کتابستان/ لري شخصيت اصلي لبه تيغ نيز در طول اين رمان که تقريبا سالهايي طولاني از زندگي اش را در بر مي گيرد، با سوالاتي روبه روست که در واقع بازتاب دهنده دغدغه ها و سوالات فلسفي خود نويسنده است.
«لبه تيغ»
نويسنده: سامرست موام
مترجم: شهرزاد بيات موحد
ناشر:ماهي، چاپ اول 1395
368 صفحه، 28000 تومان
*****
در دهه هاي آغازين قرن بيستم، روزگاري که نويسندگان نوگرا با چشم دوختن به افق هايي متفاوت در داستان نويسي، جريان مدرنيسم در ادبيات داستاني را پي مي ريختند و ناشران گوناگون دست رد به سينه آثار اين مدعيان سنت شکن مي زدند، سامرست موام نويسندهاي تثبيت شده و نامدار محسوب مي شد که آثارش در تيراژ بالا منتشر شده و دست به دست مي شد. در شهرت و اقبال آثار او همين بس که نويسندگي يک زندگي توام با رفاه بالا، همانند يک ميليونر را برايش به ارمغان آورده بود. علاوه بر رمان و داستان کوتاه، نمايشنامه نيز مي نوشت و در اين زمينه نيز موفق محسوب مي شد. يک بار که سالن هاي تئاتر لندن همزمان چهارنمايشنامه از او را به روي صحنه برده بودند، يکي از نشريات کاريکاتوري منتشر کرده بود که شکسپير را حيرت زده و انگشت به دهان از اين همه اقبال، در حال تماشاي پوسترهاي اين چهار نمايشنامه نشان مي داد!
با وجود اين همه موفقيت، امروز از اين نمايشنامه ها اسمي نمانده، چنان که از بسياري از آثار داستاني او نيز تنها نام و نشاني مانده است که او را در جايگاه بزرگان ادبيات داستاني نمي نشاند. روايت است که خود او نيز در اواخر عمر به اين واقعيت پي برده بود، خود را سرزنش مي کرد که نويسنده درجه دويي بيش نبوده. بيش از نود سال عمر کرده بود و آرزوي مرگ مي کرد اما جرأت خودکشي نيز نداشت، کاري که برادرش از عهده آن برآمده بود. اما اين نويسنده درجه دو در اين کارنامه بلند و بالايش که در طول حاصل نود و يک سال سن و شش دهه نوشتن به طور مداوم، بيش از صد رمان و نمايشنامه ثبت شده، چند شاهکار ماندگار وجود دارد، شاهکارهايي که اگرچه به لحاظ کمي بخش ناچيزي از کارنامه او را تشکيل مي دهند، اما آنقدر برجسته بوده اند که با رويين تني در برابر محک زمان نام سامرست موام را ماندگار کنند؛ آثاري همانند، پايبندي هاي انساني، ماه و شش پني، کتاب اتوبيوگرافيک حاصل عمر و نهايتا لبه تيغ که در اين ميان از جمله ستايش شده ترين هاست. سامرست موام اين رمان را بعد از ميان سالي نوشت، زماني که به اوج پختگي و تبحر خود رسيده بود.
سامرست موام در ايران نيز روزگاري از جمله نويسندگان پر مخاطب محسوب مي شد، اما از ميان آثار او در ايران نيز کم و بيش همان چند کتاب مورد اشاره ماندگار شده اند و در دو سه دهه گذشته مورد اشاره قرارگرفته اند. لبه تيغ نخستين بار توسط مهرداد نبيلي قريب پنج دهه پيش از اين منتشر شده بود؛ ترجمه اي که در زمان خود مقبول و خواندني بود، پس از آن يکي دو ترجمه ضعيف نيز از اين رمان منتشر شدند تا اينکه چندي پيش نشر ماهي ترجمه اي خورند مخاطبان اين سالها و با کيفيتي قابل اعتنا منتشر ساخت که شهرزاد بيات موحد برگردان فارسي آن را به عهده داشته است.
گفتيم مدرنيسم در ادبيات زماني پاگرفت که سامرست موام به ميان سالي قدم مي گذاشت و جايگاهي تثبيت شده داشت و چندان عجيب نيست که تحت تاثير آن قرار نگرفت. بنابراين در همان مسير ادبيات کلاسيک پيشامدرن به نوشتن ادامه داد.
ده رماني که او به عنوان بهترين و محبوب ترين آثار داستاني عمرش برگزيده از ديدگاه ها و سلايق او حکايت دارد[1] سامرست موام به مکتبي از داستان نويسي گرايش داشت که معتقد است بايد بتوان داستان را سر ميز غذا خوري تعريف کرد، يعني يک اثر داستانگو بايد پيرنگ مشخص و دقيق داشته باشد. با قيد اينکه اگر در جايي از داستان به تفنگي روي ديوار اتاق اشاره مي شود، اين تفنگ بالاخره بايد در جايي از داستان شليک کند! اين ديدگاهها که با ارجاع به نظرات برخي از نويسندگان بزرگ در کتاب «دربارهي رمان و داستان کوتاه» آمده اند به روشني بازتاب دهنده تلقي و برداشت او از چگونگي رمان و داستان کوتاه هستند، ديدگاه هايي که خود او در طول زندگي با مطالعه و همچنين تجربه آموخته بود و به کار مي بست و البته با دقت و استادي مثال زدني از عهده اين مهم برمي آمد.
از چنين منظري سامرست موام اگرچه از نويسندگاني بود که به شکلي استادانه و با قدرت داستانهايش را روايت مي کرد، اما از جمله آن هنرمندان و نوابغي به شمار نمي آمد که يا به سبب شور و اشتياق غريزي به آفرينش مي پرداختند و يا با درک اين قسم توانايي هاي خود در پي آن بودند که طرحي نو در اندازند و يا به تحول ادبيات و داستان نويسي بپردازند. او نويسنده اي بود با تجربه و شناخت وسيع از زندگي که به سير و سفر در دنيا پرداخته و همچنين فراغت و تبحر نوشتن را نيز داشت. اين ويژگي ها در لبه تيغ که در سال 1944 منتشر شد نمايان است، رماني که همانند اغلب آثارش در جلب نظر توده مخاطبان با توفيق همراه بود و صاحب نظران نيز به عنوان يکي از بهترين آثار او همواره آن را ستوده اند.
سامرست موام در زمان نوشتن لبه تيغ نزديک به هفتاد سال داشت؛ اين سن و سالي بود که بسياري از نويسندگان ديگر به پايان راه خود رسيده اند، خود او نيز کم و بيش چنين تصوري داشت که اين تصورات در کتاب اتوبيوگرافيک حاصل عمر به روشني هويداست. اما مرگ تقريبا بيست سال بعد از زماني که او انتظارش را داشت به سراغش آمد. با اين حال او در اين سالها همانند هر انسان ديگري که به پيري نزديک مي شود در انديشه مرگ بود و معناي زندگي، هدف از حيات، درستي و نادرستي مسيرهايي که پيش روي آدمي در طول زندگي قرار مي گيرند و... دغدغه هاي اصلي او به شمار مي آمدند که در اين رمان به شکل پنهان و آشکار به طور جدي به آنها پرداخته است.
لري شخصيت اصلي لبه تيغ نيز در طول اين رمان که تقريبا سالهايي طولاني از زندگي اش را در بر مي گيرد، با سوالاتي روبه روست که در واقع بازتاب دهنده دغدغه ها و سوالات فلسفي خود نويسنده است. او در ابتدا زندگي ساده اي دارد با درآمدي اندک اما براي او قانع کننده، که البته نمي توانست پاسخ گوي بلند پروازي هاي نامزدش باشد.
در سالهاي جنگ جهاني اول، لري در نيروي هوايي خدمت مي کند، طي يک حادثه دوست لري جان او را نجات داده اما خود کشته مي شود. اين حادثه تاثير عميقي روي او گذاشته و چنان دگرگونش مي کند که ديگر نمي تواند نگاهي همچون گذشته نسبت به زندگي داشته باشد.
احساس نزديکي با مفهوم مرگ باعث مي شود که لري به جستجوي مفاهيمي بپردازد که تا کنون اصلا توجهي به آنها نداشته است: خدا چيست؟ هدف از زندگي و مرگ چيست؟ چگونه مي توان به زندگي معنا و مفهومي ارزشمند بخشيد؟ و...
لبه تيغ به شيوه اول شخص روايت شده، اما راوي شخصيت اصلي رمان نيست، بلکه يکي از شخصيت هاي فرعي است که پس از آشنايي با لري چون زندگي اش را جالب توجه يافته به روايت آن مي پردازد. اين راوي در واقع خود نويسنده است، چون در ابتداي رمان مي نويسد هرگز رماني را با شک و ترديد شروع نکرده ام و... با اين تمهيد نويسنده عملا در صحنه هاي مختلف رمان حاضر شده و گاه با شخصيت اصلي درباره موضوعات مختلف سخن مي گويد.
سامرست موام همواره مانند معماري دقيق عمل مي کند و به دليل افت و خيز دراماتيک درست آن با قدرت، خواننده را تا پايان با خود همراه مي سازد. به خصوص اينکه به لري آن چنان ملموس و زنده در رمان پرداخته شده است که همدلي خواننده را برمي انگيزد. با توجه به آنچه گفته در يک جمع بندي کلي لبه تيغ از جمله رمان هاي داستانگو و پرکششي است که با مهارت نوشته شده است، رماني که دست مايه آن حاصل تجربيات بسيار نويسنده در سير و سفر به گوشه و کنار دنيا و همچنين شناخت وسيع نويسنده از زندگي است. اين دو ويژگي که حاصل بهره مندي سامرست موام از ثروتي بود که امکان برخورداري از اين نوع زندگي و فراغت لازم براي سير و سفر و نوشتن را به او مي داد. البته اگر چه او در خانواده اي متمول زاده شده بود، اما بخش عمده ثروت خانوادگي آنها صرف نگهداري از خانه بزرگي شده بود که ميراث پدري شان محسوب مي شد، بنابراين براي بچه هاي بازمانده از اين خانواده که در کودکي والدين خود را ازدست داده بودند، اندک در آمدي وجود داشت که به هيچ وجه کفاف در پيش گرفتن اين نوع از زندگي را به آنها نمي داد.
سامرست موام ميليونري بود که عمده ثروتش را از راه نوشتن بدست آورده بود، نويسنده اي که آثار بسيار نوشت که اغلب در زمان حيات او پرفروش بودند و شهرت و ثروت بسياري را برايش به همراه آوردند. او اگرچه به واسطه شغل پدر در سفارت انگلستان در فرانسه به دنيا آمد و علاوه بر کودکي سالهاي پاياني عمرش را نيز در آنجا گذراند؛ اما خاستگاه خانوادگي و فرهنگي او به اشراف انگليسي برمي گشت (پدر او نسبتي فاميلي نيز با ملکه انگليس داشت)، با توجه به برخورداري او از چنين خاستگاهي پاره اي رويکردهايش در زندگي قابل درک خواهند بود. تنها تعلق خاطر به اين اشرافيت سنت گرا مي تواند نويسنده اي متمول چون او را (بدون آنکه نياز مالي داشته باشد)، توجيه کند که براي مدتي به عنوان جاسوس به روسيه سفر کرده و کاري چنين پر خطر را برعهده بگيرد. چرا که او همانند هر نجيب زاده انگليسي به خطر انداختن خود را به خاطر وطن و پادشاه افتخاري محسوب مي کرد. از همين نقطه نظر از اشراف زاده اي سنت گرا نمي شد انتظار داشت که با جريان مدرنيسم در ادبيات همراهي داشته باشد چرا که آنگاه در جهت تقابل با قواعد کلاسيک و سنتي داستان نويسي برمي خاست.
پي نوشت: 1- ده رمان منتخب سامرست موام: جنگ و صلح ؛ باباگوريو؛ ديويد کاپرفيلد؛ برادران کارامازوف؛ مادام بواري؛ سرخ و سياه، بلندي هاي بادگير؛ تام جونز ؛ موبي ديک؛ غرور و تعصب
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار