آخرين خبر/ در اجتماعي در دربار ضحاک شخصي به نام کاوه آهنگر خطيبه طولاني از ظلم و ستم ضحاک ايراد کرده و از او خواست که آخرين فرزندش را ببخشد.
خروشيد و زد دست بر سر زشاه
که شاها منم کاوه دادخواه
کاوه گواه نامه را امضا نکرد و با فرزندش از کاخ خارج شده و مردم که از اين موضوع مطلع شدند به دنبال کاوه به حرکت در آمدند. کاوه به سوي دکه خود رفت و آن چرم آهنگري را که هنگام کار بر کمر مي آويخت بر سر نيزه کرد و در پي او تمام بازار دگرگون شده و به راه افتادند.
کسي کو هواي فريدون کند
سر از بند ضحاک بيرون کند
کاوه نيزه به دست پيش ميرفت و مردمان به دنبال او روان بودند و به دنبال فريدون مي گشتند. آنقدر گشتند تا از شهر به دشت و کوه رسيدند وبلاخره فريدون را يافتند. از آن روز به بعد هر گروه از مردم چيزي بر آن چرم پاره افزودند ،از ديباي روم تا زر وگهر و بعدها بر سر درفش نشانه ماه را نصب کردند.
فروهشت از او زرد وسرخ و بنفش
همي خواندش کاوياني درفش
پس از آن هر که صاحب درفش کاويان شد بر آن چرم بي بها گوهري آويخت و آن شد که اختر کاويان نام گرفت.
چه اندر شب تيره خورشيد بود
جهان را از اول دل پر اميد بود
فريدون به ديدار مادرش رفت و به او گفت به جنگ ضحاک مي رود. بعدا فريدون از آهنگران خواست برايش گرزي درست کنند سنگين با سري به شکل گاوميش به ياد آن گاوي که سه سال او را دايگي کرده بود و پرورده بود. به ياد پرمايه که ضحاک او را کشت. سپاه فريدون به سپهسالاري کاوه آهنگر،در زير درفش کاويان از اروند رود گذشته واز آنجا روانه بغداد امروزي شدند. ضحاک براي يافتن جادويي به هند رفته بود و وقتي خبر دار شد فريدون بر تخت او نشسته عازم شهر و ايوان خود شد. وقتي به کاخ خود رسيد با دشنه آهنگ جان خواهران جمشيد را کرد که فريدون با چالاکي گرزي بر سرش کوبيد. فريدون ميخواست با ضربه دوم او را هلاک کند که ندايي از سرش خجسته آمد که او را مکش. با سر شکسته تنش را به بند کردند و به فرمان سروش خجسته در دره اي تنگ در دماوند آويختند،باشد تا خون دلش چون خون مردمان قطره قطره با رنج بر زمين بچکد.
فريدون تختگاه ضحاک را از بن ويران نکرد و دستور داد تا آن را به شيوه اي که شايسته بود به دور از پليدي ها آراستند. فريدون در تمام عمر پانصد ساله اش يک بنياد بد نيفکند.
گفتار شورانگيز فردوسي/سهراب چمن آرا
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد