پارسي و تازي که در اين دو همي خوش تازي آثار مولانا به علاوه مناطق فارسي زبان، تأثير فراواني در هند و پاکستان و ترکيه و آسياي ميانه گذاشته است. آثار مولانا تأثير فراواني روي ادبيات و فرهنگ ترکي نيز داشته‌است. دليل اين امر اين است که اکثر جانشينان مولوي در طريقهٔ تصوف مربوط به او از ناحيهٔ قونيه بودند و آرامگاه وي نيز در قونيه است. اي بسا هندو و ترک همزبان اي بسا دو ترک چون بيگانگان برخي مولوي‌شناسان (ازجمله عبدالحسين زرين‌کوب) برآن‌اند که در دوران مولوي، زبان مردم کوچه و بازار قونيه، زبان فارسي بوده‌است. جلال الدين همايي در اين رابطه به اين بيت پسر مولانا (که پس از چند بيت عربي آن را سرود) اشاره مي‌کند. فارسي گو که جمله دريابند گرچه زين غافلاند و در خوابند آغاز زندگي موزهٔ مولانا در قونيه جلال‌الدين محمد بلخي در ۶ ربيع‌الاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجري قمري در بلخ زاده شد. در او مولانا محمد بن حسين خطيبي معروف به بهاءالدين ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفيه و مردي عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالي مي‌پيوست. وي در عرفان و سلوک سابقه‌اي ديرين داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقيقي را در سلوک باطني مي‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامي و لفظي؛ پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدين رازي که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بيش از ديگران شاه را عليه او برانگيخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمري، هم‌زمان با هجوم چنگيزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند ياد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خويش بازنگردد. روايت شده‌است که در مسير سفر با فريدالدين عطار نيشابوري نيز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هديه داد. فرانکلين لوئيس اين حکايت را رد مي‌کند و غير واقعي مي‌داند. وي به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدين کيقباد سلجوقي به قونيه رهسپار شد و تا اواخر عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگي با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ قمري جان سپرد و در همان قونيه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدين ۲۴ سال داشت که مريدان از او خواستند که جاي پدرش را پر کند.  همه کردند رو به فرزندش که تويي در جمال مانندش/ شاه ما زين سپس تو خواهي بود از تو خواهيم جمله مايه و سود سيد برهان‌الدين محقق ترمذي، مريد پاکدل پدر مولانا بود و نخستين کسي بود که مولانا را به وادي طريقت راهنمايي کرد. وي سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونيه ديدار کند؛ اما وقتي که به قونيه رسيد، متوجه شد که او جان باخته‌است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومي است که از پدرت به من رسيده. اين معاني را از من بياموز تا خلف صدق پدر شوي. مولانا نيز به دستور او به رياضت پرداخت و نه سال با او همنشين بود تا اينکه برهان‌الدين رخت بربست. بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
مؤمنه خاتون  مؤمنه خاتون همسر بهاءالدين ولد و مادر جلال‌الدين محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابر اين بايد بين سالهاي ۶۲۶–۶۱۹/۱۲۲۹–۱۲۲۲ از دنيا رفته باشد.  در سالهاي بعد از ۶۱۷ قمري يعني اواسط دهه ۱۲۲۰ ميلادي بهاءالدين ولد و خانواده‌اش که جلال‌الدين محمد بلخي (مولوي) نيز در آن بود به آناتولي مرکزي، روم رسيدند. لقب رومي جلال‌الدين از اينجاست. آنان مدتي در لارنده / کرمن کنوني توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به ديدن مسجد کوچکي که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده مي‌روند.  کرمن، پايتخت سلجوقيان روم، در حدود يکصد کيلومتري جنوب خاوري قونيه واقع است، علاءالدين کيقباد که عالمان و عارفان سراسر دنيا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدين ولد پدر مولوي را به اين شهر فراخواند.  قونيه شهري بود که بهاءالدين ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ يا ۶۲۷ قمري = ۱۲۲۸ ميلادي در آنجا سکني گزيدند.  ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدين – که بعدها مولوي يکي از پسرانش را به نام او نامگذاري کرد – از دختر قاضي مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن و يا زنان ديگري داشته و احتمالاً از آنها نيز صاحب فرزنداني بوده‌است. بهاءولد در معارف خود از دو زن ياد کرده‌است.  بعضي مدعي شده‌اند که خانواده پدري بهاءالدين از احفاد ابوبکر، خليفه اول اسلام هستند، اين ادعا چه حقيقت داشته باشد و چه نداشته باشد، دربارهٔ پيشينه قومي اين خانواده هيچ اطلاع مسلمي در دست نيست. نيز گفته شده که همسر بهاءالدين از خاندان خوارزمشاهيان بوده‌است که در ولايات خاوري حدود سال ۳–۴۷۲ قمري حکومت خود را پايه‌گذاري کردند، ولي اين داستان را هم مي‌توان جعلي دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳–۶۰۲ قمري بلخ موطن جلال‌الدين را که در تصرف غوريان بود تسخير کرد . اسلاف مولانا - چنان‌که فرزند او سلطان ولد نيز بدين معنا اشارت دارد از تباري عظيم و بزرگ بودند. البته شايد روايتي که در انتساب سلطان العلما به خليفه اول يعني ابوبکر بن ابي قحافه به افواه افتاده و رواج يافته، از آن باشد که نام جد مادري وي «ابوبکر» بوده‌است، و بعدها نام شمس‌الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستين خليفه راشدين در آميخته باشد. خاندان بهاءولد هم نسبت صديقي و بوبکري داشت و هم نسبت علوي ادعا مي‌کرد . شمس تبريزي  شاعر پارسي‌گوي مولانا در ۳۷ سالگي عارف و دانشمند دوران خود بود و مريدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اينکه شمس‌الدين محمد بن ملک داد تبريزي روز سه شنبه ۲۶ جمادي‌الثاني ۶۴۲ قمري نزد مولانا رفت و مولانا شيفته او شد. در اين ملاقات کوتاه وي دوره پرشوري را آغاز کرد. در اين ۳۰ سال مولانا آثاري برجاي گذاشت که از عالي‌ترين نتايج انديشه بشري است؛ و مولانا حال خود را چنين وصف مي‌کند: زاهد بودم ترانه گويم کردي سر حلقهٔ بزم و باده جويم کردي/ سجاده نشين با وقاري بودم بازيچهٔ کودکان کويم کردي
پيوستن شمس تبريزي به مولانا  روزي مولوي از راه بازار به خانه بازمي‌گشت که عابري ناشناس گستاخانه از او پرسيد: «صراف عالم معني، محمد برتر بود يا بايزيد بسطامي؟» مولانا با لحني آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقه انبياست، بايزيد بسطام را با او چه نسبت؟» درويش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن يک سبحانک ما عرفناک گفت و اين يک سبحاني ما اعظم شأني به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درويش، تو خود بگوي. گفت: اختلاف در ظرفيت است که محمد را گنجايش بيکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او مي‌ريختند همچنان خمار بود و جامي ديگر طلب مي‌کرد. اما بايزيد به جامي مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتي است! سبحاني ما اعظم شاني! پس از اين گفتار، بيگانگي آنان به آشنايي تبديل شد. نگاه شمس تبريزي به مولانا گفته بود از راه دور به جستجويت آمده‌ام اما با اين بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله مي‌تواني رسيد؟ و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درويش و اين‌بار مزاحم را از شانه‌هايم بردار.» شمس تبريزي در حدود سال ۶۴۲ قمري به مولانا پيوست و چنان او را شيفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعري شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفاني پرداخت. کسي نمي‌داند شمس تبريزي به مولانا چه گفت و چه آموخت که اينگونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبريزي عالم و جهانديده بود و برخي به خطا گمان کرده‌اند که او از حيث دانش و فن بي‌بهره بوده‌است که نوشته‌هاي او بهترين گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبيات، لغت، تفسير قرآن و عرفان است. غيبت موقت شمس تبريزي  مريدان مي‌ديدند که مولانا مريد ژنده‌پوشي گمنام شده و توجهي به آنان نمي‌کند، به فتنه‌جويي روي آوردند و به شمس تبريزي ناسزا مي‌گفتند و تحقيرش مي‌کردند. شمس تبريزي از گفتار و رفتار مريدان رنجيد و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمري، هنگامي‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونيه به دمشق کوچيد. مولانا از غايب بودن شمس تبريزي ناآرام شد. مريدان که ديدند رفتن شمس تبريزي نيز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشيماني از مولانا پوزش‌ها خواستند. پيش شيخ آمدند لابه‌کنان که ببخشا مکن دگر هجران/ توبهٔ ما بکن ز لطف قبول گرچه کرديم جرم‌ها ز فضول مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعي به دمشق فرستاد تا شمس تبريزي را به قونيه باز گردانند. شمس تبريزي بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ اين موهبت يک ماه پياده در رکاب شمس تبريزي راه پيمود تا آنکه به قونيه رسيدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.  غيبت دائم شمس تبريزي  پس از مدتي دوباره حسادت مريدان برانگيخته شد و آزار شمس تبريزي را از سر گرفتند. شمس تبريزي از کردارهايشان رنجيد تاجايي که به سلطان ولد شکايت کرد: خواهم اين بار آنچنان رفتن که نداند کسي کجايم من همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز چون بمانم دراز، گويند اين که ورا دشمني بکشت يقين شمس تبريزي سرانجام بي‌خبر از قونيه رفت و ناپديد شد. تاريخ سفر او و چگونگي آن به درستي دانسته نيست. شيدايي مولانا  مولانا در دوري شمس تبريزي ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد. روز و شب در سماع رقصان شد بر زمين همچو چرخ گردان شد مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نيافت و به قونيه بازگشت. او هر چند شمس تبريزي را نيافت؛ ولي حقيقت شمس تبريزي را در خود يافت و دريافت آنچه که او در پي آنست در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونيه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌اي در آفتاب پر انوار او مي‌گشتند و چرخ مي‌زدند. مولانا سماع را وسيله‌اي براي تمرين رهايي و گريز مي‌ديد. چيزي که به روح کمک مي‌کرد تا در رهايي از آنچه او را مقيد در عالم حس و ماده مي‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نمايد. چندين سال گذشت و باز حال و هواي شمس تبريزي در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبريزي را نيافت و به قونيه بازگشت. مولانا و صلاح‌الدين زرکوب  مولانا همچون عارفان و صوفيان بر اين باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالي نمي‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پيدا و ظاهر است و اينک بايد ديد که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامين کرانه سر برون مي‌آورد و از وجود چه کسي نمايان مي‌شود. روزي مولانا از کنار زرکوبان مي‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شيخ صلاح‌الدين زرکوب به الهام از دکان بيرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پيشين تا نماز ديگر با مولانا در سماع بود. بدين ترتيب مولانا شيفته صلاح‌الدين شد و شيخ صلاح‌الدين زرکوب جاي خالي شمس تبريزي را تا حدودي پر کرد. صلاح‌الدين مردي عامي و درس‌نخوانده از مردم قونيه بود و پيشهٔ زرکوبي داشت. مولانا زرکوب را جانشين خود کرد و حتي سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت مي‌کرد. هر چند سلطان ولد تسليم سفارش پدرش بود ولي مقام خود را به‌ويژه در علوم و معارف برتر از زرکوب مي‌دانست؛ اما سرانجام دريافت که دانش و معارف ظاهري چاره‌ساز مشکلات روحي و معنوي نيست. او با اين باور مريد زرکوب شد. صلاح‌الدين زرکوب نيز همانند شمس مورد حسادت مريدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اينکه زرکوب بيمار شد و جان سپرد و در قونيه دفن شد. مولانا و حسام‌الدين چلبي  نوشتار اصلي: حسام‌الدين حسن چلبي حسام‌الدين چلبي معروف به اخي ترک از عارفان بزرگ و مريد مولانا بود. مولانا با او نيز ۱۰ سال همنشين بود. مولانا به سفارش حسام‌الدين مثنوي معنوي را به رشتهٔ نگارش در آورد و گه گاه در مثنوي نام حسام‌الدين به چشم مي‌خورد به همين سبب در ابتداي امر نام حسامي‌نامه را براي مثنوي معنوي بر مي‌گزيند.  درگذشت مولانا  آرامگاه مولوي در قونيه، ترکيه مولانا، پس از مدت‌ها بيماري در پي تبي سوزان در غروب يکشنبه ۵ جمادي الآخر ۶۷۲ قمري درگذشت. در آن روز پرسوز، قونيه در يخ‌بندان بود. سيل پرخروش مردم، پير و جوان، مسلمان و گبر، مسيحي و يهودي همگي در اين ماتم شرکت داشتند. افلاکي مي‌گويد: «بسي مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بريدند و ايمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز اين عزا و سوگ بر پا بود: بعد چل روز سوي خانه شدند همه مشغول اين فسانه شدند/ روز و شب بود گفتشان همه اين که شد آن گنج زير خاک دفين آثار منظوم  مثنوي معنوي نوشتار اصلي: مثنوي معنوي نسخه‌اي خطي از مثنوي معنوي در شيراز شيخ بهايي در ستايش مثنوي مي‌گويد: من نمي‌گويم که آن عاليجناب/ هست پيغمبر ولي دارد کتاب/ مثنوي معنوي مولوي/ هست قرآني به لفظ پهلوي  مولانا کتاب مثنوي معنوي را با بيت «بشنو از ني چون حکايت مي‌کند /از جدايي‌ها شکايت مي‌کند» آغاز مي‌نمايد. در مقدمهٔ عربي مثنوي معنوي نيز که نوشته خود مولانا است، اين کتاب به تأکيد «اصول دين» ناميده مي‌شود ((به عربي: «هذا کتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»)). مثنوي معنوي حاصل پربارترين دوران عمر مولاناست. چون بيش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوي را آغاز کرد. اهميت مثنوي نه از آن رو که از آثار قديم ادبيات فارسي است؛ بلکه از آن جهت است که براي بشر سرگشته امروز پيام رهايي و وارستگي دارد. مثنوي فقط عرفان نظري نيست بلکه کتابي است جامع عرفان نظري و عملي. او خود گفته‌است: «مثنوي را جهت آن نگفتم که آن را حمايل کنند، بل تا زير پا نهند و بالاي آسمان روند که مثنوي معراج حقايق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگيرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراين، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسير نيست بلکه عرفان تغيير است. اگر بخواهيم مجموعهٔ عظيم و پربار بيست و شش هزار بيتي مثنوي معنوي را کوتاه و خلاصه کنيم، به هجده بيتي مي‌رسيم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به «ني نامه» شهرت يافته‌است. گرچه آغاز مثنوي مولانا (ني نامه) با ديگر آثار نثر و نظم فارسي تفاوت دارد امّا روح نيايش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته‌است. اين «ني» همان مولاناست که به عنوان نمونهٔ يک انسان آگاه و آشنا با حقايق عالم معنا، خود را اسير اين جهان مادّي مي‌بيند و «شکايت مي‌کند» که چرا روح آزادهٔ او از «نيستانِ» عالم معنا بريده‌است. او در مثنوي و ديوان شمس، بارها خود، يا انسان آگاه را به ني و چنگ تشبيه کرده‌است: ما چو چنگيم و تو زخمه مي‌زني... ما چو ناييم و نوا در ما زتوست... ديوان شمس تبريزي  نوشتار اصلي: ديوان شمس تبريزي نسخه‌اي خطي از کليات شمس تبريزي در قونيه غزليات و «ديوان شمس تبريزي» (يا ديوان کبير)، محبوبيت فراواني کسب کرده‌اند. درصد ناچيزي از اين غزليات به زبان‌هاي يوناني  و عربي و ترکي است و عمده غزليات موجود در اين ديوان به فارسي سروده شده‌اند. به علاوه بيش از سي و پنج هزار بيت به فارسي، او حدود هزار بيت به عربي و کمتر از دويست بيت (اغلب به ملمع فارسي-ترکي يا فارسي-يواني) به ترکي و يوناني (جمعاً کمتر از يک سوم از يک درصد اشعارش) در اين ديوان دارد.  رباعيات  رباعيات مولانا بخشي از ديوان اوست. اين قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجري قمري به طبع رسيده و متضمن ۱۶۵۹ رباعي يا ۳۳۱۸ بيت است که بعضي از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتي هم ترديد قوي حاصل است و معلوم نيست که انتساب به وي درست باشد. براي نمونه: عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوينده عشق بي‌عدد خواهد بود /فردا که قيامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
آثار منثور  فيه ما فيه  اين کتاب مجموعهٔ تقريرات مولاناست که در طول سي سال در مجالس فراهم آمده‌است. اين سخنان توسط پسر او سلطان ولد يا يکي ديگر از مريدان يادداشت شده و بدينصورت درآمده‌است. نثر اين کتاب ساده و روان است و درون‌مايه‌اي ازمطالب عرفاني ديني واخلاقي دارد. مجالس سبعه  مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا يعني سخناني است که به وجه اندرز و به‌طريق تذکير بر سر منبر بيان کرده‌است. نسخهٔ خطي اين کتاب در کتابخانهٔ سليم آقا دراسگدار محفوظ و در تاريخ کتابت آن سال ۷۸۸ مي‌باشد. مکتوبات  (همچنين مشهور به مکاتيب) مجموعهٔ نامه‌هاي صد و پنجاه گانهٔ مولاناست به معاصرين خود و دو نسخهٔ آن در کتابخانهٔ دارالفنون اسلامبول موجود است. مولوي و عارفان پيشين  بجز پدر مولانا و شمس تبريزي، مولانا به عارفان پيشين نيز اشاره مي‌کند: هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم يا: عطار روح بود و سنائي دو چشم او ما از پي سنائي و عطار مي‌رويم
نظريات معرفت شناختي مولوي مولوي از منتقدين نظريه حد وسط در اخلاق است که يکي از نظريات بسيار رايج در بين دانشمندان اسلامي است. اشکالي که وي به اين ايده وارد مي‌کرد اين بود که در بسياري از موارد اول و آخر يک موضوع مشخص نيست که بتوان وسطش را معين نمود و نيز اينکه بسياري از اصول اخلاقي نسبت به افراد متغير است. اول و آخر ببايد تا در آن در تصور گنجد اوسط يا ميان بي‌نهايت، چون ندارد دو طرف کي بُوَد او را ميانه منصرَف؟! گفت راه اوسط ار چه حکمت است ليک اوسط نيز هم با نسبت است
دفتر دوم مثنوي مولوي قايل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودي را معتبرترين شناخت مي‌داند. وي شناخت عقلي و سپس حسي را در مراتب بعدي مي‌داند و آنها را براي کساني که دسترسي به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز مي‌داند. از ديد وي شناخت استدلالي مانند عصايي است در دست کور که نا مطمين است ولي شخصي که چاره‌اي جز آن ندارد بايد از همان استفاده کند. اما توصيه وي به اهل استدلال اين است که اگر استدلال آنها با شهود اهل دل مخالف بود بايد شناخت شهودي را بپذيرند. چشم اگر داري تو کورانه ميا ورنداري چشم، دست آور عصا آن عصاي حَزم و استدلال را چون نداري ديد، ميکن پيشوا ور عصاي حزم و استدلال نيست بي عصاکش بر سر هر ره مايست گام از آن سان نه، که نابينا نهد تا که پا از چاه و از سگ، وارهد لرز لرزان و به ترس و احتياط مي‌نهد پا تا نيفتد در خُباط دفتر سوم مثنوي مولوي نزاع بين معتقدين به جبر و معتقدين به اختيار را ناشي از حکم الهي مي‌داند و خود را متعلق به هيچ‌کدام از دو گروه نمي‌داند. از ديد مولوي نزاع بين جبريون و اختياريون تنها وسيله‌اي است که هر دو طرف نيکي‌ها و بدي هايشان ظاهر شود. هست سني را يکي تسبيح خاص هست جبري را ضد آن در مناص /سني از تسبيح جبري بي‌خبر جبري از تسبيح سني بي اثر اين همي‌گويد که آن ضالست و گم بي‌خبر از حال او وز امر قم / و آن همي گويد که اين را چه خبر جنگشان افکند يزدان از قدر گوهر هر يک هويدا مي‌کند جنس از ناجنس پيدا مي‌کند / قهر را از لطف داند هر کسي خواه دانا خواه نادان يا خسي ليک لطفي قهر در پنهان شده يا که قهري در دل لطف آمده / کم کسي داند مگر ربانيي کش بود در دل محک جانيي مولويه  جايگاه مولانا در ترکيه بيش از يک شاعر است و به عنوان يک قديس و مقرب شناخته مي‌شود طريقت مولويه در ترکيه پيروان بسياري دارد و البته طريقتي شهري، تخبه گرا و اشرافي به شمار مي‌آيد. در ترکيه طريقت‌هاي ديگر نيز براي مولوي جايگاهي والا قائل هستند، چنان‌که جامي، شاعر پيروي طريقت نقشبندي گفته است، مولوي با آنکه پيامبر نيست، اما صاحب