نماد آخرین خبر

داستان کوتاه/ پیرمرد و سرازیری کوچه!

منبع
خراسان
بروزرسانی
داستان کوتاه/ پیرمرد و سرازیری کوچه!
خراسان/ کوچه ما سرازيري تندي دارد و پيرمردي هر روز در ابتداي کوچه، در انتهاي سرازيري مي نشيند و به من لبخند مي زند. با خود مي گويم امروز از او مي پرسم به چه مي خندي؟ از کوچه پايين آمدم، اما انگار او رفته بود. انگار سراشيبي را تمام کرده بود و باز لبخندي براي من به جا گذاشته بود. کوچه ما هنوز سراشيبي تندي دارد، اما من ديگر نمي توانم تند تند پايين بيايم. گاهي که نفسم مي گيرد، مي نشينم و به بچه هايي که تند تند پايين مي آيند مي خندم. ديروز پسربچه اي از من پرسيد بابابزرگ، چرا مي خندي؟ زندگي کوتاه است و سريع تر از آن چيزي که مي پنداريم خواهد گذشت. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد