آخرين خبر/ يک روز به شيدايي در زلف تو آويزم
زان دو لب شيرينت صد شور برانگيزم
گر قصد جفا داري اينک من و اينک سر
ور راه وفا داري جان در قدمت ريزم
بس توبه و پرهيزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهيزم
سيم دل مسکينم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کويي بي فايده ميبيزم
در شهر به رسوايي دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تير نظر تيزم
مجنون رخ ليلي چون قيس بني عامر
فرهاد لب شيرين چون خسرو پرويزم
گفتي به غمم بنشين يا از سر جان برخيز
فرمان برمت جانا بنشينم و برخيزم
گر بي تو بود جنت بر کنگره ننشينم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آويزم
با ياد تو گر سعدي در شعر نميگنجد
چون دوست يگانه شد با غير نياميزم
**********************************
غم زمانه خورم يا فراق يار کشم
به طاقتي که ندارم کدام بار کشم
نه قوتي که توانم کناره جستن از او
نه قدرتي که به شوخيش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستين عقل برم
نه پاي عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفا سيرگشت مردي نيست
جفاي دوست زنم گر نه مردوار کشم
چو ميتوان به صبوري کشيد جور عدو
چرا صبور نباشم که جور يار کشم
شراب خورده ساقي ز جام صافي وصل
ضرورتست که درد سر خمار کشم
گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد
کمينه ديده سعديش پيش خار کشم
*******************************
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
ميروم و نميرود ناقه به زير محملم
بار بيفکند شتر چون برسد به منزلي
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم
اي که مهار ميکشي صبر کن و سبک مرو
کز طرفي تو ميکشي وز طرفي سلاسلم
بارکشيده جفا پرده دريده هوا
راه ز پيش و دل ز پس واقعهايست مشکلم
معرفت قديم را بعد حجاب کي شود
گر چه به شخص غايبي در نظري مقابلم
آخر قصد من تويي غايت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست اميد نگسلم
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفتهاي در رگ و در مفاصلم
مشتغل توام چنان کز همه چيز غايبم
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم
گر نظري کني کند کشته صبر من ورق
ور نکني چه بر دهد بيخ اميد باطلم
سنت عشق سعديا ترک نميدهي بلي
کي ز دلم به دررود خوي سرشته در گلم
داروي درد شوق را با همه علم عاجزم
چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد