جام جم/ محمد خرمشاهي، شاعر پيشکسوت طنزپرداز دوشنبه گذشته 21 فروردين پس از 106 سال زندگي درگذشت اما خبر درگذشت او با دو روز تاخير منتشر شد؛ شاعري طناز که اسفندماه گذشته مهمان روزنامه جامجم بود و خلاف خبري که در رسانهها منتشر شده و او را 103 ساله عنوان کردهاند، سن شناسنامهاي خود را 99 و سن واقعياش را 106 ميدانست. خرمشاهي را ميتوان شفاهيترين شاعر معاصر دانست، از آنرو که بسياري از شعرهايش بين مردم معروف است اما خودش به اندازه شعرهايش مشهور نيست. تا آنجا که حتي خبر درگذشت او، شايعه درگذشت پسرعموي مشهورش بهاءالدين خرمشاهي را هم در رسانهها چرخاند تا اينکه تکذيب شد.
چند روزي به نوروز 1396 مانده بود که او به روزنامه جامجم آمد؛ چون به گوشش رسيده بود که در صفحه «فرهنگ و هنر» دربارهاش نوشتهايم! سرپا و سر حال، با پاي خودش آمد و ساعتي را مهمان تحريريه بود. نه قصد او و نه قصد ما، ترتيبدادن گفتوگو نبود اما شيرينسخنياش باعث ميشد حرف پشت حرف بيايد و گل کند؛ از «توفيق» تا «گلآقا»، از ملکالشعراي بهار که با او همکاري کرده بود تا شاعران نوگراي امروز.
خرمشاهي همان روز به ما گفت اين روزها هر کسي را ميبيند از او خداحافظي ميکند. گفت دو سه روزي بيشتر زنده نخواهد بود و دوست دارد برخي ناگفتهها را بگويد. هر چند بسياري از حرفهاي او قابل انتشار نيست، اما در اين گزارش، روايت ديدار او از روزنامه جامجم را خواهيد خواند؛ با اين ملاحظه که اين متن، يک گفتوگو به روال نهچندانپسنديده «گفتوگوي منتشرنشده با شاعر درگذشته» نيست و صرفا روايت اين ديدار است.
خرمشاهي و شعر طنز مطبوعاتي
ميشود گفت هيچ شاعري به اندازه محمد خرمشاهي، شعر مطبوعاتي ننوشته و منتشر نکرده است؛ يکي از مهمترين مصاديق اين ادعا، شعرهاي روزانهاي است که او پانزده سال از دهه 70 تا ميانه دهه 80 در روزنامه کيهان مينوشت؛ ستون شعر طنزي داشت که با امضاي «ميلاد» منتشر ميشد. مثل اغلب شعرهايش که امضايي مستعار داشت. او در اين باره به جامجم گفت: «آقاي صفارهرندي من را به کيهان دعوت کرد. پرسيد هفتگي ميخواهي شعر بنويسي براي ما؟ گفتم نه، هر روز. گفت هر روز؟ مگر ميشود؟! آهان از کتابها برميداري! گفتم خير، اگر يک روز شعر تکراري از من ديديد همان روز جريمهام کنيد. براي کيهان هر روز شعر ميگفتم... نه ده بيت، بيست بيت، گاهي صد بيت. همان روز اول که کيهان بودم، در غنا کودتا شده بود. گفتم ده دقيقه به من اجازه بدهيد بروم اتاق و برگردم. چند دقيقه بعد برگشتم و گفتم اين هم شعر امروز! از همان روز تا پانزده سال در کيهان بودم. بعدها که آقاي صفارهرندي وزير فرهنگ شد، سمت مشاوره را به من پيشنهاد داد که نپذيرفتم. هيچگاه دنبال پول و قدرت نبودم.»
اما حضور خرمشاهي بهعنوان شاعر در مطبوعات به سالها پيش از کيهان مربوط است. او در اغلب نشرياتي که مايهاي از طنز داشتهاند، قلم زده است. او ميگويد مدتها همه کاره توفيق، يکي از مهمترين نهادهاي مطبوعاتي طنز بوده؛ نشريهاي که بارها پيش از انقلاب اسلامي بابت انتشار شعرهاي خرمشاهي توقيف شده بود. حالا مرگ خرمشاهي، تنها 11 روز پس از مرگ حسين توفيق، سردبير توفيق که دهم فروردين امسال در 88 سالگي درگذشت، اتفاق ميافتد تا مهمترين نشريه طنز تاريخ مطبوعات ايران که ازسال 1302 تا 1350 منتشر ميشد، دو مهره مهم خود را به فاصلهاي کمتر از يکماه از دست بدهد.
خودش درباره همکاري با توفيق به ما گفت: «حسن و حسين و عباس، سه برادري که گردانندگان توفيق بودند، دانش شعري چنداني نداشتند، از همينرو در بخش شعر روي من و ابوالقاسم حالت حساب ميکردند.» گلآقا، نشريه مهم ديگري بود که خرمشاهي به انتشار آن بسيار کمک کرد: «کيومرث صابري آمد پيش من. کمکش کردم. حتي خودش گفته بود و در کيهان هم چاپ شد که اگر خرمشاهي نبود، من نبودم.»
شفاهيترين شاعر معاصر
محمد خرمشاهي، نزديک به 2000 ضربالمثل و شعر توليد کرده که بين مردم شهرت يافته است. از اين شهرت اما هيچگاه اعتباري نصيب خود شاعر نشده است، چرا که تقريبا هيچيک از آن 2000 شعر و ضربالمثل به نام خود او منتشر نشدهاند. بيش از 90 اسم مستعار، امضاهاي شعري او را در هشت دهه فعاليتش، نمايندگي کردهاند. از او پرسيديم اين خودداري از انتشار آثار به نام خودش از چه رو بوده است، گفت: «اگر با اسم مستعار نمينوشتم بارها بهخاطر مضامين شعرهايم کشته شده بودم! از سوي ديگر از کودکي از شهرت بدم ميآمد. همين باعث شد ديگران همواره به من يادآوري کنند که حيف است کسي نميداند اين شعرها براي من است. مثلا استاد شهريار ميگفت اگر مردم بدانند تو چه داري و من چه، مرا به شاگردي تو هم نميپذيرند! اگر با اسم خودم مينوشتم، دستکم اندازه ايرجميرزا بودم. خداوند طبعي که به من عنايت کرده شايد به کمتر کسي داده باشد.»
يکي از آسيبهايي که شاعران شفاهي همواره به جان ميخرند، بهسرقترفتن توليداتشان است؛ اتفاقي که خرمشاهي ميگويد بارها از جانب شاعران معروفي براي او افتاده است: «شاعران بسياري از من شعر دزديدهاند و وقتي گاهي اعتراض کردهام، حرفهاي جالبي شنيدهام. مثلا يکيشان ميگفت تو که نميخواهي معروف شوي، بگذار ما اينها را چاپ کنيم و اسمي در کنيم!»
شاعر برخي از شعرهاي بسيار معروفي که حتما آنها را شنيدهايد، محمد خرمشاهي بوده است؛ «شبي در حال مستي...»، «در کلبه ما رونق اگر نيست صفا هست/ هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست» و بسياري شعر ديگر؛ همگي معروف و بي امضاي شاعر.
زندگي و زمانه خرم
به گفته خودش 106 سال پيش، سال 1290 در ساوه متولد شده بود و حالا در نخستين ماه بهار 1396 بدرود حيات گفته است؛ «حيات» که او خوب بلد بود طنازانه به بازياش بگيرد. مثلا وقتي از همسرش پرسيديم و اينکه آيا در قيد حيات است يا نه؟ بداههاش گل کرد که «در قيد حياط که نه، اما هر دو در قيد آپارتمانيم!»
از ده سالگي به تهران آمده و از همان جواني وارد مطبوعات و محافل ادبي شده بود. ميگفت آنوقتها هفت، هشت شاعر خوب بيشتر نبوده که يکي از آنها خودش بوده است. با اين حال از ادارهاي بازنشسته شده که ربطي به علايق ادبياش نداشته است؛ از وزارت راه. خاطره عجيبي هم از همکاري با اين وزارتخانه در پيش از انقلاب براي ما تعريف کرد: «مهندس دري، معاون وزير راه بود. من بازرس بودم. يکبار به او گفتم 24 ساعت وقت ميدهم کار مرا درست کني. مطالبهاي داشتم. گفت تو به من وقت ميدهي؟ تو مگر کي هستي؟ گفتم من اگر نبودم تو رئيس چه کسي بودي؟ چند روز بعد در راهروي وزارتخانه ديدمش که با رئيس راهآهن کشور ترکيه قدم ميزد. گفتم آقاي دري چه شد؟ گفت الان وقت اين حرفهاست؟ برو شکايت کن اصلاً! جوان بودم و ورزشکار؛ با جهانپهلوان تختي دوست بودم و با هم ورزش ميکرديم. اول هلش دادم و بعد زدمش! يکي دو نفر ديگر را هم که همراهش بودند زدم و افتادم زندان. البته 12 روز بعد با اقدام ورزشکارها و روزنامهنگاران آزاد شدم. به وزارت راه که برگشتم براي اينکه از شرم خلاص شوند مرا فرستادند چالوس و شدم رئيس راه چالوس و همانجا بازنشسته شدم.»
جالب اينکه خرمشاهي شاعري کثيرالشعر هم بود. همان روز که به دفتر روزنامه ما آمده بود در پاسخ به پرسش ما که پرسيديم آخرين شعرش را کي نوشته گفته بود: «آخرين شعرم را همين امروز صبح گفتم. هر روز شعر مينويسم. يک بيتش را گوش کنيد: بس کنيد اين ستم و دشمني ناحق را / تا به کي سنگ زني از ره کين بر شيشه.»
از محمد خرمشاهي سه فرزند باقي مانده که يکي از آنها در کانادا و دو فرزند ديگر در برزيل زندگي ميکنند. کتابهاي «شيخ شنگول»، «دنياي شاديها»، «مجموعه گلها» و «ديوان خرم» نيز کتابهاي اوست.
عشقي، بهار، بنان و ديگر دوستان شاعر
بيش از يک قرن زندگي سببساز اين بود که خرمشاهي بسياري از بزرگان عصر ما را از نزديک ديده باشد؛ کساني که حتي براي پدران ما، تنها به عنوان نامهايي در کتابهاي درسي و تاريخ بودهاند؛ ميرزاده عشقي، ملکالشعراي بهار و بسياري ديگر: «رئيس دفتر ملکالشعراي بهار بودم. البته دفترش جدا از خانهاش نبود؛ در تهران نو. نرسيده به قاسمآباد، نزديک خانه قمرالملوک وزيري. بهار خيلي اصرار کرد کتابم را منتشر کنم. ابتدا ميگفت تو شعرهايت از من بهتر است اما من از تو معروفتر شدهام.» از خاطرات بسيار دور او يکي ترور ميرزاده عشقي است و ديگري تشييع جنازه قمرالملوک وزيري که ميگويد يکي از بهيادماندنيترين خاکسپاريهاي تاريخ تهران بوده است.
ميگفت با غلامحسين بنان هم دوستي صميمي داشته است: «من براي شعر اصيل ايراني و آواز ايراني جان ميدهم. با آواز بنان حالي عجيب به من دست ميداد. نميگذاشتم خوانندهها شعرم را بخوانند و ميگفتم تا سعدي هست درست نيست از من شعري خوانده شود. بنان به اين حرف من معتقد نبود. ميگفت خرم به خدا اگر از سعدي بهتر نيست کمتر هم نيست.»
از بزرگان موسيقي خاطره جالبي هم با محمود محمودي خونساري، ديگر خواننده معروف موسيقي سنتي نقل کرد: «هر جا با خونساري مشترکا در مجلسي بوديم و او ميخواست آوازي بخواند، ميگفت خرمشاهي را بيرون کنيد تا بخوانم! ميگفتند چرا؟ ميگفت اين همان ابتدا ميزند زير گريه. راست ميگفت در مقابل شعر و آواز ايراني هيچوقت طاقت نداشتم و منقلب ميشدم.»
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار