آخرين خبر/ هماي اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذري بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روي تو عکسي به جام ما افتد
شبي که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوري به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کي اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فداي لبش شد خيال ميبستم
که قطرهاي ز زلالش به کام ما افتد
خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کز اين شکار فراوان به دام ما افتد
به نااميدي از اين در مرو بزن فالي
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوي تو هر گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد
نتيجه تفال :
1- زويژگيهاي جنابعالي صبور با ادب گاهي گستاخ عدم توجه به ظاهر به زور حمام رو بي بند و بار بي نظم با اخلاق مهربان بموقع خرج کن رفيق باز اهل گردش اهل ميهماني اهل خواب اهل معامله جذاب مجلس گرم کن فهيم دانا
2- خواجه د ربيتهاي 5-6-7- فرمايد ( آنگاه که جانم فداي جانان شد اميد داشتم که با دادن جان يک قطره از زلال چشمه نوشين لبت به کام من برسد ولي نرسيد ) ( صورت خيال گيسوي تو با من به سخن آمد و گفت جان را واسطه رسيدن به زلال لب من مکن که چندان اعتباري ندارد و از اين گونه صيد بسي دردام مسات ) ( از اين دربا نا اميدي مرو فالي بزن شايد که قرعه دولت به نام تو و ما افتد ) خود تفسير کني
3- مدتها گرفتار غم و اندوه بوديد و راه نجاتي براي خود نمي ديديد به شما مژده مي دهم که اين نيت حتماً و بدون ترديد عملي است و جاي نگراني نمي باشد زيرا هماي سعدت بربام خانه شما نشسته مواظب باشيد رقيبان در کمين هستند آن را پرواز ندهيد
4- آينده اي بسيار درخشان در پيش دارد تو جه داشته باشي که به ديگران کمک کنيد و به پدر و مادر توجه خاص مبذول داريد ملاقات مهمي خواهيد داشت و ثروت و مقامي به زودي به دست مي آوريد بيما رشفا مي يابد قرض حتماً ادا مي شود مسافرت موفقيت آميز خواهد شد خري و فروش سود دارد همسرتان موفق م يشود مسافرتان و ضعش عالي خواهد شد عزيزم کسي راز تو را بايد بداند که قادر باشد مشکلي حل کند يا به قول معروف از اين رو به آن رويت کند و گره از کار بگشايد و گرنه با شنيدن آن راز گستاخ مي شود پس دري خوددار باشيد عزيزم اگر بزرگي به کام شير است شو خطر کن و آن رادرياب نترس هراس بردار مرگ است
5- درمورد تغذيه متاسفانه تو جه کافي نداريد از طريق امواج اطلاعاتي مفيد دريافت مي کنيد که تصورش ر نمي کرديد
معاني لغات غزل (114)
هما : نام مرغي که خوراکش استخوان است و طبق عقيده قدما بر سرهر کس نشيند آن شخص به سلطنت برسد، مرغ سعادت ، مرغي افسانه يي که در قديم براي تعيين سلطان به پرواز در مي آورده اند وآن مرغ بر سر هر کس مي نشست به شاهي برگزيد ه مي شد ، مرغ همايون .
هماي سعادت : اضافه تشبيهي سعادت به هما تشبيه شده.
اوج سعادت : آخرين حد سعادت.
مقام : مکان ، محل اقامت ، جاي ايستادن.
حباب وار : ماند حباب روي آب
بود که : امکان داردکه ، باشد که.
ماه مراد : ماه مقصود و آرزو.
بار : اجازه ورود.
مجال : فرصت .
زلال : آب صاف و گوارا ، مجازاً آب زلال عقيق لب.
خيال مي بستم : خيال مي کردم ، تصور مي کردم ، خيال را چنين پرورش مي دادم
فال: تفأل زدن ، استخاره گرفتن.
وسيله : دستاويز ، آنچه بواسطه آن تقرب به خير شود، سبب واسطه.
قرعه : سهم و نصيب.
قرعه دولت : سهم ونصيبي از بخت و اقبال.
دم زند : نفس بکشد ، سخن گويد.
گلشن جان : باغ جان .
معاني ابيات غزل 114
(1) اگر تو بر جايگاه و از کنار ما گذر کني مرغ سعادت هما به دام ما مي افتد.
(2) اگر تصوير چهره تو بر جام ما بيفتد مانند ترکيدن حباب آب ، از شادي کلاه خود را به بالا پرتاب خواهم کرد.
(3)آيا مي شود آن شبي که ماه مقصود و آرزو از افق سر بر کشيده جهان را روشن مي کند پرتوي از نور آن هم به بام ما بتابد.
(4) در حاليکه باد ، اجازه ورود به بار گاه ( سليماني ) تو را نمي يابد ، چگونه اجازه ورود و فرصت عرض سلام به ما دست خواهد داد؟
(5) آنگاه که در راه بوسه لبت ، جانم فدا شد ، چنين تصور مي کردم که قطره اي از آب آن لعل آبدار در کام ما سرازير شود .
(6)صورت خيال زلف تو با من گفت که بيهوده جان خود را دستاويز تقرب مساز که از اينگونه شکارها بسيار در دام ما مي افتد.
(7) از اين درگاه نوميدانه دور مشو، تفالي بزن . شايد که قرعه بخت و اقبال به نام ما افتد.
(8)هر زمان که حافظ از خاک کوي تو سخن به ميان آورد بوي خوشي از باغ جان به مشام ما مي رسد .
منابع:
حافظ ديوان
گنجور