آخرين خبر/ وقتي شاطر عباس نانهاي داغ را توي دستهاي مهتاب ميگذاشت، دلم ميخواست جاي شاطر عباس بودم. وقتي مهتاب نانهاي داغ را لاي چادر گلدارش ميپيچاند، دلم ميخواست من، آن نانهاي داغ باشم. وقتي مهتاب به خانه ميرسيد و کوبه در را ميکوبيد، هوس ميکردم کوبه در باشم. وقتي مادرش نانها را از مهتاب ميگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکه نان براي ماهيهاي قرمز توي حوض خانهشان ميانداخت و من هزار بار آرزو ميکردم يکي از ماهيهاي قرمز توي حوض باشم.
برگرفته از کتاب «عشق روي پيادهرو» اثر مصطفي مستور
با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar