کافه شعر ترنج/ نشود فاش کسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي که زبان من و توست
روزگاري شد و کس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسيد
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
اي بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سايه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از اين آتش روشن که به جان من و توست
شعر از: هوشنگ ابتهاج, سايه
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد