حافظ ديوان/آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است
با به گيسوي تو دست ناسزايان کم رسد هردلي درحلقه اي درذکريارب يارب است
کشته چاره زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
شهسوار من که مه آيينه دار روي اوست تاج خورشيد بندش خاک نعل مرکب است
تاب خوي برعارضش بين کافتاب گرم رو درهواي آن عرق تاهست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اند را» موکب که برپشت صبا بندند زين با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
آنکه ناوک بر دل من زير چشمي مي زند قوت جان حافظش درخنده زير لب است
آب حيوانش زمنقار بلاغت مي چکد زاغ کلک من بناميزد چه عالي مشرب است
براي شنيدن لينک صوتي کليک کنيد
نتيجه تفال :
1- کاش نگارنده شما را از نزريک مي ديد زيرا حافظ چقدر از انديشه خلاقيت مهرباني محبت و ابتکار شما سخن مي گويد بطوريکه دربيت چهارم به شما چنين لقب مي دهد و مي گويد ( يارمن که سوار برگزيده مرکب سخن و ناز مي باشد و ماه تابان منصب آيينه داري درخدمت اوست تاج زرين مهر با همه بلندي مقام غبار نعل اسب وي به شمار مي آيد ) مرحبا بر شما که چنين محاسني داري پس انساني موفق با اراده صميمي و مهربان هستي اما متاسفانه اين زيباييها به علاوه زيبايي جمال موجب غرور شما شده است درحاليکه شاخ درخت هرچه پربارتر شود افتاده تر ميباشد
2- بسيار فال خوبي است ستاره سعد در برج ثور (ارديبهشت ) قرار دارد و به مرادت حتما مي رسي و جاي نگراني نيست
3- بر اعصاب خود مسلط شويد ؛ توکل برخدا کنيد و براي درامان ماندن از چشم تسبيح حضرت زهرا (س ) را بخوانيد
4- آينده در دستان تواي شماست و موفقيت درچند قدمي به شما چشمک مي زند موفق باشيد
5- مسافرت را توصيه نمي کنم ولي خريد بسيار بجاست اما فروش فعلاً زود است ازدواج حتمي است و طلاق مطلقاً انجام نمي گيرد بيمار شفا مي يابد پولي به دست مي آوريد و مقامي را کسب مي کنيد
6- از افراد سيگاري افيوني مشروبي جداً برحذر باشيد که يکي ازآنها قصد فريب شما را دارد ولي خدا با شماست و از او کاري ساخته نيست چون اتکاي به نفس شما زياد است ولي سعي کنيد ريسک کمتر کنيد
7- بازنده فکر مي کند که براي بازنده شدن و برنده شدن قوانيني وجود دارد اما برنده مي داند که هر قاعده اي درهر کتابي را مي توان ناديده تصور کرد به غير از يکي و آن همان که هستي و مي خواستي باشي و تنها برگ برنده در دنيا همين است .
شرح غزل :
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
۱ آن شب قدري که زاهدان خلوت نشين از کرامت هاي آن سخن گفته اند امشب است؛ خداوندا، اين نيک بختي که به ما رو کرده است از کدام ستاره است.
کوکب به معني ستاره و در بيت مراد اثر سعد و نحس ستاره در سرنوشت انساني است.
تٲثير دولت مراد اثر و نشان خوشبختي است.
شب قدر از شب هاي مبارک و مقدس است که محل آن در ميان شب هاي سال درست روشن نيست، و محتملاً دردهه سوم ماه رمضان است. در قرآن کريم از ان چنين ياد شده است:
«ليلۃ القدر خير من الف شهر»[۱] که در تفسير اين آيه گفته اند عبادت در اين شب معادل يابهتر از عبادت هزارماهه است. علامه طباطبايي در شٲن اين شب مي نويسد«شبي است که خداوند در آن شب پيش آمدهايي که براي يکسال براي بندگان پيش مي آيد تقدير مي کند،ارزيابي مي کند و مقرر مي دارد. بعضي احتمال داده اند که قدر به معني شٲن و منزلت باشد و چون قرآن در اين شب نازل شده است اين شب داراي قدر و منزلت است و شب قدر ناميده شده.»[۲]
شاعر در وصف يک شب دلخواه مي گويد آن شب عزيز و جليل القدري که مي گويند مراد مي بخشد امشب است، خدايا بر اثر تٲثير کدام ستاره است که چنين سعادتي به ما رو آورده.
۲ براي اينکه کمتر دست مردم فرومايه به گيسوي تو برسد؛هر دلي در حلقه اي به گفتن يارب يارب مشغول است.
ناسزايان : نا نجيبان،نالايقان،فرومايگان.
حلقه، مراد مجموعه کساني است که گرد هم مي نشينند و ذکر و دعا مي گويندونيز اشاره به حلقه گيسوي معشوق در مصراع اول دارد.
يار يارب منظور ذکر و دعا ست.
موضوع دنباله بيت پيشين است و اشاره به شب قدر دارد که درآن شب اهل دل به دعا مي پردازند. مي گويد دعاها و زاري ها، در حلقه ها ومجالس ذکر در اين شب، براي اين است که دست مردم فرومايه کمتر به زلف معشوق برسد.
واگر حلقه را حلقه گيسوي معشوق بدانيم که در مصراع نخست از آن ياد کرده،معني اين مي شود که : دلهايي که در حلقه هاي زلفش اسيرند به دعا مشغولند تا دست ديگران به زلف او نرسدف و نعمت اين اسارت به خودشان منحصر باشد – که مراد غيرت و حسادت عاشق است نسبت به معشوق.
۳ مفتون زيبايي فرورفتگي چانه توام که از هرطرف؛جان هاي بسيار در طوق غبغب آن اسير است.
کشته: مشتاق،آرزومند،عاشق.
طوق : گردن بند،قلاده که زنان به گردن مي کنند و بر آن جواهر و سکه هاي زر مي آويزند.
طوق غبغب مراد خط هلالي غبغب است و حلقه يا طوق کسي بر گردن داشتن کنايه از مطيع وي بودن .
خط هلالي غبغب معشوق را به طوق يا قلاده اي تشبيه کرده که اين قلاده بر گردن جمال پرستان افتاده.مي گويد مفتون زيبايي گودي هاي چانه تو هستم، چانه اي که از هر طرفي صدها هزارجان در طوق غبغب او اسير و گرفتار است.
۴ سوار دلير من که ماه آيينه دار روي اوست؛تاج خورشيد بلند خاک نعل مرکب اوست.
شهسوار : سوار برگزيده و دلير.
آيينه دار: کسي که آيينه در پيش عروس يا پادشاه نگه مي دارد؛و«مه آيينه دار روي اوست» يعني ماه که خود سمبل زيبايي است، هم چون گماشته اي، در برابر سوار برگزيده من آيينه نگه مي دارد، تا او روي خود را درآن ببيند. به تعبير ديگر ماه انعکاس چهره زيباي اوست.
خلاصه معني اينکه: سوار برگزيده من چنان عالي مقام است که ماه آيينه دار چهره اوست و تاج خورشيد در برابر او مثل خاک نعل اسبش پست مي نمايد.به بيان ديگر اسبش به جاي اينکه قدم بر خاک بگذارد بر تاج خورشيد مي گذارد.
به گفته دکتر غني شهسوار بهترين ترجمه لغوي ابوالفارس است که کنيه شاه شجاع بوده و همو درباره اين غزل مي نويسد «به قرينه فوق و ستودن ممدوح به حسن و جمال مي توان گفت که غزل درباره شاه شجاع است زيرا بطوريکه مورخين نوشته اند شاه شجاع صاحب جمال وخوش سيما بوده. »[۳]
۵ درخشندگي عرق را بر چهره اش ببين که از وقتي خورشيد گرم رو به سوي آن تمايل يافته هر روز از التهاب تب دار است.
تاب خوي يعني تابش و درخشندگي عرق.
گرم رو: تند رو،عاشق بي صبر؛ آفتاب گرم رو: آفتابي که با حرارت و اشتياق در آسمان مي رود.
مي گويد عرق بر چهره معشوق چنان درخشندگي جذابي دارد که خورشيد درخشان عاشق آن شده، و از وقتي عاشق شده،هر روز از اشتياق و التهابي که در خود احساس مي کند دچار تب مي شود.
مقصود اينکه عرق نشسته بر چهره معشوق آنقدر هوس انگيز است که خورشيد،از شوق رسيدن به آن ، دچارتب و التهاب شده و اگر هر روزداغ است و به جهان گرما مي بخشد بر اثر اين آتش شوق است – خورشيد در شوق وصال محبوب هيجان زده و تب آلود است.
نزديک است به مفهوم اين بيت عطار:
خورشيد که او چشم و چراغ است جهان را از شوق رخت در تک و تازاست چگويم[۴]
۶ من لب لعلگون يار و جام شراب را ترک نخواهم کرد؛ زاهدان مرا معذور داريد زيرا مذهب من اين است.
۷ در آن موکب که بر پشت صبازين مي بندند؛من که بر مورچه سوارم چگونه مي توانم برابر با سليمان حرکت کنم.
موکب: گروه سوار،گروه سوار و پياده که در التزام رکاب بزرگان مي روند.
«با سليمان چون برانم» يعني چگونه در سواري با موکب سليمان برابري کنم.
بر مبناي اين زمينه که باد مرکب سليمان بوده،و موکب او را از جايي به جايي مي برده است،آن را به مثابه نماد سرعت ، با مور به مثابه کندروي، مقايسه کرده،مي گويد وقتي چابک سواران موکب سليمان با چنان مهارت بر باد صبا زين مي گذارند و بر آن سوارمي شوند.من که بر مورچه سوارم چگونه مي توانم با آن ها برابري کنم.
و مي خواهد بگويد من بر هر مرکبي که سوار باشم،در برابر باد که مرکب سليمان است،مثل مورچه کندرو به نظر مي آيد.
مور يادآور سخن گفتن سرهنگ موران با سليمان در واديۀ النمل نيز هست بي آنکه در معناي بيت دخالتي داشته باشد.
در اين بيت باد را به اسب سليمان تشبيه کرده است:
شکوه آصفي و اسب باد و منطق طير به باد رفت و از آن خواجه هيچ طرف نبست
پس با توجه به اينکه سليمان هنگام پرواز در آسمان بر قاليچه اي مي نشسته که بسيار معروف است ، مي توان بجرٲت گفت که مراد از اين بيت همان قاليچه است.مضافاً آنکه جل اسب اغنيا از جنس فرش هاي گران قيمت بوده که اين نيز مناسبت ديگري است.
۸ کسي که زير چشمي تيرمژه بر قلبم مي زند؛غذاي جان بخش حافظ را در خنده زير لبي دارد.
يعني زير چشمي با تير مژگان حافظ را مي کشد و با خنده زير لبي او را زنده مي کند.
حافظش ، ايهامي هم به نگهبانش، يعني نگهبان معشوق دارد،يعني نگهبان خود را هم با تبسم دلخوش مي دارد.
۹ از منقار زاغ قلم من آب زندگي مي چکد؛ ماشاﺀ الله که چه آبشخور والايي دارد.
بناميزد: به نام ايزد،ماشاﺀالله ، به نام خدا، در مقام تحسين براي دور نگهداشتن از چشم زخم.
در تصوير شاعر، قلمش به مناسبت سياهي ، زاغ، ونوک آن منقار زاغ،و مرکبي که از آن تراوش مي کند، آب حيات است که همان نوشته يا سخن جان بخش اوست.مي گويد اين قلم من ، که چشم بد از او به دور، مثل زاغي است که اب زندگي از منقارش مي چکد.پس به راستي چه منش والايي دارد.
مقصود اينکه سخنان من مثل آب زندگي حيات بخش است زيرا از جايگاه فکر بلندي تراوش مي کند.
ميان منقار،زاغ و آب حيات در بيت ظاهراً نوعي رابطه معني وجود دارد،و آن اشاره به داستان اسکندروآب حيات است.در قصه هاي ايراني[۵] آمده است که وقتي اسکندر به ياري خضر به آب حيات رسيد،مشکي از آن برداشت و با خود آورد.بين راه خستگي بر او غلبه کرد،مشک را به درختي آويخت و غلام سياه خود را مٲمور نگهباني از آن کرد و خود به خواب رفت.از قضا غلام هم بر اثر خستگي به خواب رفت و زاغي که از آن حوالي مي گذشت چشمش به مشک آب افتاد،با منقار خود ان را سوراخ کرد و از آن نوشيد.چنين است که عمر کلاغ بسيار طولاني شد واسکندر از آب حيات بي نصيب ماند.
روايت ديگر اينکه خضر به آب حيات ي رسد ، وبه سفارش اسکندر ، مشکي هم براي او پر مي کند که بياورد؛ولي در ميان راه زاغي مشک را منقار سوراخ مي کند و از آن مي نوشد که البته اين روايت معقول تر است ولي ضبط آن جايي به دست نيامد. با اينکه اين قصه به گونه هاي مختلف روايت شده در کتاب اسکندرنامه[۶] نيامده است.