کتاب است. مراسم پيروان مولويه روزهاي جمعه در مولوي خانه به صورت سماع و رقص و خواندن اشعار مولانا انجام مي‌شود. پيروان مولويه خود به دو دسته تقسيم مي‌شوند که ولدي و شمسي خوانده مي‌شوند. ولديه را سلطان ولد پديد آورد که گرايش غالب مولويه است و در راستاي تطبيق تعاليم مولانا با احکام اسلامي به وجود آمد. بنيانگذار دستهٔ ديگر اولو عارف چلبي پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا بود که کوشيد تا در دشمني با اهل تشرع به فعاليت بپردازد و مولويه را به عنوان طريقتي عرفاني جداي از شريعت اسلامي سازمان بدهد. هرسال آذرماه در شهر قونيه، مراسم زيارت مولوي انجام مي‌شود و مولويان معتقدند زيارت مقبرهٔ مولانا که «کعبه العشاق» ناميده مي‌شود نيمي از صواب حج را دارد.[۴۵] سال جهاني مولانا  مولانا در ايالات متحده آمريکا و ديگر کشورهاي غربي بسيار پرطرفدار است. يادبودي به مناسبت درگذشت يکي از اساتيد و هيئت علمي کالج سن آنتونيو مزين به اشعار مولانا شده‌است. يونسکو با پيشنهاد ترکيه، سال ۲۰۰۷ را سال جهاني مولانا ناميده‌است . روي‌دادهاي سال مولانانخست وزير ترکيه در مراسم بزرگداشت هفتصد و سي و چهارمين سالمرگ مولانا جلال الدين بلخي، عارف و سخن سراي بزرگ پارسي گوي اعلام کرد که دولت ترکيه زادگاه مولانا را در کشور افغانستان بازسازي خواهد کرد. هنگامي که رجب طيب اردوغان، نخست وزير ترکيه اعلام کرد که دولتش زادگاه مولانا را بازسازي خواهد کرد، اين خبر با تشويق و کف زدن حاضران همراه شد. در تالار سماع مرکز فرهنگي مولانا در قونيه که سخنراني نخست وزير ترکيه در آن ايراد شد، حدود سه هزار نفر، از جمله رئيس جمهور، رئيس مجلس، وزيرفرهنگ، رهبر حزب اصلي مخالف دولت (حزب جمهوري خلق) و همچنين شماري ديگر از مقامات محلي و کشوري حضور داشتند.  در واپسين روزهاي سال نام نهاده براي بزرگداشت از خداوندگار بلخ، ده‌ها تن از انديشمندان افغان در جشنواره‌اي در زادگاه مولانا در بلخ مزار شريف شرکت و سال ۲۰۰۷ را آغازي براي تحقيقات و مطالعات دربارهٔ مولاناي بلخي عنوان کردند.  در هشتصدمين سالگرد تولد مولوي، مراسم مختلفي در شهر قونيه، محل درگذشت اين شاعر پرآوازه فارسي زبان، در حال برگزاري است. از جمله اين مراسم، برنامه سماع است که روز شنبه پانزدهم دسامبر (بيست و چهارم آذر ماه) در ساختمان تازه تأسيس 'مرکز فرهنگي مولانا' در شهر قونيه برگزار شد.  'از بلخ تا هميشه'، نام يک همايش فرهنگي است که به مناسب پايان سال مولانا از طرف رياست اطلاعات و فرهنگ هرات برگزار شد.  در اين سال تمبر مولانا با نمايي از استاد بهزاد در آمريکا منتشر شد.  در روزهاي ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمين سال تولد مولانا با شرکت انديشمنداني از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبريز و خوي برگزار شد. رياست آن را غلامعلي حداد عادل بر عهده داشت.  حدود ۴۵۰ مقاله به اين کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند. در حاشيهٔ اين کنگره محمود فرشچيان از تابلوي مينياتور شمس تبريزي و مولوي پرده‌برداري کرد.  برگزاري همايش بين‌المللي داستان‌پردازي مولوي در روزهاي ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همايش‌هاي بين‌المللي صداوسيما.  برگزاري مراسم هشتصدمين سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.  ترکيه نيز برنامه‌هايي که به مناسبت سال جهاني مولانا برگزار کرده‌است.  همچنين مولانا در مثنوي معنوي پيرامون سخن گفتن به پارسي گفته: پارسي گو گرچه تازي خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است مولانا و جهان غرب  مولانا در يک دهه گذشته بسرعت در جهان غرب مشهور شد بطوريکه ترجمه کتاب او در آمريکا به بزرگترين و پر فروش‌ترين کتاب سال تبديل شد. ترجمه کولمن بارکس در سال ۲۰۰۱ بيش از ۵۰۰ هزار نسخه در آمريکا فروش داشت.  ساخت فيلم درخصوص زندگي مولوي فيلمي در سال ۱۳۹۳ با نام جلال‌الدين از شبکه ۱ سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش گرديد.