شهروند ادبيات/ هر روز صبح با اتوبوس شماره ۳۶ به سر کار مي روم، سل (راننده اتوبوس) در ايستگاه جلوي پاي من توقف ميکند. سل مي گويد: "امروز صبح کمي خسته به نظر مي آيي، شب زنده داري کردي؟" گفتم: " من را که مي شناسي، هميشه در راهم."
در ايستگاه بعدي خانمي سوار مي شود و کنارم مي نشيند که از قبيل آدمهاي معمولي نيست، از صداي تق تق راه رفتنش مي فهمم که کفش پاشنه بلند پوشيده، وقتي کنارم مي نشيند با وجود تنگي صندلي هاي اتوبوس، مثل اغلب مردم به من تنه نمي زند، لاغر اندام است. لحظه اي بعد وقتي پايش را به آرامي روي پاي ديگر مي اندازد صداي خفيف سايش جوراب نايلون به گوشم خورد. حواسم به بالا رفتن دامنش است ولي او اصراري به پايين کشيدنش ندارد. مدتي از مشغول بودن فکرم به دامن نگذشته که بوي عطرش احاطه ام ميکند، رگه اي از بوي شکوفه هاي تازه پرتغال که رايحه اي نزديک به بوي گل سرخ دارد بيني و زبانم را نوازش مي دهد. مادامي که در افسون موي بلند عسلي کمرنگ هستم، ته رگه هايي از بوي گياه هندي و چوب صندل به هوشياري ام نفوذ مي کند. او را با گيسوان نرم و حنايي مديترانه اي نقش مي کنم، چنين زني اين رايحه را دارد.
اما در اين موقع روز ؟ در اتوبوس؟ کجا مي رود؟ يا بهتر است بگويم، از کجا مي آيد؟ از شب قصه پردازي؟ اين اولين شب اوست؟ به طرفش برگشتم تا چيزي بگويم، اما چه بگويم؟ شما معمولا اين اتوبوس را سوار مي شويد؟ بي مزه است. به منزل مي رويد؟ جسورانه است. در چنين صبح لطيغي کجا مي رويد؟ غير موجه است. عطر خوش بويي زديد! اين باز يک چيزي.عجله کن، چيزي بگو، قبل از اينکه سر صحبت را باز کنم اتوبوس به مقصدم مي رسد، پياده مي شوم، پشت سرم است! امکان پذير نيست! از در جلويي ساختمان رد مي شويم و به طرف آسانسور ميرويم، دارم خواب مي بينم!
با صدا گرفته و ته لهجه اي احتمالا فرانسوي گفت :" ببخشيد، اين آسانسور برج شرقي است؟" در حالي که قلبم داشت از جا کنده مي شد جواب مي دهم: " خير"، فقط مي توانم نا اميدي را در چهره ام حدس بزنم، " آسانسور در سمت ديگرسالن است". به طرفش خم مي شوم و مي گويم :" با چه عطر خوش بويي سوار اتوبوس راهي خانه مي شويد" مي گويد: " متشکرم، اسمش ( ژو قويين) است."
عطري خاص
نويسنده: تاون سند واکر
مترجم : مينو دولتشاهي
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار