یک کتاب خوب/ شاخه نبات عشق شورانگیز و افسانه ای حافظ

آخرين خبر/ حافظ شب قدر به مزار بابا کوهي که چاهي هم در آنجا به نام مرتضي علي(ع) وجود داره ميره ساعتهااااااااا با خداي خودش راز نياز ميکنه اشک ميريزه تا خوابش ميبره... تو خواب ميبينه مردي خوش قيافه نوراني لقمه اي بهش ميده ميگه: اين بگير بخور درهاي علوم به رويت باز ميشه به مراد خود ميرسي.شمس الدين با شور هيجان دنبال آون مرد خوش قيافه نوراني ميگرده ميفهمه مولوي موتقيان شاه مردان امير المومنين حيرت زده از خواب بيدار ميشه دنبال تعبير خواب ميگرده مدتي فکر ميکنه ميگه آون بزرگوار فرمود من به مراد دلم ميرسم بزرگترين آرزو ي من آينه که شاعري شيرين سخن بشم وبه جاي خنده استهزاء تعريف تحسين بشم... چه بهتر که خودم در عمل خوابم تعبير کنم. قلم به دست ميگيره بدون اين که کمترين فشاري به مغز ش بياره غزل معروف ش سرود : دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند. واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند چه مبارک سحري بود و چه فرخنده شبي آن شب قدر که اين تازه براتم دادند من اگر کامروا گشتم خوشدل چه عجب مستحق بودم اين ها به زکاتم دادند اين همه شهد شکر کز سخنم ميريزد آجر صبري است که از آن (شاخ نبات) ام دادند. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد