آخرين خبر/ واعظان کاين جلوه در محراب و منبر ميکنند
چون به خلوت ميروند آن کار ديگر ميکنند
مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر ميکنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
کاين همه قلب و دغل در کار داور ميکنند
يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان
کاين همه ناز از غلام ترک و استر ميکنند
اي گداي خانقه برجه که در دير مغان
ميدهند آبي که دلها را توانگر ميکنند
حسن بيپايان او چندان که عاشق ميکشد
زمره ديگر به عشق از غيب سر بر ميکنند
بر در ميخانه عشق اي ملک تسبيح گوي
کاندر آن جا طينت آدم مخمر ميکنند
صبحدم از عرش ميآمد خروشي عقل گفت
قدسيان گويي که شعر حافظ از بر ميکنند
تعبير غزل:
مشکلي داري به جاي اينکه آن را حل کني کاري مي کني که اوضاع بدتر شود. با دغل بازي و دروغ کاري از پيش نمي بري. عقلت را به کار نمي اندازي. به عبادت بپرداز و کمي فکر کن تا دلت قوي شود. تو حسن هاي زيادي داري که پنهان مانده اند ذات تو خوب است ولي ظاهرا" خود را بد نشان مي دهي.
دروغ و فريب، عاقبت انسان را رسوا مي کند. صفا و صداقت در کارها باعث پيشرفت انسان مي شود. مراقب وسوسه ي دشمنان نابکار باش. هوا و هوس را از خود دور کن که تو را به کجراهه مي کشاند
معاني لغات غزل:
واعظ: وعظ کننده ، پند دهنده، اندرزگو، نصيحت گو.
جلوه:نمود، تظاهر.
محراب:مکاني که امام جماعت در مسجد نماز مي گزارد.
منبر: کرسي که واعظ برآن قرار گرفته وعظ مي کند.
خلوت:مکان تنهايي، مکان خالي از اغيار، کنايه از منزل و خوابگاه اختصاصي.
آن کار ديگر:کار ديگري غير از آن که در وعظ گفتند.
توبه فرمايان:آنها که دستور توبه مي دهند ، کنايه از واعظان و اندرزگويان.
روز داوري: روز قيامت.
قلب: وارون کردن، دگرگون جلوه دادان.
دغل: اشتباه کاري ، تقلّب، فريبکاري.
داور:قاضي، کنايه از خداوند متعال در روز داوري.
خاک بر سر مي کنند:در زير خاک پنهان و برروي آن خاک مي ريزند ، کنايه از بي اعتنايي و تحقير.
نو دولت:تازه به منصب و جاه ومقام رسيده
بر خودشان نشان :سرجاي خود شان بنشان به جايي که استحقاق آن دارند بازگردان .
ناز:تفاخر.
استر: قاطر ، مرکب سواري.
مي دهندآبي: آبي مي دهند ، شرابي مي دهند.
توانگر: باتوان ، با نيرو ، بي نياز.
حسن بي پايان:جمال و زيبايي نامحدود و بي نهايت .
زمره:گروه.
تسبيح:نيايش ، ذکرخدا ، خدا را به پاکي و بي نيازي ياد کردن.
طينت: مقداري از گِل، نِهاد اوليه آدم که از مصالح خاکي بر گرفته شده است.
مخمر: خمير کردن ، سِرشتن.
خروش:بانگ وصدا و همهمه.
معني ابيات غزل:
(1) اندرز گويان که در محراب نماز و بر بالاي منبر در لباس پرهيز کار نمايان مي شوند همين که در خلوت تنها شدند ، به کارهاي ديگري مي پردازند!
(2) براي من مشکلي پيش آمدده است. از فقيه مجلس بپرس، چرا آنان که به مردم دستور توبه مي دهند خودشان کمتر به آن عمل مي کنند .
(3) به گمانم آنها به روز قيامت و جزا اعتقادي ندارند که اين همه در کار خدا تقلب و فريبکاري روا مي دارند.
(4) من بنده و غلام پير خراباتم که مريدان درويش او از سربي نيازي خاک بر سر گنج ريخته آن را تحقير مي کنند.
(5) خدايا اين تازه به دو لت رسيده ها که به داشتن غلام ومرکب سواري استر ، اين همه ناز و تفاخر وتکبر مي فروشند ، سر جاي خودشان بنشان.
(6) اي درويش تهيدست خانقاه ، از جاي خود بر خيز و به محفل عارفان روي آور که در اينجا با نوشانيدن آبي به دلها نيرو و غنا و بي نيازي مي بخشند .
(7) به همان اندازه که حسن و جمال بي حد او عاشقان را از پاي در مي آورد، گروه ديگري سودايي عاشق پيشه از غيب سر مي رسند .
(8) اي فر شته ، بر درکارگاه سازندگي عشق با تکبير و از روي نيايش سجده کن زيرا در آنجا خاک سرشت آدم را (با آب عشق) خمير مي کنند .
(9) به هنگام سحر از سوي عرش آواز و همهمه يي به گوش مي رسيد . عقل گفت به گمانم فرشتگان آسماني مشغول خواندن و از بر کردن شعر حافظ اند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد