حافظ ديوان/ عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگرنيکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسي آن درودعاقبت کارکه کشت
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجدچه کنشت
سر تسليم من و خشت درميده ها
مدعي گر نکند قهم سخن گو سر و خشت
نااميدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني که خوب است وکه زشت
نه من از پرده تقوي بدر افتادمو بس
پدرم نيز بهشت ابداز دست بهشت
گرنهادت همه اين است زهي نيک نهاد
ورسرشتت همه اين است زهي خوب سرشت
حافظا روز اجل گربه کف آري جامي
يکسر از کوي خرابات برو تا به بهشت
براي شنيدن کليک کنيد
نتيجه تفال :
1- اينقدر دنبال عيب و نقص ديگران نباش بلکه خوبي هاي مردم را نظاره کن چون گل بي عيب خداست هرکس نواقصي دارد که مي توان با ملاطفت و مهر به او گوشزد نمود تا برطرف کند
2- لسان الغيب دربيت چهارم مي فرمايد (من سرتسليم و رضا برخشت درميخانه مي گذارم و با عشق همساز مي شوم مدعي نادان اگر معني سخن را در نيابد بايد قانع شود که مغزش از نظر عدم درک با خشت ميخانه عشق يکسان و برابر است )
3- شما دراجراي اين نيت با کمال زيرکي و متانت وهوش ادامه دهيد و سخن حسودان و ياوه گويان را گوش نکنيد بلکه حتماً بايکي از اقوام و آشنايان نزديک مشورت کنيد و از فکر او ياري بگيريد
4- خودخواهي خرده گيري وسواس تقليد و لخرجي تند خويي لجبازي کار خوبي نيست انسان را از حقيقت دور مي دارد که خوشبختانه جنابعالي به اين امور توجه داريد و از زندگي نسبتاً خوبي برخورداريد البته يکي قصد تخريب آن را دارد چون خودش از وضعي رقت بار برخوردار است پس ا زاو دوري کنيد
5- کسي خيلي به شما عشق مي ورزد اما شما در خانه او را آزار مي دهيد و ناخواسته موجبات ناراحتي او را فراهم مي سازيد بايد توجه کنيد که او به کسي غير از شما توجه ندارد و اين بدگماني شما ناشي از هم نشيني با ديگران است
6- از امر و نهي کردن و دخالت در امور ديگران لذت مي بريد سعي کنيد تا از شما نخواسته اند دخالت نکنيد
7- جنابعالي ازهوشي برتر برخورداريد که همين استعداد موجب اين عوامل مي شود درحالي که با اين استعداد مي توانيد به مقامي بلند دست يابيد و نردبان ترقي را با توکل برخدا و تلاش طي کنيد
8- خبري خوش پولي يا مقامي به زودي درانتظار شماست گمشده پيدا مي شود و از مسافر خبر خوشي مي رسد خريد و فروش فعلاً جايز نيست اما مسافرت نيکوست .
معاني لغات غزل (۸۰)
عيب: نقص، ننگ، بدنامي، آهو.
خود را باش: به خود بنگر، خود را نگهداري کن.
عاقبت کار: پايان کار، کنايه از روز جزاست.
خانه عشق: جايگاه راز و نياز با معبود.
سروخشت: سربه خشت لحد گذار، سرت را به خشت بزن.
سابقه لطف ازل: استمرار لطف ازلي الهي، لطف قديمي و ازلي خداوندي که شامل حال بندگان است.
خلوت تقوي: گوشه پرهيزکاري، کنايه از مرز تقوي و پا بيرون نهادن از آن است.
روز اجل: به هنگام فرا رسيدن مرگ.
معاني ابيات غزل (۸۰)
(۱) اي زاهد پاک سرشت!! بديها و بدناميهاي رندان را برملا و آنها را شماتت مکن که گناه ديگران را به پاي تو نمينويسند.
(۲) من اگر بدم يا نيکم، تو در خود بنگر و خويشتن را نگهدار که آخر سر، هرکسي کشته خود را درو خواهد کرد.
(۳) مردمان، چه هشيار چه مست در راه رسيدن به محبوب در تکاپويند و همه جا، چه مسجد چه کنيسه جايگاه راز و نيزا با اوست (فرقي نميکند).
(۴) سر من به حالت تسليم و رضا برخشت درميکدهها فرود ميآيد (حال اگر) مدعي درک اين معنا و فهم اين مطلب نميکند چه بهتر که سر به خشت بسپارد.
(۵) مرا از لطف ازلي و مستمر آفريدگار توانا نوميد مگردان. داوري تو درپشت پرده روز حساب، از نيکيها و بديها برچه پايه و ميزان استوار است؟
(۶) تنها من نيستم که از خلوت تقوا و جاده پرهيزکاري به درو به دور افتادهام، پدر من، آدم ابوالبشر هم به همين گناه از بهشت جاويدان به دور افتاد.
(۷) اي حافظ اگر به هنگام مرگ به خرابات رفته و جامي درکشي بي هيچ عذابي يکسره در بهشت جاويدان چشمخواهي گشود.
شرح ابيات غزل (۸۰)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
خواجوکرماني:
منزل ار يار قرين است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نياز است چه مسجد چه کنشت
اين غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده و از آنجا که اعمال و رفتا رو تنقيدات ناهنجار و زشت زاهدان قشري، اين عارف دريادل و بصير را هميشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه ميداشته، تاروپود اين غزل را هم با جوهر افکار وعقايد خود منقش و غزلي را ساخته و پرداخته که به صورت مجموع و يکجا و دربست به حالت ضربالمثل درآمده است. و در مواردي که سخن و کلام اقتضا کند از طرف گوينده به عنوان شاهد کلام خوانده ميشود و اين شيرينکاري از نوادري است که ريشه در صدق و اصالت نظريه و گفتار شاعر دارد.
۱- بيت اول تلميح است به آيه شريفه ۱۶۴ سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتکْسِبُ کُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَيْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْري…) يعني هيچ کس کاري جز بر ضرر خويش نميکند و هيچ باربرداري بار ديگري را برنميدارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعريض در به کاربردن ترکيب وصفي پاکيزه سرشت! براي زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آيه شريفه مذکوره بالا متکي ميسازد و به دنبال مطلب در بيت دوم به او ميگويد: تو برو و خود را نگاه کن و در فکر اعمال خود باش که هرکسي کشته خود را ميدرود. توضيحاً کلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معناي آن (تماشا کن) ميباشد. بطور مثال گفته ميشود: اين را باش. يعني اين را نگاه کن. و منظور شاعر اين است که اي زاهد پاکيزه سرشت!! به کار مردم چه کاري داري؟ به اعمال خود بنگر. اين مضمون را قبل از حافظ، نظامي گنجوي درشرفنامه چنين آورده است:
اگر نيکم وگر بدم درسرشت
قضاي تو اين نقش در من نوشت
در بيت سوم، شاعر به منظور ذکر دليل و تفهيم زاهد ميفرمايد: هر کسي در هر حالي که هست چه هشيار و چه مست درصدد دسترسي به محبوب خود بوده و مکان راز و نيازا يعني مسجد يا کليسا چندان در نفس امر ذي مدخل نيست. و در بيت چهارم درثابت قدمي به عقيده خود ابرام نموده و به مدعي يا زاهد پاکيزه سرشت! ميگويد اگر معني کلام مرا نفهميدي برو بمير و سرت را به خشت لحد بگذار.
در بيت پنجم اين غزل که به عقيده اين بنده درجاي مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد ميفرمايد نخواسته باش که با برداشت غلط خود از شريعت مرا از لطف پروردگار نوميدسازي و تو با چه معيار و مقياسي خوبي و بدي را ميسنجي و چه اطلاعي را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داري که چنين پيش داوري ميکني؟ بعد در بيت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقايسه کرده و خود را مجبور ميداند نه مختار و غزل را با طنز زيبايي به پايان ميبرد. حافظ درمقطع غزل ميگويد: اي حافظ هر زمان خواستي بميري سري به خرابات زده جامي بنوش و مطمئن باش که بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعي که سراز خمار مستي برداشتي مشاهده ميکني که در بهشت هستي.
***