حافظ ديوان/ روزگاريست که سوداي بتان دين من است
غم اينکار نشاط دل غمگين من است
ديدن لعل ترا ديده جان بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
يارمن باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روي تو واشک چو پروين من است
تامرا عشق تو تعليم سخن گفتن داد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است
يارب آن کعبه مقصود تماشاگه کيست
که مغيلان طريفش گل و نسرين من است
واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش
زانکه منزلگه سلطان دل مسکني من است
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
نتيجه تفال :
1- خود را سخت گرفتار اين نيت کرده اي بطوريکه گريزي از آن نداري درحاليکه بايد توکل برخدا کني و اميد به خدا داشته باشي زيرا در اين راه بايد رنجهاي فراواني را تحمل کني و سختي هاي زيادي را به جان بخري اگر قادر هستي وارد شو و گرنه منصرف شود
2- خواجه دربيت ششم مي فرمايد : (پروزدگار اين قبله گاه جاي تفرج و گردشگاه کدام محبوبي است که تيغهاي برنده خارهاي راهش نز اين عاشق برگ گل و نسرين مي باشد) (خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل )
3- انساني عاطفي مهربان دلسوز آگاه مدير ولي زود رنج و عصباني هستيد بطوريکه که براي خود از کاهي کوهي مي سازي عزيزم زندگي را براي خود و اطرافيان سخت مگير و آنها را ناراحت مکن به خدا همه تو را دوست دارند اما جنابعالي بسيار پرتوقع مي باشد
4- اگر دوست داري اين نيت انجام گيرد بايد ايثار کني زيراتلاش و کوشش همراه با فکر و انديشه نردبان پيروزي است
5- چيزي گم کرده ايد به زودي از آن خبري مي رسد مسافرت را توصيه نمي کنم ولي خريد بسيار به موقع و فروش عادي مي باشد ازدواج فعلاً براي او زود است مسافر شما موقعيت خوبي دارد جاي نگراني نمي باشد اتفاقي درزندگي شما روي داده که سخت ناراحت هستيد درد دل خود را با همه کس در ميان مگذاريد که مردم يکرنگ نيستند شخصي به شما نارو زده و دل شما را خون کرده او آدم زياد بدي نيست و اين کارش عمدي نبوده بلکه از روي جهل و ناداني مرتکب شده است بخشش ميوده اي شيرين دارد
6- علاقه جنابعاي به زندگي بايد بيشتر باشد مواظب اطراف خود باشيد که درکمين شما هستند عده اي به زندگي شما حسادت مي ورزند و دليلش پيشرفت شما مي باشد پس کوشش و تلاش خود را زيادتر کن که به موفقيت نزديک ميشوي
7- بگو مگوهاي فراوان موجب دلسردي مي شود هديه اي برايش بخريد و دل او را به دست آوري درامور علمي موفقيت از آن شماست .
کمي بيشتر در خصوص غزل بدانيد :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (۵۲)
سودا: خريد و فروش، ميل شديد و شوق زياد نزديک به ديوانگي،پيوسته انديشه و خيال کسي را درسر پروراندن.
بتان: کنايه از زيبارويان، بتها.
دين: راه و روش، کيش و آيين.
نشاط: شادي، هيجان، سرور.
زيب: زينت.
اشک چو پروين: کنايه از قطرههاي پشت سرهم و يکجاي اشک.
ورد زبان: ذکر جاري بر زبان، حرف تکيه کلام.
دولت فقر: (اضافه تشبيهي) نيک بختي سالک طريق کمال، امکانات حاصله از تهي دستي توأم با عزت نفس.
ارزانيدار: ببخش، به آساني دراختيار گذار.
کرامت: بخشش از روي بزرگواري.
حشمت و تمکين: شوکت و احترام، جاه و جلال، قوت و قدرت، شکوه توأم با قدرت و تسلط.
واعظ شحنهشناس: واعظي که با شحنه شهر دوست وسر و سر دارد.
کعبه مقصود: (اضافه تشبيهي) خواسته قلبي، مرکز آرزو.
مغيلان: خاربيابان.
جرعه کش: پيالهنوش، آن که پياله مي را يکباره سر ميکشد، غلام فدايي شاه که پيش از شاه از پياله شراب او کمي و جرعهيي مينوشد تا در صورت سمي بودن آن اثر سم در وجود او ظاهر و اگر شراب مسموم است بر شاه معلوم گردد تا شاه از خوردن آن انصراف حاصل کند، جرعه چش.
معاني ابيات غزل (۵۲)
(۱) دير زماني است که اشتياق ديدار زيبارويان راه و روش من و هيجان و اضطراب اين کار سبب شادي دل غمزده من است.
(۲) چشمي که توانايي ديدن جان را داشته باشد، بايد تا روي تو را تماشا کند و اين ويژگي هرگز در چشم دنيابين من وجود ندارد.
(۳) يار و دلدار من باش که زيبايي آسمان و زينت اين جهان به روي چون ماه تو و اشک چون پروين من وابسته است.
(۴) از آن روزي که عشق تو به من راه و رسم سخنوري و شاعري آموخت تحسين و تمجيد من ورد زبان همه مردم شده است.
(۵) اي خدايا دولت بينيازي و خرسندي به من ارزاني دار که اين بخشش و بزرگواري، سبب شکوه و شوکت واقعي من ميشود.
(۶) اي واعظ (منافق) که با شحنه شهر طرح دوستي ريختهيي! به من فخرمفروش چرا که دل محقر من منزل و جايگاه پادشاه است.
(۷) خدايا! چه کسي به فيض ديدار اينقبله حاجت و منزلگاه مقصود نايل آمده که خار راه وصول به او براي من به مانند گل و نسرين است.
(۸) حافظ ديگر از شوکت و احترام خسروپرويز سخني مگو که او غلام فدايي و جرعهچش شاه شيرين کلام من است.
شرح ابيات غزل (۵۲)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
اين غزل در مدح شاه شجاع و در زماني سروده شده است که اشتياق و رقابت به نزديکي دربار او در ضمير باطن حافظ و رقيب صوفي مسلک او شيخ علي کلاه شدت داشته است.
شاعر در بيت اول اشتياق ديرينه خود را نسبت به شاه بازگو ميکند و در بيت دوم چکيده يک مبحث فلسفي يونان قديم را در مضمون شعر خود ميگنجاند. در يونان قديم فلاسفه، عالم وجود را از دو قسمت ماده و معنا متشکل ميدانستند که دنيا مظهر ماده و روح نشانه معنا بود. به عبارت ديگر جهان مادي را جسم و خدا را به منزله روح آن تصور ميکردند. حافظ در اين بيت ميگويد که براي ديدن روي جانبخش تو احتياج به چشمي است که قادر به ديدن روح وجان باشد و چشم جهانبين و مادهنگر من چنين قدرت و مرتبت را ندارد. در ضمن اشارهيي است به آيه شريفه ۱۰۳ سورة انعام: لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هو اللطيف الخبير.
دربيت پنجم شاعر در حق خود دعا کرده از خداوند ميخواهد که به او دولت فقر و بينيازي عطا کند تا محتاج به حاکمان وسلاطين زورگو نباشد و اين موضوع که در وسط غزلي که به منظور مدح پادشاهي طراحي شده، حافظ از خداي خود دولت فقر و بينيازي طلب ميکند، دلنگراني او را از امور مادي معيشت از يکطرف و عزت نفس او را از طرف ديگر ميرساند واين خود دليلي است براينکه حافظ از گفتن تملق بيزار است و ضرورت موقعيت، او را وادار به تعريف در پرده ايهام ميکند.
در بيت ششم اشارتي به شيخ عليکلاه يعني رقيب و مخالف خود دارد که درصدد نزديک شدن به مرکز قدرت است. حافظ دراين بيت هم حالت نگراني خود را از اين رقيب و هم حالت بياعتنايي خويش را بيان ميدارد و چنين اشاره و مضموني درباره اين صوفي متظاهر در غزلي ديگر نيز آمده است.
***
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد